| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادوسوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
نمیدانم چرا اما بیحرف و اعتراض ظرفها را جمع میکند تا ببرد، همراهیاش میکنم، میایستد که بشورد، همه کاری میکنم و آخرش میآید که برود، همۀ حرف را میگویم:
- دایی، سوده میخواد بیاد.
نگاهش همراه میشود با قهقه بلندی که مرا هم میخنداند. میکوبد پشت کمرم و با همان خندهها کلمات را هم بیرون میریزد:
- مدیونی فکر کنی از ترس سوده دارم ظرف میشورم. زن من نیست که، هوادار تو اِ، کشته من رو این چند روز.
خودم را جمعوجور میکنم که بروز ندهم خوشحال هستم از آمدنش! داخل اتاق که میشویم میگوید:
- فرشته من نصیحتی نمیگم اما خیلی ضعیف شدی، غذا خوردنت نامیزونه، به خودت برس، این چند روزه که غذای فستفودی نداشتیم جوشهای صورتت همه بهتر شدن.
بیاختیار میچرخم سمت آینه. نگاه چندثانیهای تایید حرف دایی است که میشنوم:
- من همیشه ارتباطم رو با کسایی که هوای جسمشون رو نداشتند کم کردم، ناراحت نبودم که قلیون و سیگار میکشه، حرفم این بود چرا خودش برای خودش مهم نیست، میگفتم چون تنبله و زیاد میخوابه و برنامهای برای خودش نداره ولش کنم، دوست نداشتم با کسی که هدفی نداره دوستی کنم، اصلا شعارم این بود با کسی که هوادار جسمش نیست ارتباط محدود داشته باشید.
- اینها همهاش لذته خب!
- حالا من میگم نفهمی، سوده خانم میگه چرا میگی، خیلی هم اهل فهمه!
- خدا سوده رو برا من نگهداره!
- سوده و صدتا مثل سوده برای کسی که نمیخواد بفهمه، به هیچ دردی نمیخوره، فقط لوستر و پرروتر میشی!
- دایی!
- یعنی حرف حق زدم، به جای اعتراض فکر کن! آدمی که خودش رو به خواب میزنه نمیشه بیدارش کرد!
- دایی همۀ اینها هم درست!
نمیگذارد حرفم را بزنم.
- اما مهم اینه که الان جسم تو حالش خوب نیست، معدهدرد داری، بدخوابی داری، بدخوراک هم هستی، سالی چندبار سرما میخوری، میگرن داری، چند قدم از چهارتا کوه بالا میبردنت میریزه پایین! خوراک هم آداب داره، چه چیزی رو کی بخوری، چهجوری بخوری!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
من رشتهی محبت تو پاره میکنم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شود ! ¡🖇
.
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آرامید_جون
تقدیم میکند.
در ضمن اگر کسی سرگذشتی داره که قابل نوشتن باشه، بعد از دیدن این فیلم با ادمین ارتباط بگیره
تا با نویسنده ساحل رمان
#نرجس_شکوریان_فرد
گفتگو بشه ببینیم فرصت دارن بنویسم یا نه🧐
@takrang1
اونــایی که از زمــان رمان #راز_تنهایی
باهامون بودین؛ توو خلسه رفتنهای
دنیل رو یادتون میاد؟🌫❤️🩹
چه روزایی بودنا! ...=)
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادوچهارم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
تمام مغازهها، رسانهها تبلیغ و تلقین میکند که بخوری!
اما کی میگه که چه چیزی بخوری بدنت سالمتر میمونه!
پفک؟
چیبس؟
آدامس؟
سس؟
قهوه؟
شیرینیجات؟
روغنها... تراریخته، کودهای نیتروژن که به زمین و گیاه میدن...
اینا غیر از اینی که جسمت رو مریض میکنند، خلقت رو هم عوض میکنند
به تمام ارکان وجودم برمیخورد، این همه دربوداغان هستم و خودم خبر ندارم!
به دایی حرفم را نزنم میمیرم!
- حرف آخر را بگو دایی!
- آفرین حالا شدی دختر فهیم خودم، آدمی که برای جسمش ارزش قائل نباشه برای روحش هم قطعا ارزش قائل نیست، چون جسم و روح باهم متصلند و سریع و حتمی روی هم اثر میذارند!
حرفش ناقص میماند چون صدای زنگ همراهش که بلند میشود به سرعت برمیدارد و با سلام بلند بالایی که میکند میفهمم یکی از همکاران یا شاید هم رئیسشان است!
از اتاق میزند بیرون و در فضای بستۀ اتاق من میمانم و افکارم.
افکاری که رهایم نمیکند تا خواب من را جدا میکند از خودش!
اما راست میگوید؛ این چند روز که هلههوله نخوردهام، سالم خوردهام خودم هم آرامتر هستم، اعصابم را میگویم...
موبایل ندارم تا دورههای بیپایانم را در مجازی شروع کنم و صدها قسمت فیلم ببینم، آرامترم دوستام نیستند تا... راستی واقعا دوستانم بودند؟
پس چرا وقتی بودند و بودم، خراب بودم، تلخ و گس.
حلا که نیستند آرامترم. آرامتر!
حالا که چهارپنج ساعت موسیقی پرده گوشم را نمیلرزند آرامترم...
دوست ندارم به خودم دروغ بگویم...
به خودم نه...
با خودم صادق هستم...
باید باشم...
گوشه دفترم مینویسم:
هدفم از همه کارها چه بود؟ هرکارم را با چه هدفی انجام میدادم؟ بهانه لذت بردن کافی بود برای انجامشان؟ بعدش؛ بعد از همۀ لذتهایم خوشحال بودم یا خودخواهتر؟ اصلا چه کارهایی را ترک کردم که حالم را خوب میکرد؟...
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••
ادمین یه چیزی توو دست و بالش داره
کـه نمــیخواد به هرکســی نشونــش بده!
خواستی خبردار بشی یه [
سلام] بفرست، تــــوو پیـــــوی ازش رو نمــــایی کنـــم بـــرات!😌📨 ••
•••
گـــاهی رزقِ تو میـــشه یه جمله که
مــسیرِ زندگــیــتو عوض مـــیکنه؛ 🛤
گاهی یه جرعه شعر که حالِ دلت
رو احسنالحال میکنه 💌
گاهـــی هم رزقِ زندگــیت یه آدمــه،
که یه جوری روحت رو بغل میکنه
کــــه دنـــیـــات دگــــرگــــون مـــیشــــه! 🪄
••
••
[اینجا] اونجاییه که میتونی پیـام بدی
تا یه نسخه ازین رمانِ روشن رو برای
خودت داشته باشی!🥲📖
و چـــون تولد این آدمِ خــــاص هست،
[ بـــــــــــــــــــــا 30% تـــــــــخـــــــــفــــــــیــــــف! ]
فرصت ازین بهتر؟ نه گیرت نمیاد!🐢
••
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادوپنجم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
فصل بعد
خودم را در سکوت میگذارم وسط، خودی که دوستم است، جسم و روح!
آینه را مقابلم میگیرم و زل میزنم به صورتی که اجزایش را تا به حال میلیونها بار دیدهام اما جزء جزءش را نه!
دست میکشم روی ابرو و مژه و موهایم، روی پوستم و لب و دندانم! ظاهرم را میبینم اما باطن اندامم را نه!
پشت این ظاهر چشم را نمیبینم، زیر پوست بدنم، قلب و کبد و رودهها را، انگار که 90درصد جسم را نمیبینم. شاید حتی کمی از صد را میبینم، یعنی ذرهای از میلیاردها سلولم، میلیاردها دستگاه داخلی را نه میبینم، نه میشناسم.
خندهام گرفته است. شاید بهتر بود گریه میکردم اما در هم شده است، خنده و گریه را جابهجا استفاده میکند. تازه همین الان فهمیدهام که خودم را نمیشناسم، اندازۀ ذرهای!
دوست دارم برگردم به دوران بعد از شیرخوارگی، همان روزهای ابتدایی جدا شدن از سینه مادری که با چنان احساسی شیرۀ وجودش را به من میداد که خودم هم متعجبم!
میخواست بهانه نیاورم، کتاب و اسباببازی ریخته بود میان زندگیام! من حالا میفهمم که اسباببازیها آرامم میکرد و کتابها سرگرمم، اما کاش پدرومادر من را با جسمم آشنا میکردند.
چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یهگردو، حالا بذار دوتا گوش، موهاش نشه فراموش، چوب چوب یه گردن، حالا یه گردی تن، براش بذار دوتا دست، دوتا پا، انگشت پا و جورابی که مثال لباس کشیده شد روی همۀ جسمی که من تمام توجهم برود به عروسک روی جوراب، به گل روی سر، به لاک روی ناخن و به چین دامنش!
من عروسکباز بار آمدم نه انسان! تربیت نشدم «خودم» باشم، خودی که نمیشناسمش!
مریض شدهام یا حساس فرقی ندارد!
- شب توی آینه نگاه نکن!
سرم را سریع بالا میآورم.
دیگر فرصت اینکه پنهانش کنم گذشته است.
لب برمیچینم تا جواب پیدا کنم برای متلکی که نثارم خواهد شد اما کلافه است و میگذرد.
این یعنی اتفاق خاصی افتاده است که من در واویلای میان صورت و پوست متوجه نشدهام.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🥥 |
وقتی ادیتورمون میخواد به اهالی
حال بده و بدین صـــورت اسـتوری
رنگی پنگی از آب درمیاد !🤝😂
••
#استوری | #بگذارید_خودم_باشم
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادوششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
در را بر سرمایی که پشت سرش میخواهد وارد اتاق شود میبندد و میگويد:
- سوده خانم تصمیم گرفته دو روز دیگه بیاد!
درجا حال من هم گرفته میشود، نشان نمیدادم اما منتظرش بودم.
با وجود سوده دایی هم از دست تنها گزینی من خلاص میشد.
- خانوم یادش اومده سرما بخوره، منم که پیشش نیستم بهش برسم، خودش هم انقدری که مواظب من هست به فکر خودش نیست.
غُرهای دایی هم مدل جدید است، ادبیاتش را میشود ثبت جهانی کرد.
- الان اگه من بودم از تمام سر و گردنم لیوان آویزون بود برای انواع جوشندهها و آبمیوهها!
میان حرفهایش سعی میکردم بفهمم ناراحت سوده است و حالش یا سوده و نیامدنش!
گوشی که کنار گوشش قرار گرفت باز هم سوده بود که دایی با زور میخواست که بیاید و بتواند مواظبتش کند.
آمدم بگویم که برویم شهر، من آزاد بشوم، تو خلاص، سوده راحت، که چنان نگاهی تحویلم داد که خفقان تمام دعواها سرازیر شد ته گلویم و حناق شد.
قصۀ سوده تمام نمیشود و این میان ترکشهای دایی به من هم میخورد، ترجیح میدهم که سکوت کنم و خودم را سرگرم نشان دهم تا حداقل با بلدزر از رویم رد نشود.
- بوخور اسقدوس و آویشن و نعنا دادی؟
- نعنا دم کردی؟
- سوده جان شاید از معدهات باشه، قرص اطریفل گشنیزی که دفعۀ قبل خریدی من خوردم خوب شدم و تازه فهمیدم اصلا سرماخوردگی نبوده، شاید برای تو هم همین باشه!
- سوپ پیاز و سیر درست کردی؟
- چی چی بود توی آب ولرم میریختی من رو پاشویه میکردی؟
آهان، همون پیاز و سیر رنده کردی و نمک، خب درست کردی؟
- برای بدندردت بلند شو گلپر دم کن خب؟
بلند میشوم و میزنم روی شانۀ دایی که پشت به من رو به باغ پنجره را باز کرده و دارد حرص میخورد:
- میگم دایی جان، همینجوری ادامه بدی باید برای خودم و خودت همۀ اینها رو درست کنی!
مقابل چشمان ریزه شدهاش پنجره را میبندم و میروم تا دو چای داغ بریزم، شاید کمی گرم شوم!
دایی نمیآید.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...