eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
815 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
|✉️| باقی کارها رو آزادی!¡🚶🏻‍♀ SAHELEROMAN |
•• از ادمین بر ساحلی‌هامون سلام! یکم حال و احوال کردن‌مون نشه؟🤓 @sahele_roman ••
•• بریم برا معرفی یه کتاب جدید؟🤓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» گرد سینی هندوانه نشسته‌ایم و دارم حرص می‌خورم از دست بچه‌ها که چطور هندوانه می‌خورند و دایی هم دارد همراهی‌شان می‌کند و صدای لذت خنده‌شان چنان بلند است که ترجیح می‌دهم کمی بی‌خیال اطوارهایم شوم و من هم با چنگال و بدون بشقاب شخصی همراهی کنم ببینم زندگی بدون دوست ندارم و بدم می‌آید و آه و تخ چه مزه‌ای می‌دهد: - اوم شیرینه چقدر! سوده کنار گوشم می‌گوید: - چی ازدواج؟ اعتراض می‌کنم: - وا سوده جون دارم هندونه رو می‌گم! - آره. تا دیروز چَپَل بازی بود. الان شیرین! سوده هم فهمید که! یک جو آبرو داشتم، خب دیگر ندارم! تا آخر شب هر چه صبر می‌کنم دایی کمی از خواستگار کذایی بگوید عمدا نمی‌گوید. اما زمان رفتن به مامان می‌گوید: - هماهنگ می‌کنم بیان برای خواستگاری. شوهر جانت گفت چون من داماد رو دیدم دیگه نیازی نیست خودش ببینه! از نظر من پسر خوبیه! و با دست اشاره به من می‌کند: - دیگه فرشته هم مونده، هرکی اومده بدیم بره چنان چشم و ابروهایم از صورتم بیرون می‌زند که دایی در لحظه می‌پرد بیرون و سوده را هم می‌کشد و در را محکم می‌بندد. خیز بر می‌دارم تا در را باز کنم اما از آن طرف محکم گرفته است و می‌خندد. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی؛ غبارِ ره بنشان تا نظر توانی کرد...!🛣 . SAHELEROMAN |
هدایت شده از نمکتاب
بلننننند بگو به‌به 😌😂❤️ کوهِ کتابُ دیدی یا بیشتر نشون بدم؟ ° پ‌ن: سایه‌ی گوشی ادمینُ اگه ندیدید، دقت کنید که ببینید! و بچه بغل رو😁
•• شاعر می‌فرمایند که بــــــــــه بـــــــــــه! چند نفرتون مثل من مجنونِ سفر کردنید؟🥲✈️ حالا فرض کن بخوای بری به یه دنیای جدید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وششم» «رمان بگذارید خودم باشم» خیلی قشنگ می‌خندد و می‌گوید: - فرشته جون! باور کن مزاح بود! تو بی‌نظیری! اصلا من ترشیده بودم. پیر پسر یعنی من! گل دختر یعنی تو! توبه نامه‌اش طومار می‌شود و وقتی می‌بینم از داخل خانه هم صدای خنده می‌آید کوتاه می‌آیم به جمله‌ای: - بچه‌دار که شدی من هنوز هستم! و خودم می‌چرخم سمت مامان خندان و می‌گویم: - وای بچهٔ دایی، بچه‌های دایی! وای مامان.! شب که تنها می‌شوم کمی فکر می‌کنم به هر چیزی و آخرش وسوسه می‌شوم که ببینم《آرشام》یا《امیرحسین》مسئله این است. راستش چون کمی استرس گرفته‌ام کمی بیش‌تر اضطراب، بیش‌ترش ترس افتاده به جانم! برای فرار از تمام فکرها بی‌خود و بی‌جهت نام《آرشام》را تایپ می‌کنم تا معنی‌اش را پیدا کنم: - دارای زور خرس، خرس نیرو صاف می‌نشینم و هول شده لب می‌زنم: - یا خود خدا! اینم شد بخت و اقبال! چرا من، چرا خرس! ادامه‌اش هم که می‌گوید پسر آريامنه و پدر ويشتاسپ و نام نیای داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی بوده است! جوابم منفی است! من حوصلۀ بحث راجع به کوروش و داریوش‌خان را ندارم! ان‌قدر در مدرسه دعوا کردیم با معلم دینی‌مان . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...