eitaa logo
ساحل رمان
8.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
801 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویستم » «رمان بگذارید خودم باشم» - بله بله شتریه که در اتاق تو خوابیده! منم ساربان! - منم زن زیبای ساربان! - دایی! دوباره گلو صاف می‌کند و با کمی من و من تازه ساکت می‌شود و بعد از چند لحظه از روی صندلی پایین می‌آید و مقابل سوده سمت چپ من می‌نشیند. - آخیش اینجوری راحت‌تره! ببین فرشته جون یه معلمی داشتم من مهدوی بود خیلی هوادارم بود البته هست. هنوزم هم معاون مدرسه است چند وقت پیش زنگ زد قضیهٔ یکی از دانش‌آموزاش رو گفت که الان دانشجوئه! منم دیگه با مامان مطرح کردم ولی راستش همه‌چیز رو نگفتم، کلا می‌خواستم ببینم برای ازدواج میلی داری یا نه؟ جواب مامان رو که شنیدم گفتم خودم توضیح بیشتر رو بهت بدم! الان منتظر است من با ذوق جواب بدهم. سکوتم را می‌فهمد و می‌گوید: - حدود ۲۳ سالشه، ارشد می‌خونه، پسر خوبیه، خانوادگی خوب بار نیومده، خودش رو بار آورده یعنی خود خواسته، خود ساخته شده! همین! متعجب نگاه به سوده می‌اندازم یعنی همین، که دایی می‌گوید: - آهان یادم رفت اسمش هم آرشام بوده، الان کرده امیرحسین! دیگه همین! سوده می‌خواهد بخندد که با نگاه من چشم می‌دوزد به سقف و هیچ نمی‌گوید. اعتراض کنم؟ سوال بپرسم؟ چه‌کنم خدایا؟ . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من زِ فکرِ تو به خود نیز نمی‌پردازم... نازنینا! تو دل از من به که پرداخته‌ای؟!🚶🏻‍♀ . SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» صدای خندۀ هر دو از تحیر من بلند می‌شود و اعتراضی می‌نالم: - دایی تروخدا! - اوه اوه خطرناک شد. پای خدا رو کشید وسط! خب نه برای این‌که خیالم راحت بشه اول رفتم با این آقای امیرحسین آرشامی صحبت کردم! یک‌هو یک چیزی ته دلم می‌ریزد. دایی مطمئن شده که آمده سراغ من و این خیلی خطرناک است. بی‌اختیار رو می‌کنم سمتش! - زوره دایی؟ - چی ازدواج؟ - اوهوم! - نه فرشته جان! اصلا ازدواج مستحبه! یعنی بستگی به شعور فرد داره، مستحبه یعنی این‌که تو باید《دوست داشته باشی که دوستی رو محبت》 رو بخوای! خواسته و گفتهٔ من هم مهم نیست دایی. خودت باید محبت رو بخوایی - یعنی چی؟ سوده دستش را مقابل دایی دراز می‌کند و می‌گوید: - اجازه می‌دی راحت‌ترش رو بگم. دیدی می‌گن یه کاری واجبه انجام بدی، یه کاری مستحبه! مستحب از حب میاد. مثلا تو تشنه‌ای باید آب بخوری. من می‌رم برات آب بیارم اما چون دوست دارم لیوان آب رو می‌ذارم توی یه بشقاب کنارش یه غنچه هم می‌ذارم! دایی می‌گوید: - یه پله بالاتره. واجبات چه شاید از ترس جهنم و بهشت باشه، از ترس رفوزه شدن باشه اما مستحب ترس نیست عشقه، شعور، یه شناختی پشت قصه هست یه لطفه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
-🌈'• نوشت: - نگرانِ فردا نباش! خدایِ مهربونِ دیروز و امروزت، فردا هم هست. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و فرمود: - اگر از عمر دنيا تنها يـك روز باقى مانده‌باشد، خداوند آن روز را طولانى مى‏‌كــند تا آنكه مردى از نســل من قيام مى‏كند و دنيا را پر از عــدل و داد مى‏ كند، چنانكه از ظلم و ستم پر شده است... 🌏 • . SAHELEROMAN | ساحل رمان