••
ولی هرچی هم آدما راحت از کنارت رد بشن، تو میدونی که:
خدا
از
دردی
که
رو
قلبت
سنگینی
میکنه،
خبر
داره . . . :)🪵🌿
••
••
اینو اونایی درک میکنن که تا تعطیلات میشه، یهو از آدمیزاد به جغد تبدیل میشن :)🦉😂
#سوژهجات
#ارسالیاهالیلبساحل
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدونودوششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
سوال آخرمم اینه:
فقط ما تاحالا اشتباه زدیم هواپیمای خودی رو که اونم هک شده بود سیستم ما یا کشورهای دیگه هم اینطور شده؟
من رفتم دیدم شما هم برید ببینید اما این مردم ما بودند که با پشتیبانی فضای مجازی مملکت رو به فحش کشیدن و نیروی امنیتی رو.
اما توی اون کشورها آب از آب تکون نخورد.
جای دوست و دشمن داره عوض میشه!
که با تکون خوردن گوشی داخل جیب مانتوام و دیدن شمارهٔ مامان از پیش بچهها میروم.
- جانم مامان، سلام!
- سلام! خوبی؟ چرا جواب دایی تو نمیدی!
- من؟ کی؟
- پیام داده، تو راهه داره میاد دانشگاه دنبالت.
- وای با این وضعیت اسفناک؟
- کدوم وضعیت!
زود خودم را جمع و جور میکنم و اشاره به شلوغی خیابانها و خطر نمیکنم و میگویم:
- همین خواستگاری اینا دیگه!
- خواستگاری اومدن وضعیت اسفناکه!
چیزی نمیتوانم در جواب مامان بگویم جز اینکه فاز صحبت را عوض کنم:
- من توی راهم مامان!
دیگه میرسم، الان هم پیام دایی رو میخونم.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
••✊🏻😎
آقا رمز عملیات هم همین «یا رسول الله» بوده!
.
دقت کنید!
ما به جایی حمله نکردیم!
عبارتِ "حمله ایران به اسراییل" غلط است!
ما در مقام کنش نیستیم!
ما در حال واکنشیم...!
واکنش به چندین بار حمله به مستشاران
و اماکن حساس مان!
همین!
آنچه شاهد آن هستیم دفاع است!
دفاع از تمامیت ارضی
دفاع از عزت مردم ایران
دفاع از آبروی این سرزمین
دفاع از انقلاب و اسلامِ عزیز!
_دانشمندان هستهای ما را در داخل ایران مقابل چشمان خانوادهشان ترور کرد اسراییل
_دانشمند برتر جهانی ما شهید فخری را ترور کرد اسراییل
_فرماندهان برتر سپاه ما را ترور کرد اسراییل!
_تحریمهای زیاد علیه ایران را رقم زد
و
این فقط چند جنایت او است...
@namaktab_ir
به صورت گسترده پخش کنید
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••
طرف گفت:
- برید بابا موشکاتون کاغذی بودن جاییو نترکوندین که!
من:
- جدی میفرمایید؟ پس ما اینا رو از کجا آوردیم؟🥸😂
#زدیم_به_هدف
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدونودوهفتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
هرچه کلنجار میروم میبینم کمی خجالت میکشم که اگر...
یعنی...
اصلا کاری را که نمیخواهم انجام بدهم راجع بهش فکر هم نمیکنم.
ولی خب خدا به فکر کردن و فکر نکردن من کاری ندارد!
تدبیر من میشود هیچ با تقدیر خودش.
هم زمان با دایی میرسم مقابل خانه و برای فرار سر میکنم داخل کیف به یافتن کلیدی که پیداست و من نمیخواهم ببینمش!
- قبلا بهتر بودی فرشته!
سر بالا میآوردی، دست میدادی، داییت رو احترام میکردی!
- وا دایی جون من دارم کلید در میارم!
اشاره میکند به کیفم که دهنش تا ته باز است و همهٔ محتویاتش پیدا.
- همون کلیدی که دقیقا جلوی چشماته و نمیخوایی بیینی!
فایده نداره کلید را در میآورم و از زور همهٔ سوتیهایم لبخند میزنم و خودم اعتراف میکنم، اعترافی که حق است و البته من برای تغییر ذهنی دایی میگویم:
- دقیقا.
مثل خدا که هست، نمیخواییم ببینیم،
مثل دستورات خدا که اگر قبول کنیم حالمون خوبه و با عمل نکردن حالمون افتضاحه،
مثل گناه کردن که اثرش رو میبینیم اما بازم انجام میدیم،
مثل این قصهٔ ازدواج که من ازش فراریم و شما جلومی!
دست میگذارد پشت سرم و پیشانیام را میبوسد، هم زمان زنگ خانه را هم میزند و میگوید:
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•❄️•
کلا آدمها زیاد عوض میشن؛
مهم اینه که چهجوری! میگیری که چی میگم؟ :)
#عکس_نوشت | #بگذارید_خودم_باشم
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدونودوهشتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- خیالت راحت، پدرمان آدم، مادرمان حوا هم بحث ازدواج و محبت و عشق رو داشتند!
فطریه دایی، حرف مفت هم هست هم جنسگرایی و مفتتر هم ادعای کسی که میگه من ازدواج نمیکنم.
فطریه گلم، عشق و عاشق و معشوق.
فقط کسی نمیدونه اینا چیه، درک نمیکنند.
نگاه چپ چپی به سوده جانِ دایی میکنم که با ذوق دارد به من پوزخند میزند، سریع خودش را جمع میکند و شانه بالا میاندازد و برای اینکه تهدیدهای من را بیاثر کند میگوید:
- البته همسرجان!
این بحث عشق و این حرفها دریافت درون آدمه دیگه.
آدم تا خودش رو پیدا نکنه تو عالم که نمیتونه عمق رو بفهمه!
عشق هم که اومد نشاط و شادی میاد. الان هم فرشته جون رو اذیت نکن!
باشه سوده جان!
من که میدانم تو دایی را راه انداختهای تا سراغ من بیایی.
دوباره میگوید:
- فرشته جون خودش پر از محبته، میفهمه که ازدواج یه تبادل محبتی عظیم و بزرگه!
باعث رشد آدم هم میشه ولی خب چون یه عمر زندگیه باید طرفش رو بشناسه
که وارد حیاط میشوم و میشنوم:
- که الان اومدیم مورد رو مشخص کنیم!
بعد هم به سرعت میگوید:
- فرشته تو که مهربون بودی!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
ای جامِ بههم ریخته صدبار نگفتم،
با سنگدلان یار مشو میشکنَندَت؟🪨
.
#فریدون_مشیری
SAHELEROMAN | #شعریجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدونودونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
به این حالتش نمیشود نخندید و همچنان اخمو باقی ماند.
اینکه چای و میوهٔ مامان آماده است اصلا نشانه هیچ نیست و من هم نباید به روی خودم بیاورم تا وقتی که از داخل اتاقم بیرون نیامده دایی مرا فرا میخواند به داخل همان اتاق.
عقبگرد میکنم، با تعارف دایی اول سوده جانش میآید که سخت مراقب است لبخندش تبدیل به خندهٔ بلند نشود و بعد خود دایی.
زیر پنجره محل نشستن من است، روی صندلی دایی، کنارش سوده جان!
یک نگاهی به من میکنند و میخندند و من هم دروغ چرا!
نمیتوانم مقابل ذوق و شوقم را بگیرم، فقط خندهام را اعتراضی میکنم:
- دایی خیلی بدی!
بلندتر میخندند و من پر از خجالت میشوم.
- شماها باهم تبانی کردید!
میخندند
با دو دستم تمام صورتم را میپوشانم البته برای چند لحظهای!
کمی جملات نقض بین خودشان ردوبدل میکنند و بعد دایی گلویی صاف میکند و فضا هم کمی ساکت میشود.
اگر دایی بگذارد:
- خب این شتر مدام میخوابه الان در خونه تو خوابیده!
سوده تکمیل میکند:
- در اتاق فرشته!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
|🫀|
حتی اگه تهش تلخ بشه، بالاخره روز خوب که کم نداشتیم باهم! مگه نه؟..
SAHELEROMAN | #شعریجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- بله بله شتریه که در اتاق تو خوابیده!
منم ساربان!
- منم زن زیبای ساربان!
- دایی!
دوباره گلو صاف میکند و با کمی من و من تازه ساکت میشود و بعد از چند لحظه از روی صندلی پایین میآید و مقابل سوده سمت چپ من مینشیند.
- آخیش اینجوری راحتتره!
ببین فرشته جون یه معلمی داشتم من مهدوی بود خیلی هوادارم بود البته هست.
هنوزم هم معاون مدرسه است چند وقت پیش زنگ زد قضیهٔ یکی از دانشآموزاش رو گفت که الان دانشجوئه!
منم دیگه با مامان مطرح کردم ولی راستش همهچیز رو نگفتم، کلا میخواستم ببینم برای ازدواج میلی داری یا نه؟
جواب مامان رو که شنیدم گفتم خودم توضیح بیشتر رو بهت بدم!
الان منتظر است من با ذوق جواب بدهم.
سکوتم را میفهمد و میگوید:
- حدود ۲۳ سالشه، ارشد میخونه، پسر خوبیه، خانوادگی خوب بار نیومده، خودش رو بار آورده یعنی خود خواسته، خود ساخته شده!
همین!
متعجب نگاه به سوده میاندازم یعنی همین، که دایی میگوید:
- آهان یادم رفت اسمش هم آرشام بوده، الان کرده امیرحسین!
دیگه همین!
سوده میخواهد بخندد که با نگاه من چشم میدوزد به سقف و هیچ نمیگوید.
اعتراض کنم؟
سوال بپرسم؟
چهکنم خدایا؟
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...