eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
818 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•• سر تیتر خبرها: یکی از ادامین جان باخت🥸😂 حالا هی بگو vip به کارم نمیاد کی ضرر می‌کنه؟ من یا تو؟🤌🏻 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در؛ الا شهیدِ عشق، به تیر از کمان دوست...🏹 . SAHELEROMAN |
•• به عنوان یه معلم پر انرژی و همیشه پایه‌ی هر کاری، ازش انتظار بیشتری داشتم😂😔 ••
•• نمی‌دونید چه صفایی می‌کنم وقتی می‌بینم انقدر فعالید و بار از رو دوشم برمی‌دارید🦥🌚
•• ما که خودمون اکلیلی شدیم موقع ارسال، شما رو دیگه نمی‌دونم!🥹 پ.ن: کتاب‌های تعطیلات‌تون جور شد🤝🌝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوشصت » «رمان بگذارید خودم باشم» دایی برای آن‌که روحیه‌اش بیشتر از این از بین نرود خودش پیش قدم می‌شود: - عروسیه عروسیه شب عروسی کیه؟ اعتراف شجاعانه‌ای بود. شیطنت‌ها زیاد طول نمی‌کشید اگر من نبودم. خانه‌ای که اجاره کرده‌اند پایین شهر بود، ارزان‌تر بود اما بزرگ‌تر، حیاط نقلی با حوض نقلی و باغچه نقلی. آشپزخانه‌ای که با وسایل معمولی برای یک شروع پر شور خوب بود، غُر می‌زنم: - سوده جان به‌جای خواهرشوهر و مادرشوهر یکم غُر بزنم درجا جواب می‌دهد: - حواست هست که من مادرشوهر پرستم، خواهرشوهر دوست دایی هم می‌گوید: - چشم فتنه رو کور کردی سوده جان! - دایی من همینجوری پر از آمادگیم برای افسرده شدن، شما هم به من می‌گی فتنه! - شما غلط کردی که اسم افسردگی رو اصلا به زبون میاری! مفهومه! از صلابتش می‌گویم: - مفهومه مفهومه مفهوم است. چایی می‌آورد دایی، شیرینی درست کرده‌ است سوده جان، باهم می‌نشینیم میان قالی پشمی دست بافت و دوباره کنجکاویم گل می‌کند؛ همان‌طور که دست می‌کشم روی قالی می‌گویم: - خوبه‌ها که از پشم طبیعیه، ولی قالی‌های ماشینی خیلی قشنگه! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|💡| معلومه که نداره! •• SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوشصت‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» دایی کیک را با لذت بو می‌کند و گاز می‌زند و مرا هم سرجا می‌نشاند: - قالی ماشینی مثل دخترای صورت عملیه! ظاهرا، شاید قشنگ به نظر بیان اما صورت طبیعی قشنگ‌تره! - اما گرونه‌ها! - نه این جنسی که ما گرفتیم چون طرح قالی نیست و پشم ساده است فقط دو سه میلیون بیشتر از فرش ماشینی معمولیه. - می‌گم سوده جان! دایی استکانش را محکم می‌گذارد توی سینی و من از صدایش از جا می‌پرم و می‌شنوم: - بذار خودم بگم تو کم‌تر فسفرهای مغزت رو حروم کنی! ما تصمیم گرفتیم جهیزیه رو ساده و به اندازه خرید کنیم تا هم زیر بار قرض نریم و وام نگیریم که بعدا به خاطر قسط‌هایش به کشورمون فحش بدیم، هم با بقیهٔ پولش یه کارخونگی راه بندازیم یا یه ماشین بخریم یا بدیم یه جوان دیگه ازدواج کنه. الان هم خونه و وسایلش شاید به نظر همه کم باشه اما به نظر خودمون اندازه لازم و کافیه شانه بالا می‌اندازم و با یأس می‌گویم: - الان رسم خیلی فرق داره! شما ها خیلی روحیه دارید که از حرف مردم نمی‌ترسید! سوده جان می‌گوید: - وای تو هم فهمیدی ما روحیه داریم! سر تکان می‌دهم: - هم روحیه دارید، هم اعتماد به نفس دارید، هم همدیگه رو دارید، هم کلا عقل دارید، عقل مردم هم که به چشمشونه اصلا براتون مهم نیست یعنی عقل کامل دارید! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
-🪢'• نوشت: - خدا بند می‌زنه دل‌هایی رو که هیچ کس جز خودش، از شکسته بودنشون خبر نداره. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🦋| این تمامِ سرمایه‌ی منه! نمی‌ذارم ازم بگیرنش‌. |
برو اون‌طرف پات گیر نکنه به سیم میکروفون!🎤 !! توجه توجه !! از الــان تا آخر شــب، حواســتون چهاردانـگ به کانــال باشه! قـراره یه اتفاقایی بیوفته که اگه یکم دیر سر بزنی، آتیــش کردیم رفتـیم و تو جاموندی!🚀🤫 تک خوری نه دیگه! دوستات رو هم خبر کن که می‌خوایم ایـنجا رو بترکونیم!💥🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوشصت‌ودوم » «رمان بگذارید خودم باشم» دایی استکان خالی را از دستم می‌گیرد و می‌گوید: - تشکر از این‌که نگفتی هم عروس عقل داره، هم عروس اعتماد به نفس داره، هم عروس روحیه داره. حالا فردا که جشنه چی می‌پوشی! - دایی واقعا بی‌انصافی! من ان‌قدر برات می‌میرم فقط کلمهٔ عروس رو از زبون من گرفتی! - چی می‌پوشی؟ - موقع عقدتون تو حرم امام رضا (علیه‌السلام) یه کت و شلوار سفید پوشیدم، الان همونو می‌پوشم. اون موقع که کسی ندیده - یعنی اگه کسی دیده بود نمی‌پوشیدی؟ انگشتم را مقابلش تکان می‌دهم و می‌گویم: - دایی من سوده جان نیستم، دقت کن این مطلب رو! در نتیجه نخواه که حرف مردم برام مهم نباشه! من همون فرشتهٔ نفهمم که عقلم به دهان مردم دوخته شده! و با این حرف تمام اعتبار خودم را نابود می‌کنم! حداقل پیش خودم نابود می‌شوم. یعنی من عقلم دست مردم است، هرچه بگویند، هرچه بخواهند، هرچه تبلیغ کنند، هرچه تلقین کنند؟ - کجایی فرشته جان! برمی‌گردم از دنیای درون خودم به دنیای ساده و پر محبت سوده جان و دایی جان! نه دایی جان کمی سن را بالا می‌برد، همین دایی بی‌جان بهتر است. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرشته و لیلا سوده و دایی جواد و مصطفی مهدوی و آرشام وحید و علیرضا اینا هم ماه رمضون رو بهتون تبریک میگن🌝🎈 • • راستی! تو این ماه هم به صورت ویژه، یه داستـان‌هایی با هــم دارن که توی هیچ‌کتابی نیست!👀🤓 لب ساحل بشینید و لذتش رو ببریــد! دوســتان‌تون رو هـم که از کدام ســو و رنــج‌ مــقدس و... رو خونــدن، بگیــد بیــان ساحــل مهمونی داریم!🎊😌 @SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• سوپرایز اولِ این سی روز رو بریم؟ اول سحری بخور بعد بیا بخون فشارت نیوفته! 😃🌚
••🌙 ✒️... دستش را می‌گذارد روی زنگ و قبل از آن‌که بفشارد، در باز می‌شود و قد و قامت مصطفی چشمانشان را پر می‌کند و صدایش که با تعجب لب می‌زند: - آرشام، جواد! سر پایین نمی‌اندازند، اما کمی پا به پا می‌شوند. - سلام! جنگ شده، قشون‌کشی کردید؟ به طنز مصطفی نمی‌خندند و آرشام تکیه می‌دهد به دیوار و می‌گوید: - می‌دونی که من اهل تعارف نیستم. - خب! - طرفای ما خبری نیست، اما دیدم از کاخ سفید تا سلبریتی‌های آمریکا و اروپا و بازیکنان حرفه‌ای فوتبال و هر با پدر و بی پدری رمضان رو تبریک گفته! ابروهای مصطفی بالا می‌رود و چشمانش گشاد می‌شود: - خب - به جواد گفتم یه خبری تو دنیا هست که توی خونهٔ ما نیست. عقب مونده شدیم! مصطفی می‌خندد و در را باز می‌کند و عقب می‌کشد! ماه مهمانی خدا، اولین مهمان‌ها آمده بودند خانه‌اشان. جواد و آرشام! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر قلبِ من دمی بتپد جز به یاد دوست؛ ای بار زندگی! به زمین می‌گذارمت...🪦 . SAHELEROMAN |