eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
815 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ویازدهم» «رمان بگذارید خودم باشم» دایی حالم را درک می‌کند و درجا خودش را نزدیک من می‌کشاند و دستی به حمایت پشت کمرم می‌گذارد. کمی اندازه چند درجه آرام‌تر می‌شوم و سر بالا می‌آورم تا حرف چشمانش را بخوانم. اضطراب چشمانم را که می‌بیند می‌گوید: - فرشته جان، آقا امیرحسین شاگرد دبیرستان آقای مهدوی بودند، بعد هم که وارد دانشگاه شدند رابطه استاد و شاگردی باقی مونده، از نظر آقای مهدوی آقا امیرحسین تأییده و درست هم این بود که یک راست حضوری خانوادشون بیان منزل شما برای خواستگاری! من هم البته یکی دو جلسه با آقا امیرحسین گپ و گفت داشتم که الان راضی شدم بیائیم این‌جا! اما خب خود آقا امیرحسین یه نظری داشتند که من رو قانع کرد! حس می‌کنم کمی دور خورده‌ام! دایی حسم را درک می‌کند و کنار گوشم می‌گوید: - الان تمرکزت روی اعتراض به ما نباشه، روی حرف‌ها باشه! چشم می‌بندم و کنار گوشش می‌گویم: - خدائیش... و دیگر حرفی نمی‌زنم آقا مهدوی از سکوت پیش آمده استفاده می‌کند و می‌گوید: - فقط یه خواهش دارم از هر دو بزرگوار! گذشته‌ای که گذشته و در رویاتون هم دیگه بهش دل نمی‌دید رو برای هم مطرح نکنید! از آینده‌ای که دارید به سمتش حرکت می‌کنید و براش برنامه‌ریزی کردید گفت‌وگو کنید. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🪴• یکی که کسی جز من براش معنی نداشته باشه... |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ودوازدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» جرقه می‌خورد با این حرف وسط خرمن حرف‌هایی که شاید می‌خواستم بزنم نگاه به دایی می‌کنم و او به تایید مهدوی می‌گوید: - بعضی گذشته‌ها ارزش خاطره هم نداشته، بی‌ارزشی‌ها رو نباید کرد چوب و توی سر زد. من با آقای مهدوی موافقم. اما تا می‌آیند یاعلی بگویند و بلند شوند دستش را می‌گیرم! تامل می‌کند و آهسته می‌گویم: - بمون دایی! - فرشته جان! کمی بلندتر می‌گویم: - ببخشید انگار یه صحبت‌هایی قبلا ردوبدل شده که من بی‌اطلاعم، اگر می‌شه شما هم بمونید! سرم را بالا می‌آورم و متوجه می‌شوم که دایی و آقای مهدوی نگاهی بین خودشان ردوبدل می‌کنند و آقای مهدوی کنار گوش شاگردش حرفی می‌زند و می‌مانند. دایی سر رشته را دست می‌گیرد و می‌گوید: - آقا امیرحسین شما هر چی به من گفتی، طبیعتا برای این بود که برای خواهر زاده‌ام بگم! که خب نگفتم چون دوست داشتم خودشون بشنوند، خودشون سؤال کنند، خودشون تصمیم بگیرند که فکر کنند یا رد کنند. الان هم بسم‌الله! حس می‌کنم یک چیزی این وسط یا خیلی درست است یا خیلی غلط، اما... اما خب دایی به من مهربان است، برایم غلط‌ها را انتخاب نمی‌کند. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نمکتاب
هم اکنون به خبری که رسیده توجه فرمایید😍📣 اکران سینمایی جذاب و کمدی 《آپاراتچی》 با هزینه‌ای کمتر از سینما😃 در یک دورهمی دخترانه هزینه: ۲۵۰۰۰تومان مکان: مفتح۹، پلاک ۱۲۲ ساعت و زمان: ۱۲ اردیبهشت، ساعت۱۶
•• سلام و درود بر رفقای قدیم و جدیدمون!🌱 دیدیم خیلی دلتــنگ‌مون شدید، گفتیم با یه جدید خدمت برسیم و یه حالی بدیم بهتون!👐🏻😎 ••
•• یکم حال معلم‌هامون رو خوب نکنیم؟🌝🎈 به یکی از دوست‌داشتنی‌ترین معلم‌هاتون پیام بدید و روزش رو تبریک بگید! شات بگیرید و برامون بفرستید تا در قرعه کشی شرکت داده بشید و شاید برنده‌ چالش‌مون!=) بزن بریم!😃✊🏻 @SAHELE_ROMAN ••