eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
807 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌و‌چهارم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده می‌گوید: - ناز و نیاز رو هم به‌هم نمی‌زنه فرشته جون! رفاقت و محبت که میاد، چون ازدواج اتفاق افتاده، عمق هم می‌ده به این رفاقت. شاید همینه که رابطه‌های خارج از ازدواج روان دختر و پسر رو به‌هم می‌زنه! دایی سینه‌ای صاف می‌کند و شانه بالا می‌دهد: - من که همیشه رو فرم بودم اما خدائیش آدم نمی‌تونه دروغ بگه ازدواج پاک آدم رو آروم می‌کنه هیکل رو هم شاداب می‌کنه، رفتار رو هم با وقار می‌کنه، ادب رو هم اجباری می‌کنه، خلاصه ازدواج کارها می‌کند... هی سوده به حرکات دایی چنان با لبخند نگاه می‌کند که یک ستاره شناس به عمق آسمان برای کشف یک راه شیری، یک باغبان به درختان پر ثمرش، یک سوده به شوهرش! درجا احساس افسردگی می‌کنم از این‌که همسری ندارم و این‌گونه تکیه بر دیوار اتاقم داده و رفتن این دو زوج را نظاره می‌کنم و لعن و نفرین می‌فرستم بر خودم که چرا چند صباحی زودتر کسی پیش‌نهاد نداده بود تا من نیز... - فرشته بیا ان‌قدر نرو توی خیالاتت! از جا می‌پرم و چشم‌غره می‌روم به برادر پر رویم که بوهایی برده و حتما از فردا آغاز اذیت‌هایش است! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|✉️| باقی کارها رو آزادی!¡🚶🏻‍♀ SAHELEROMAN |
•• از ادمین بر ساحلی‌هامون سلام! یکم حال و احوال کردن‌مون نشه؟🤓 @sahele_roman ••
•• بریم برا معرفی یه کتاب جدید؟🤓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» گرد سینی هندوانه نشسته‌ایم و دارم حرص می‌خورم از دست بچه‌ها که چطور هندوانه می‌خورند و دایی هم دارد همراهی‌شان می‌کند و صدای لذت خنده‌شان چنان بلند است که ترجیح می‌دهم کمی بی‌خیال اطوارهایم شوم و من هم با چنگال و بدون بشقاب شخصی همراهی کنم ببینم زندگی بدون دوست ندارم و بدم می‌آید و آه و تخ چه مزه‌ای می‌دهد: - اوم شیرینه چقدر! سوده کنار گوشم می‌گوید: - چی ازدواج؟ اعتراض می‌کنم: - وا سوده جون دارم هندونه رو می‌گم! - آره. تا دیروز چَپَل بازی بود. الان شیرین! سوده هم فهمید که! یک جو آبرو داشتم، خب دیگر ندارم! تا آخر شب هر چه صبر می‌کنم دایی کمی از خواستگار کذایی بگوید عمدا نمی‌گوید. اما زمان رفتن به مامان می‌گوید: - هماهنگ می‌کنم بیان برای خواستگاری. شوهر جانت گفت چون من داماد رو دیدم دیگه نیازی نیست خودش ببینه! از نظر من پسر خوبیه! و با دست اشاره به من می‌کند: - دیگه فرشته هم مونده، هرکی اومده بدیم بره چنان چشم و ابروهایم از صورتم بیرون می‌زند که دایی در لحظه می‌پرد بیرون و سوده را هم می‌کشد و در را محکم می‌بندد. خیز بر می‌دارم تا در را باز کنم اما از آن طرف محکم گرفته است و می‌خندد. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی؛ غبارِ ره بنشان تا نظر توانی کرد...!🛣 . SAHELEROMAN |
هدایت شده از نمکتاب
بلننننند بگو به‌به 😌😂❤️ کوهِ کتابُ دیدی یا بیشتر نشون بدم؟ ° پ‌ن: سایه‌ی گوشی ادمینُ اگه ندیدید، دقت کنید که ببینید! و بچه بغل رو😁