eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌وهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» شاید زندگی پدر و مادر من بیست درصدش نه چهل درصدش‌ همین است، حالا هم دارند پا به سن می‌گذارند و به ضرب و زور ورزش و کرم‌ها و یلداها و عیدها و جشن‌ها خودشان را در همین عرصه نگه می‌دارند. - خدایا کمکم می‌کنی؟ من این‌طور زندگی کنم یا مدل دیگری هم هست؟ پیام گوشی‌ام از دایی است، باز می‌کنم و قبلش نگاه به ساعت می‌کنم، سه نیمه‌شب - چطوری فرفری دایی؟ - خیلی بدی دایی! - به خاطر همین که بدم بلند شدم دو رکعت نماز بخونم، خدا خوبم کنه! بازم چطوری؟ یادِ تیکه کلام مادر بزرگ می‌افتم وقتی خیلی سروصدا می‌کردیم و دست گل به آب می‌دادیم دعوایش دو سه کلمه بود: - خدا خوبت کنه! می‌نویسم: - واقعا خدا باید خوب کنه و الا بشری مثل من فقط خراب می‌کنه! - نه بابا، کار رو وقتی خدا خوب می‌کنه که من و شما هم حرکتی از خودمون نشون بدیم دعا و عمل! دیگه چطوری؟ - حالا که انداختیم وسط دریا، حداقل یه جلیقه نجات هم بهم بده! شکلک‌های خنده می‌فرستند و می‌گوید: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
. سلام می‌کنه، از یه جای خوب!😃🤲🏼 کی بیداره؟🦦 .
ما اینجاییم‌! نمایشگاه کتاب تهران.📚 جای همه‌ی بچه‌های ساحل رمان خالی.😌✨ . . . منتظر باشید که امروز خبراییه‌!😎
در غرفه‌ی عهد مانا!😎 . . . کتاب‌های خانم شکوریان، در راهروی شماره‌ی ۱۹ منتظر شما هستن.😌✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌وهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» - واقعا راست می‌گی چون تقاضا کردی می‌گم؛ بلند شو دو رکعت نماز بخون به آقا امام زمان(علیه السلام) عرض کن شما بهترین پدر عالم هستید می‌شه برای من هم پدری کنید و ازدواجم رو مدیریت کنید! - بعدش؟ - بعدش رو داری خوب پیش میری، کاملا منطقی و حساب شده! فصل بعد امیرحسین و آقای مهدوی فرصت منطقی پیش رفتن را به ذهن درمانده من نمی‌دهند و یک‌بار دیگر قرار می‌گذارد و با دایی می‌رویم سر قرار و او خوشحال از بودن کنار مهدوی و من سرگردان از صحبت با امیرحسین - من خیلی فکر کردم که بین شما و مادر یا کلا مرام خودم و خانواده دیدم همین الان هم یک فاصله به اندازهٔ دو کوه بین من و خانواده هست. منتهی درهٔ لطیف و پر از درخت و اب بین دو کوه اجازه برخورد رو نمی‌ده. خواستم بگم همین روال رو باید ادامه بدم یا بهتر بگم ادامه بدیم دیگه! مطمئن پیش آمده انگار! - توضیح بیشتر بدم؟ چه بگویم؟ - یعنی منظورم همون استقلال سبک زندگیه دیگه و خب فکر نکنم زندگی رو شما میدون جنگ ببینید و من رو هم ناظر بین‌المللی! درست می‌گم؟ . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌ونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» درست می‌گوید، راست هم می‌گوید اما: - من اگه حسود باشم، اگه خودخواه باشم، اگه انحصار طلب باشم، دقيقأ شما مجبور می‌شی نقش ناظر بین‌المللی رو داشته باشی. البته اگر مادر عزیزتون خصلت‌های خاص نداشته باشند! یک سکوت سنگین با لبخند می‌زند و بعد می‌گوید: - شما چرا شمشیر از رو بستید؟ من زندگی رو همراهی برای رشد کردن می‌دونم یعنی اگه من مربی‌ام شما وسط زمین هستی، اگه شما مسئول مراقبت پروازی من خلبانم، یعنی همه‌ش باهم هستیم که برسیم نه اين‌که جدا از هم و مستقل که نرسیم! ذهنم می‌گوید: - بیا دیشب داشتی مدل‌های زندگی را برسی می‌کردی. الان امیرحسین خان دو مدل دیگر را هم گفت. مدل دوم بعد از ازدواج هر دو مستقلانه پیش می‌روند ظاهرأ زیر یک سقف هستند و مسافرتی رستورانی و گاهی هم‌کاری در خانه ولی هیچ طرح مشترکی برای رشد خودشون ندارند، تعالی صفر! و امیرحسین طالب مدل سوم است: ازدواج کنیم تا دو نفره مسیر را بهتر طی کنیم! یک طرفه می‌شود طلاق! آهسته زمزمه می‌کنم - شما قشنگ صحبت می‌کنید ولی من ترسم اینه که نکنه نشه قشنگ زندگی کرد! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسی‌ام » «رمان بگذارید خودم باشم» صدایم را می‌شنود و سر تکان می‌دهد. با خودم غر می‌زنم: یه تضمین باید باشه که《امنیت》بده شروع یه زندگی! من خودم داغونم، اصلأ بلد نیستم توی آرامش چه کار کنم، توی خروش چه کار کنم، فهم و درک موقعیت مهمه و الا بارش و یورش هر دوتاش می‌شه عذاب! این‌ها را نمی‌شنود چون چهار دستی جلوی دهانم را گرفته‌ام تا فکرم را کلام نکنم. او هم نمی‌شنود اما حرفش خوب حالیم می‌کند که آدم باشم: - راستش یه کاری رو خوب با چکش آقای مهدوی توی زندگی ما فرو برده که؛ زیبا نیست به همه بگی من فلان عیب رو دارم، مثلا بگی من حساس هستم، این یعنی آدم بی‌اراده‌ای هستی البته ایشون همیشه با ما نقد حساب می‌کنند و می‌گن غلط می‌کنی که می‌گی این عیب رو دارم. باید بر طرف کنی! خب راستش ازدواج یک شروع عالیه برای برطرف کردن البته باید بشناسی بدی‌ها تو، قبول کنی این بدی‌ها رو، دیگه باهاش رو در رو شی! حرفم را بلند می‌گویم: - آدمیزاد تا یه عشق نذاره وسط، حاضر نیست یک مبارزه راه بندازه با بدی‌هاش! یعنی باید خاطر خواه باشه و داشته باشه تا به خاطرش حذف و ایجاد داشته باشه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
• ما دعا و صلوات... •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسی‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» لبخند می‌زند: - ازدواج بهترین محل تمرین می‌تونه باشه! باز هم می‌پرسم: - امینت و تضمین؟ اولش شور دارند دو طرف بعد که این شور بخوابه دوباره همون آدم می‌شیم! - راست می‌گید، همون آدم خودخواه! رسیدین به بن‌بست! به همین سادگی! من ذهنم پر است که مواردی که زندگی‌ها پاشیده و می‌ترسم. چند نفر از بچه‌های مدرسه ازدواج کردند با عشق‌هایشان و هیچ شد! چند نفر از اقوام هم با رده‌های سنی مختلف و بچه داشتند اگر طلاق نگرفته باشند، سرد و تلخ کنار هم مانده‌اند و من نمی‌خواهم. نمی‌دانم او هم دارد مثل من درمانده فکر می‌کند یا با انرژی زندگی‌اش را برنامه‌ریزی می‌کند. خودم را رها می‌کنم و می‌گویم؛ فرشته جان اگر قراره ازدواج کنی و تضمینی نباشه، بی‌خیال شو. همان لحظه تمام دل و ذهنم عزای عمومی اعلام می‌کند که؛ خودم سر تکان می‌دهم و تایید می‌کنم که خودم هم نمی‌پسندم. پس که می‌گوید: یه راهی حتما هست ولی خب قطعاً من تضمین نیستم چون «مَن» خودش پایش به عنوان یک فرصت‌طلب وسط است، خانواده هم تضمین نیست چون «مَن» نمی‌پذیرم اگر نخواهم، کس دیگری هم نیست که مُهرش اعتبار من باشه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
🔹سانحه امروز پیام‌های زیادی به همراه داشت که شرح مفصلش بماند برای وقت مناسب . ✅ اما بارزترین و واضح‌ترین پیامش این بود: استغاثه و انتظار به معنای ملموس کلمه رو تجربه کردیم . امشب فهمیدم که حقیقتا برای صاحب زمین و زمان هیچ حرکتی نکرده‌ایم ‌. https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
هشتمین رییس جمهور خادم امام هشتم روز میلاد امام هشتم آسمانی شدنتون مبارک برای ما دعا کنین 😭😭😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
. نوشته بود: مامان همیشه میگه آدم اگه قدر نعمت های خدا رو ندونه و هی غر بزنه ، خدا با گرفتن اون نعمت متوجهش میکنه چی داشته و چی از دست داده... ولی این حرف یکم زیادی درد داشت... :)💔 .
◼️ برگزاری مراسم استغاثه برای عرض تسلیت به محضر امام زمان(عج‌الله) و مقام معظم رهبری در پی شهادت خادم‌الرضا ⏰امروز دوشنبه ساعت ۱۷ 📍مکان صدوقی ۱۸ پلاک ۱۲۲ 🧕ویژه بانوان
◼️ «یا ضامن خادم» ▪️اثر جدید حسن روح‌الامین به‌مناسبت شهادت آیت‌الله رئیسی https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسی‌ودوم » «رمان بگذارید خودم باشم» می‌خندم در دلم و به زبان می‌گویم: _این‌جاست که من دایی لازمم، شما مهدوی واجب! چنان می‌خندد که خجالت می‌کشم، زبان به دهان بگیرم کسی نمی‌گوید لال هستم! قرار می‌گذاریم که فکر کنیم تا بار بعد! آقای مهدوی از دایی اجازه می‌گیرد که شماره تلفن رد و بدل کنیم و یکی دو بار دیگر را حضوری نه و تلفنی صحبت کنیم و جواب بدهیم! دایی از پدر و مادرم اجازه می‌گیرد و من ترس دارم و دایی توجیه می‌کند که کمتر دیدن، وابستگی کمتری هم می‌آورد! موقع رفتن امیرحسین می‌آید کنارم و می‌گوید: _روی سؤال شما فکر می‌کنیم و دنبال راه حل می‌ریم! فقط من حتما با آقای مهدوی مشورت می‌کنم اگر شما مایل باشید! دو جانبه حرف می‌زند؛ حتما، تمایل من! این شد چی؟ به دایی داخل ماشین می‌گویم: _چی تضمین زندگیه که دوام بیاره؟ درجا می‌گه: _عشق! _دایی شعاری نیست! _تعریف کن ببین هست یا نه! دایی از من می‌خواهد که عشق را بفهمم، من از دایی می‌خواهم که عشق را معنا کند. دایی هم می‌گوید: - تا خودت را نفهمی، زندگی کردن را نمی‌فهمی، تا خودت، معنا و دلیل خلقتت را نفهمی، عشق را هم نمی‌فهمی! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🪐| شورِ شیرینِ کسی بر دل و جانش افتاد... SAHELEROMAN |