eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
818 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
دقت کنید! ما به جایی حمله نکردیم! عبارتِ "حمله ایران به اسراییل" غلط است! ما در مقام کنش نیستیم! ما در حال واکنشیم...! واکنش به چندین بار حمله به مستشاران و اماکن حساس مان! همین! آنچه شاهد آن هستیم دفاع است! دفاع از تمامیت ارضی دفاع از عزت مردم ایران دفاع از آبروی این سرزمین دفاع از انقلاب و اسلامِ عزیز! _دانشمندان هسته‌ای ما را در داخل ایران مقابل چشمان خانواده‌شان ترور کرد اسراییل _دانشمند برتر جهانی ما شهید فخری را ترور کرد اسراییل _فرماندهان برتر سپاه ما را ترور کرد اسراییل! _تحریم‌های زیاد علیه ایران را رقم زد و این فقط چند جنایت او است... @namaktab_ir به صورت گسترده پخش کنید
|🛡| شاعر می‌فرماید که: - دهن‌تون رو ببندید دیگه! SAHELEROMAN |
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• طرف گفت: - برید بابا موشکاتون کاغذی بودن جایی‌و نترکوندین که! من: - جدی می‌فرمایید؟ پس ما اینا رو از کجا آوردیم؟🥸😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدونودوهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» هرچه کلنجار می‌روم می‌بینم کمی خجالت می‌کشم که اگر... یعنی... اصلا کاری را که نمی‌خواهم انجام بدهم راجع بهش فکر هم نمی‌کنم. ولی خب خدا به فکر کردن و فکر نکردن من کاری ندارد! تدبیر من می‌شود هیچ با تقدیر خودش. هم زمان با دایی می‌رسم مقابل خانه و برای فرار سر می‌کنم داخل کیف به یافتن کلیدی که پیداست و من نمی‌خواهم ببینمش! - قبلا بهتر بودی فرشته! سر بالا می‌آوردی، دست می‌دادی، دایی‌ت رو احترام می‌کردی! - وا دایی جون من دارم کلید در میارم! اشاره می‌کند به کیفم که دهنش تا ته باز است و همهٔ محتویاتش پیدا. - همون کلیدی که دقیقا جلوی چشماته و نمی‌خوایی بیینی! فایده نداره کلید را در می‌آورم و از زور همهٔ سوتی‌هایم لبخند می‌زنم و خودم اعتراف می‌کنم، اعترافی که حق است و البته من برای تغییر ذهنی دایی می‌گویم: - دقیقا. مثل خدا که هست، نمی‌خواییم ببینیم، مثل دستورات خدا که اگر قبول کنیم حالمون خوبه و با عمل نکردن حالمون افتضاحه، مثل گناه کردن که اثرش رو می‌بینیم اما بازم انجام می‌دیم، مثل این قصهٔ ازدواج که من ازش فراریم و شما جلومی! دست می‌گذارد پشت سرم و پیشانی‌ام را می‌بوسد، هم زمان زنگ خانه را هم می‌زند و می‌گوید: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
-🪐'• نوشت: - می‌دونی.. خدا رفیق نیمه راه نیست! راحت دست‌تو بذار تو دستش. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•❄️• کلا آدم‌ها زیاد عوض می‌شن؛ مهم اینه که چه‌جوری! می‌گیری که چی می‌گم؟ :) |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدونودوهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» - خیالت راحت، پدرمان آدم، مادرمان حوا هم بحث ازدواج و محبت و عشق رو داشتند! فطریه دایی، حرف مفت هم هست هم جنس‌گرایی و مفت‌تر هم ادعای کسی که می‌گه من ازدواج نمی‌کنم. فطریه گلم، عشق و عاشق و معشوق. فقط کسی نمی‌دونه اینا چیه، درک نمی‌کنند. نگاه چپ چپی به سوده جانِ دایی می‌کنم که با ذوق دارد به من پوزخند می‌زند، سریع خودش را جمع می‌کند و شانه بالا می‌اندازد و برای این‌که تهدیدهای من را بی‌اثر کند می‌گوید: - البته همسرجان! این بحث عشق و این حرف‌ها دریافت درون آدمه دیگه. آدم تا خودش رو پیدا نکنه تو عالم که نمی‌تونه عمق رو بفهمه! عشق هم که اومد نشاط و شادی میاد. الان هم فرشته جون رو اذیت نکن! باشه سوده جان! من که می‌دانم تو دایی را راه انداخته‌ای تا سراغ من بیایی. دوباره می‌گوید: - فرشته جون خودش پر از محبته، می‌فهمه که ازدواج یه تبادل محبتی عظیم و بزرگه! باعث رشد آدم هم می‌شه ولی خب چون یه عمر زندگیه باید طرفش رو بشناسه که وارد حیاط می‌شوم و می‌شنوم: - که الان اومدیم مورد رو مشخص کنیم! بعد هم به سرعت می‌گوید: - فرشته تو که مهربون بودی! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای‌ جامِ‌ به‌هم‌ ریخته صدبار ‌نگفتم‌، با‌ سنگ‌دلان‌ یار‌ مشو می‌شکنَندَت؟🪨 . SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدونودونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» به این حالتش نمی‌شود نخندید و هم‌چنان اخمو باقی ماند. این‌که چای و میوهٔ مامان آماده است اصلا نشانه هیچ نیست و من هم نباید به روی خودم بیاورم تا وقتی که از داخل اتاقم بیرون نیامده دایی مرا فرا می‌خواند به داخل همان اتاق. عقب‌گرد می‌کنم، با تعارف دایی اول سوده جانش می‌آید که سخت مراقب است لبخندش تبدیل به خندهٔ بلند نشود و بعد خود دایی. زیر پنجره محل نشستن من است، روی صندلی دایی، کنارش سوده جان! یک نگاهی به من می‌کنند و می‌خندند و من هم دروغ چرا! نمی‌توانم مقابل ذوق و شوقم را بگیرم، فقط خنده‌ام را اعتراضی می‌کنم: - دایی خیلی بدی! بلندتر می‌خندند و من پر از خجالت می‌شوم. - شماها باهم تبانی کردید! می‌خندند با دو دستم تمام صورتم را می‌پوشانم البته برای چند لحظه‌ای! کمی جملات نقض بین خودشان ردوبدل می‌کنند و بعد دایی گلویی صاف می‌کند و فضا هم کمی ساکت می‌شود. اگر دایی بگذارد: - خب این شتر مدام می‌خوابه الان در خونه تو خوابیده! سوده تکمیل می‌کند: - در اتاق فرشته! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🫀| حتی اگه تهش تلخ بشه، بالاخره روز خوب که کم نداشتیم باهم! مگه نه؟.. SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویستم » «رمان بگذارید خودم باشم» - بله بله شتریه که در اتاق تو خوابیده! منم ساربان! - منم زن زیبای ساربان! - دایی! دوباره گلو صاف می‌کند و با کمی من و من تازه ساکت می‌شود و بعد از چند لحظه از روی صندلی پایین می‌آید و مقابل سوده سمت چپ من می‌نشیند. - آخیش اینجوری راحت‌تره! ببین فرشته جون یه معلمی داشتم من مهدوی بود خیلی هوادارم بود البته هست. هنوزم هم معاون مدرسه است چند وقت پیش زنگ زد قضیهٔ یکی از دانش‌آموزاش رو گفت که الان دانشجوئه! منم دیگه با مامان مطرح کردم ولی راستش همه‌چیز رو نگفتم، کلا می‌خواستم ببینم برای ازدواج میلی داری یا نه؟ جواب مامان رو که شنیدم گفتم خودم توضیح بیشتر رو بهت بدم! الان منتظر است من با ذوق جواب بدهم. سکوتم را می‌فهمد و می‌گوید: - حدود ۲۳ سالشه، ارشد می‌خونه، پسر خوبیه، خانوادگی خوب بار نیومده، خودش رو بار آورده یعنی خود خواسته، خود ساخته شده! همین! متعجب نگاه به سوده می‌اندازم یعنی همین، که دایی می‌گوید: - آهان یادم رفت اسمش هم آرشام بوده، الان کرده امیرحسین! دیگه همین! سوده می‌خواهد بخندد که با نگاه من چشم می‌دوزد به سقف و هیچ نمی‌گوید. اعتراض کنم؟ سوال بپرسم؟ چه‌کنم خدایا؟ . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من زِ فکرِ تو به خود نیز نمی‌پردازم... نازنینا! تو دل از من به که پرداخته‌ای؟!🚶🏻‍♀ . SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» صدای خندۀ هر دو از تحیر من بلند می‌شود و اعتراضی می‌نالم: - دایی تروخدا! - اوه اوه خطرناک شد. پای خدا رو کشید وسط! خب نه برای این‌که خیالم راحت بشه اول رفتم با این آقای امیرحسین آرشامی صحبت کردم! یک‌هو یک چیزی ته دلم می‌ریزد. دایی مطمئن شده که آمده سراغ من و این خیلی خطرناک است. بی‌اختیار رو می‌کنم سمتش! - زوره دایی؟ - چی ازدواج؟ - اوهوم! - نه فرشته جان! اصلا ازدواج مستحبه! یعنی بستگی به شعور فرد داره، مستحبه یعنی این‌که تو باید《دوست داشته باشی که دوستی رو محبت》 رو بخوای! خواسته و گفتهٔ من هم مهم نیست دایی. خودت باید محبت رو بخوایی - یعنی چی؟ سوده دستش را مقابل دایی دراز می‌کند و می‌گوید: - اجازه می‌دی راحت‌ترش رو بگم. دیدی می‌گن یه کاری واجبه انجام بدی، یه کاری مستحبه! مستحب از حب میاد. مثلا تو تشنه‌ای باید آب بخوری. من می‌رم برات آب بیارم اما چون دوست دارم لیوان آب رو می‌ذارم توی یه بشقاب کنارش یه غنچه هم می‌ذارم! دایی می‌گوید: - یه پله بالاتره. واجبات چه شاید از ترس جهنم و بهشت باشه، از ترس رفوزه شدن باشه اما مستحب ترس نیست عشقه، شعور، یه شناختی پشت قصه هست یه لطفه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
-🌈'• نوشت: - نگرانِ فردا نباش! خدایِ مهربونِ دیروز و امروزت، فردا هم هست. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا