eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• تا آخر دیشب همینجور ارسالی داشتیم دلم نیومد نفرستم لذت نبرید از اینهمه شور و شوق!🥺🪄 |
بیا شویم چو خاکستری رها در باد؛ من و تو را برساند مگر نسیم به هم...🌪 . SAHELEROMAN |
•• خوشحالی‌تون برامون بسه!😌🌦 |
توو کمتر از ۲۴ ساعت ۶.۵k بازدید؟! بابا ایول! [دیگه کم کم باید بریم کوله کتاب‌و آماده کنیم!📚🎒] اگه هنوز شرکت نکردی، بجنب که هدیه خفن‌تر از این گیرت نمیاد!🤓
نویسنده نوشت: نمی‌دونم ایشون رو می‌شناسید یا نه؟ جوابم رو بدید تا براتون بگم
شاید دوم دبیرستان بودم که مثل همیشه رفتم با پولی که مامان بابا داده بودند تا توی مدرسه خورد و خوراک بشه و من همیشه قید خوردن رو می‌زدم و پول رو جمع می‌کردم، چند تا کتاب بخرم... میان کمبود کتاب‌های اون روزا یک کتاب دیدم به نام: •• حرمان هور 📖🌱 دست‌نوشته‌های احمدرضا احدی رتبه‌ی یک تجربی، دانشجوی پزشکی! همونجا چند صفحه خوندم، تردید نکردم و خریدم... چند سال چند بار خوندم نمی‌دونم، فقط می‌دونم که جملاتش رو حفظ شده بودم... امروز ۱۲/۱۲ روز شهادت احمدرضاست. دوست داشتم شما هم بشناسیدش. کتابش رو اگر خواستید [بر و بچه‌های نمکتابی دارند.] بیش از صد بار تعریف کردم، خریدم و هر بار هم انگار که اولین بار می‌خریدم ورق می‌زدم... هی دنیای زیبای من☺️
•• ما داریم باهاتون زندگی می‌کنیم واقعا!🙃🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوپنجاه‌وسوم » «رمان بگذارید خودم باشم» می‌ایستد این بار، سر تکان می‌دهد به تایید حرف‌هایم و می‌گوید: - گاهی خوبه که پدر و مادر از آدم دور باشن تا انسان به نتایجی که تو رسیدی برسه! اصلا حرف نمی‌زنم. - خوبه که اون‌ها رو هم ببینه، سختی‌ها و تدبیرهاشون رو درک کنه، خوبه! همراهی نمی‌کنم: - تا محبت و غر زدن و گیر دادن رو در کاسه‌ی پدر و مادر فقط یه چیز ببینید؛ محبت! دروازه‌های وجودم را می‌بندم و مقابلش ساکت می‌مانم. - درضمن پدر و مادر شما، خصوصا مادر شما این دوهفته که شما باغ گرد بودید، سرگردان و دل‌تنگ بود و هر روز سه وعده سراغ شمارو می‌گرفت و پدر من رو هم درآورد سر تمام حالا و عادات و دوست‌داشتنی‌ها و دوست نداشتنی‌های جناب عالی! من تسویه حساب خودم و خودت رو فقط برای همین قضیه گذاشته‌ام به وقتش! همان دوسه جمله اول کفایت می‌کرد تا حال و احوال من تغییر کند، چه فکر می‌کردم چه رخ داده بود! آن‌قدر این روزها قضاوت کرده بودم به بی‌محبتی‌شان که باورم شده بود و حالا عکس می‌شنیدم! اعتراض کردم: - چرا نمی‌گفتید؟ حق به جانب جواب می‌دهد: - بذار من حرفی نزنم! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَتمنىٰ لك حُبًا عظيمًا، ترى الحَياة مِنْ خِلاله... «برایت عشقی بزرگ آرزو می‌کنم، تا زندگی را از میان آن ببینی…»💗 SAHELEROMAN |
خدا باور که هستی چشمه‌ی پرآبی، همه رو هم سیراب می‌کنی، خدا که حذف می‌شه، چشمه خشک می‌شی، بقیه هم با بودن کنار تو، ناراحتی و نا‌امیدی میاد سراغشون! . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوپنجاه‌وچهارم » «رمان بگذارید خودم باشم» میان تمام راست‌هایش این هم راست بود، روز اول که میان تمام داد و فریادم درب ماشین را قفل کرده بود و به زور بازوی مردانه‌اش کشانده‌ بودم داخل باغ صدای فریادهایم را هم شنیده بود و هم حساب کرده بود: - از همتون متنفرم، دشمن من شمائید! دلم نمی‌خواد پدر و مادر داشته باشم! ده‌ها جمله‌ی ناساز دیگر! دایی خودش را ندیده گرفته بود، تمام ترکش‌هایی که از من به او رسیده بود را هضم کرده بود! اما قسمت پدر و مادرم را حساب کرده بود! جریمه شده بودم؛ محرومم کرده بود از هر دیداری و شنیداری! فصل جدید گوشی‌همراه و من شده‌ایم جن و بسم‌الله. او جن است و من ترسیده شده‌ام از فضایی که دارد، بسم‌الله گویان هم سراغش نمی‌روم تا می‌توانم افتاده‌ام دنبال زندگی! دلم می‌خواهد کمی زندگی کنم، این دوسه روز که آمده‌ام هر روز دایی و سوده آمده‌اند سرزده‌اند، فضای خانه را تلطیف کرده‌اند و رفته‌اند! خودم شده‌ام مشاور خودم؛ یک دفتر گذاشته‌ام کنار میزم زیر همهٔ دفتر و کتاب‌ها، حالات روحی‌ام را می‌نویسم، ریشه‌یابی می‌کنم، زیر و رو می‌کنم و بعدها دنبال راه‌حل هم برایش خواهم گشت! الان دقیقا وسط همهٔ ریشه‌یابی‌ها هستم و افتضاحات روحی و روانی و اندیشه‌ای ام! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
دیدید چی شد؟😱 شب خواستگاری فرشته و امیرحسین (آرشام) توی کانال خصوصی فضا بحرانی شده😞😐😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|⚖| کفه‌های این ترازو، هیچ‌جوره تعادل نداره‌! •• SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوپنجاه‌وپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» و وسط همهٔ این کارها کیک هم درست کردم، چه کیکی، بلد بودم و نبودم اینترنت را باز کردم، یکی یکی خواندم و انجام دادم، نتیجه‌اش شد آن‌چه نباید. مامان وارد آشپزخانه که شد دستانش را گذاشت روی صورتش و نالید: - وای فرشته! چه‌کار کردی؟ به خودم دو قول داده بودم که ناراحت نشوم از سرزنش‌ها و غُرها و دوم این‌که جواب ندهم قول سومی هم داده بودم که سخت نگیرم! با لبخند دستان آردیم را نشان مامان دادم و گفتم: - یه کیکی بپزم که توی عمرت نخورده باشی مامان! - لازم نکرده آشپزخونه رو نگاه کن! نگاه نکرده می‌دانستم چه کرده‌ام، دور خودم چرخیدم و گفتم: - کار سه سوته. فقط سه سوت بهت تحویل می‌دم عین آشپزخونه عروس! مات مانده بود که من همان فرشته گذشته هستم یا خدا شفایم داده است! خدا که خب البته اما من خیلی به خودم فشار آوردم که بغض نکنم جواب سربالا هم ندهم، یکی به دو نکنم، صدایم هم بالا نرود. سه سوت اول هم شیر آب را باز کردم و دست و صورتم را با آب سرد شستم تا بتوانم ادامه بدهم! مامان که رفت، کیک را که گذاشتم داخل فر، آشپزخانه را که تمیز کردم، خودم را رساندم به تلفن و دایی را پیدا کردم! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی وفایی شد جواب مهربانی، حیف شد! خواستی از پای آهو بند بگشایی، گریخت...🦌 . SAHELEROMAN |