eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
803 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
-🪐'• نوشت: - می‌دونی.. خدا رفیق نیمه راه نیست! راحت دست‌تو بذار تو دستش. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•❄️• کلا آدم‌ها زیاد عوض می‌شن؛ مهم اینه که چه‌جوری! می‌گیری که چی می‌گم؟ :) |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدونودوهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» - خیالت راحت، پدرمان آدم، مادرمان حوا هم بحث ازدواج و محبت و عشق رو داشتند! فطریه دایی، حرف مفت هم هست هم جنس‌گرایی و مفت‌تر هم ادعای کسی که می‌گه من ازدواج نمی‌کنم. فطریه گلم، عشق و عاشق و معشوق. فقط کسی نمی‌دونه اینا چیه، درک نمی‌کنند. نگاه چپ چپی به سوده جانِ دایی می‌کنم که با ذوق دارد به من پوزخند می‌زند، سریع خودش را جمع می‌کند و شانه بالا می‌اندازد و برای این‌که تهدیدهای من را بی‌اثر کند می‌گوید: - البته همسرجان! این بحث عشق و این حرف‌ها دریافت درون آدمه دیگه. آدم تا خودش رو پیدا نکنه تو عالم که نمی‌تونه عمق رو بفهمه! عشق هم که اومد نشاط و شادی میاد. الان هم فرشته جون رو اذیت نکن! باشه سوده جان! من که می‌دانم تو دایی را راه انداخته‌ای تا سراغ من بیایی. دوباره می‌گوید: - فرشته جون خودش پر از محبته، می‌فهمه که ازدواج یه تبادل محبتی عظیم و بزرگه! باعث رشد آدم هم می‌شه ولی خب چون یه عمر زندگیه باید طرفش رو بشناسه که وارد حیاط می‌شوم و می‌شنوم: - که الان اومدیم مورد رو مشخص کنیم! بعد هم به سرعت می‌گوید: - فرشته تو که مهربون بودی! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای‌ جامِ‌ به‌هم‌ ریخته صدبار ‌نگفتم‌، با‌ سنگ‌دلان‌ یار‌ مشو می‌شکنَندَت؟🪨 . SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدونودونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» به این حالتش نمی‌شود نخندید و هم‌چنان اخمو باقی ماند. این‌که چای و میوهٔ مامان آماده است اصلا نشانه هیچ نیست و من هم نباید به روی خودم بیاورم تا وقتی که از داخل اتاقم بیرون نیامده دایی مرا فرا می‌خواند به داخل همان اتاق. عقب‌گرد می‌کنم، با تعارف دایی اول سوده جانش می‌آید که سخت مراقب است لبخندش تبدیل به خندهٔ بلند نشود و بعد خود دایی. زیر پنجره محل نشستن من است، روی صندلی دایی، کنارش سوده جان! یک نگاهی به من می‌کنند و می‌خندند و من هم دروغ چرا! نمی‌توانم مقابل ذوق و شوقم را بگیرم، فقط خنده‌ام را اعتراضی می‌کنم: - دایی خیلی بدی! بلندتر می‌خندند و من پر از خجالت می‌شوم. - شماها باهم تبانی کردید! می‌خندند با دو دستم تمام صورتم را می‌پوشانم البته برای چند لحظه‌ای! کمی جملات نقض بین خودشان ردوبدل می‌کنند و بعد دایی گلویی صاف می‌کند و فضا هم کمی ساکت می‌شود. اگر دایی بگذارد: - خب این شتر مدام می‌خوابه الان در خونه تو خوابیده! سوده تکمیل می‌کند: - در اتاق فرشته! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🫀| حتی اگه تهش تلخ بشه، بالاخره روز خوب که کم نداشتیم باهم! مگه نه؟.. SAHELEROMAN |