eitaa logo
ساحل رمان
8.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
913 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•• خب خب خب! مهلت ارسال ساعت ۲٠:٠٠ تموم شد. بریم ببینیم اهالی ساحل چه کردن!🤓
•• آثار برتر [روز اول] رو مشاهده می‌کنید! بریم برای قرعه‌کشی و اهدای جوایز😌👐🏻 ••
•• به افتخار عکاس برتر امشب‌مون! پ.ن: هدیه رو تار کردم که بمونید تو کف‌ش!🌚😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌙 ✒️... وحید دست پر می‌آید، ظرف شله‌زرد تزئین شده را می‌دهد دست مصطفی: - اول بده دست مادرت، این‌ها اژدهان، ببینن چیزی باقی نمی‌ذارن! چشم غره آرشام و جواد فایده ندارد، مصطفی با هُل وحید شله‌زرد را می‌برد تا مادرش کاسه کند برای همه! علیرضا هم با یک مَن اخم می‌آید و هشدار وحید را می‌شنود: - مسلمون پیشونیت چروک افتاده، صاف کن خودتو! مصطفی شله‌زردها را می‌آورد و آرشام مزه کرده و نکرده می‌گوید: - دَنِت خودمونه که! وحید طعنه می‌زند: - حتماً، اون معلوم نیست چند مدل اسانس و فضولات داره، این معلومه دست کی مزه دارش کرده! جواد دلجویانه می‌گوید: - ناراحت نشو! تو تو فضای زندگی کافرانه ما نیستی! ما هرچی غربی‌تر بخوریم، آمریکائی‌تر بپوشیم، انگلیسی‌تر حرف بزنیم، باکلاس‌تریم. اما خیالت تخت خالی از محبتیم والا که این وقت شب این‌جا نبودیم! وحید عقب نشینی محسوسی می‌کند، نمی‌خواهد فضا دو قطبی شود. علیرضا می‌گوید: - مصطفی و وحید شرقی خالصند، شما هم غربی خالص، من نه شرقی، نه غربیم! صدای خندهٔ بچه‌ها فضای ساکت نیمه شب خانه را پر طراوت می‌کند! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🌊| دود اگر بالا نشیند، کسرِ شأنِ شعله نیست! SAHELEROMAN |
❗️جواب سوال‌های پر تکرارتون در چالش رو یه دور اینجا بدم!❗️ . . ۱. اگه از چالش جا موندید غصه نخورید! ما تا ۱۳ فروردین هستیم خدمت‌تون پس وقت دارید فعلا فعلاها! ۲. مهم خلاقیت و دیدِ خود شما نسبت به موضوعه، پس از ما کمک نخواید! ۳. شما می‌تونید از موضوعات، برداشت کاملا انتزاعی هم داشته باشید و خودتون براش معنی بسازید، و خب این برای ما خیلی ارزشمندتره! ۴. ترجیح ما این هست که عکس‌ها رو همین امروزی که سوژه بهتون معرفی میشه، بگیرید؛ اما اگر هیچ جوره شرایطش براتون موجود نیست، از عکس‌های قدیمی هم می‌تونید استفاده کنید. ۵. عکس‌ها حتما باید با موضوع مرتبط باشن، در غیر این صورت در چالش شرکت داده نمیشن. ۶. بعد ساعت ۸ شب عکسی پذیرفته نمیشه. پس ناچاراً باید تا روز بعدش صبر کنید و با موضوع جدید برامون اثر بفرستید. ۷. برای دسترسی آسون شما، موضوع هر روز رو به کانال سنجاق می‌کنیم. پ.ن: ممنون که توضیحات رو دقیق و کامل می‌خونید و همراه‌مون هستید!🙃 @SAHELEROMAN ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• موضوع: خانه‌ها را بتکانیم، خوب است!🧹 | SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• این قاب بهم یاد داد که به خودم فرصت تجربه کردن، و به دیگران فرصت ابرازِ وجود بدم! :) پ.ن: حالا ماه مبارک زیاد ازین چرت و پرتا نخوردید، ولی در کل فهمیدم چیپس نمکی‌ هم خوشمزه‌ست‌.🌝 SAHELEROMAN |
و این هم از برگزیدگان [روز دوم] !🥳 • • پ.ن: یه ماجرایی داشت انتخاب موضوع امروز که دلم نیومد نگم. اومدم بنویسم: "خانه‌ها را بتکانیم، خوب است! دل‌ها را هم..." اما تیکه آخرشو پاک کردم و گفتم بذار ببینم مخاطب چه می‌کنه! و حدود نود درصد عکسایی که به دستمون رسید، کپشن خورده بود: "خانه‌ی دل را می‌تکانیم... " همینه که عکسایی که می‌بینید، حس‌ دارن! خواستم بگم خیلی اهل دل‌اید رفقا! دمتون گرم!🪐=)) ••
•• به وقت نتیجه‌ی قرعه‌کشی! 🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌙 ✒️... دو ساعت مانده تا سحر، دلشان بازی می‌خواهد، مصطفی به توصیه محمدحسین فوتبال دستی می‌آورد. آرشام معترض می‌شود و پیشنهاد می‌دهد: - مافیا بازی کنیم! مصطفی اصلا گوش ندارد انگار که بخواهد بشنود: - تیمی بازی می‌کنیم! - با تو اَما! فوتبال دستی چیه؟ مافیا! - نُچ! - دوباره رگ دیکتاتوریت زد بالا! وحید به پشتیبانی مصطفی لب می‌زند: - بابا مافیا یعنی دروغ‌گویی! هر آدم غیر احمقی می‌دونه دروغ بده، بعد احمقانه بازی درست کردن که دروغ‌گویی پایهٔ اصلیشه به اضافه تهمت! و عليرضا ادامه می‌دهد: - حداقل ماه‌رمضون ترک کنید. فوتبال دستی هم نه، گل یا پوچ، اسم فامیل... داد همه هوا می‌رود! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگری از نظرم گر برود باكی نیست، تو كه معشوقی و محبوبی و منظور مَرو...💕 . SAHELEROMAN |
•• یعنی واقعا شما می‌تونید این مکالمه‌ی فوق احساسی رو بشنوید و نخواید روزای خفن زندگی فرشته رو تو کانال vip بخونید؟! من که دیگه اینا رو نمی‌تونم!♥️:) |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• موضوع: زنده شو تا وقت هست! ⛲️ • | SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• [ 🌳 ] • این روزا با خودم فکر می‌کنم انگاری که زندگیم این دل‌و کم داره... |
•• و این هم نتیجه [روز سوم]🤩📸 انقدر آثار ارسالی زیااااااد بودن و همچنین خلاقانه و خفن، که نشد به چارتا بسنده کنیم!
یک ماهی از برگشتنم می‌گذشت و خنکای نسیمِ آرامش به قلب سوخته‌ام می وزید؛ آرامشی ابدی که با ترک همیشگی آن خانه و زندگی نصیبم شد. نشستم پشت میز و لای برگه های کتاب رنج مقدسم را گشودم. مدت ها بود دل و دماغ کتاب خواندن نداشتم اما دلم برای لیلا تنگ شده‌بود. از صفحات اول باز مطالعه را آغاز کردم. رسیدم به سهیل، همانی که برایم هم رسم و نام صالح بود. با ولعی بیشتر انگار که برای اولین بار کتاب به دستم رسیده باشد، گوش جان سپردم به افکار لیلا که می‌گفت سهیل همسر خوبی بود اما برای من نه. سهیل در بازی های کودکی اگر حامی او بود، در زندگی هم می‌خواست همان‌گونه باشد، همان قدر فانتزی و همان‌قدر عاشقانه که می‌خواست او را از عقده های جمع شده توی دلش امان دهد. سهیل می‌خواست جای خالی تمام نداشته هایش را پر کند، سهیل همانی بود که همیشه برایش رویا می بافت اما سهیل... ندای درونش حرف دیگری داشت: پازل گمشدهٔ افکارش با سهیل پر نمی‌شد! سهیل در برابر لیلا، همانی بود که صالح در برابر من. همان اندازه عاشق و دلخسته و حامی و همان اندازه متعصب و کج‌فکر. پا به پای لیلا که می رفت و می آمد و سهیل را از ذهنش خط می‌زد اشک حسرت ریختم؛ اشک ریختم که چرا را سال ها بود وقف در گردش میان دوستانم می‌چرخاندم و خودم یک خط از فلسفهٔ قصه اش را به خاطر نداشتم. فرق من با لیلا، نه در احساسات دخترانه‌ام بود نه حتی عقده‌های سر باز کردهٔ دلم، فرق من با لیلا در خیال بود و فکر! او واقعی زندگی می‌کرد من فانتزی. او همان‌قدری فکرمی‌کرد که من، همان‌قدری می‌خواند که من، همان‌قدری می‌نوشت و می‌گفت و رنج می‌کشید که من... اما او جام واقعیت را نوشید و من غرقه در اقیانوس خیالات گرفتار صالح شدم. لیلا از همان قدم اول به جای دنبال آیه و نشانه گشتن، سهیل را به چالش کشید، دنیا را از نگاهش دید و توحش او را در یک سیلی دریافت. هرچه کشیدم از خودم بود و یک به یک زخم هایی که بر پیکرم نشست بانگ بود بر غلط انداز توی سرم از زندگی که بیدار شوم و حالا که نور دارد از همین زخم ها راهش را می‌گیرد و بر قلبم می‌تابد برای شما بنویسم. ای کاش می‌شد تمام صحنه هایی که رمان‌ها و فیلم‌ها برای فاطمهٔ درونم رویا بافته و بر تنش کرده‌اند، قیچی حقیقت به دست پاره پاره کنم. و فریاد بر آورم: کمی فکر کن، نه خیال، لطفا ای من درون! ✍🏻نظر واقع‌گرایانه‌ای خواننده‌ی کتاب رنج مقدس!
•• بهترین مقصد رو برات انتخاب می‌کنه، وسایل سفرت رو خودش می‌چینه، دستت رو محکم می‌گیره، و می‌بره یه جا دور از هیاهو و درگیری روز‌های کسل‌کننده زندگی! [تکرنگ] رو میگم! بزن برو باهاش!=)🪁🚲