eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
812 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•• آقا نظرتونه ادمین هم تو امروز شرکت کنه؟😌
•• زنگ زدم، با ذوق صداشون زنده شدم، یک عالمه خاطره رو تو ذهنم مرور کردم، پر از لبخند شدم و قطع کردم. :)🫀 راستی از شما چه خبر؟ ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسیزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» صدایی غیر از آقای مهدوی و دایی شروع می‌کند: - راستش من تشکر می‌کنم که هم این فرصت رو بهم دادید، هم قبول کردید که این فرصت رو طوری که مصر بودم بهم دادید! دایی و مهدوی هر دو می‌خندند و فرصت‌طلبی نثارش می‌کنند. نخیر انگار بساط محبت بین این سه تن فقط غربت من را پر رنگ‌تر کرده و می‌کند! - این‌که اين‌جا هستم نه به خاطر این‌که ادب خواستن رو بلد نباشم اما خب شرایط زندگی خانوادگی من طوریه که قبلش حق دارید شما بشنوید بعد انتخاب کنید برای ادامه یا نه! من یه مختصر می‌گم شما هر سؤالی دارید در خدمتم! سکوت که می‌کند دایی می‌گوید: - بذار ما بریم فرشته جان! سر بالا می‌اندازم! دایی کلافه لبخند می‌زند و تعارفی به آقای امیرحسین می‌کند تا ادامه بدهد: - راستش من قابل نیستم اما خب پسر آقای مهدوی هستم و می‌دونم ایشون توی دلش می‌گه خدانکنه من همچین پسر ناخلفی داشته باشم مهدوی دستی روی پای آقا امیرحسین می‌گذارد و می‌گوید: - بدون ارث باشه قبوله! می‌خندند و او می‌گوید: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•• سلام و صبح بخیر از این زاویه‌ای که بنده وایسادم! بریم ببینیم اهالی ساحل چه کردن🌝🦾
•• به همین خوش‌مزگی🤌🏻😌 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وچهاردهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - چون فرمودند از گذشته‌ای که خدا دوست نداشته و الان هم مقبول نیست چیزی نگیم من نمی‌گم مگه حالا اگه شما سؤالی داشته باشید صادقانه جواب می‌دم ولی خب این روش زندگی منه بر اساس اندیشه‌ای که پیدا کردم ولی فقط روش زندگی منه! پدرم برای خودشه مادرم هم خودشه خواهرم و اقوام هم! شاید توی کل فامیل دوسه نفر باشیم که این سبک رو انتخاب کردیم، مورد تکفیر خانواده نیستیم البته باز هم با راهنمایی‌های آقای مهدوی مسیر رو طوری رفتیم که برامون احترام قائل هستند. نفسی می‌گیرد و می‌گوید: - همین! دایی می‌خندد و آقای مهدوی می‌گوید: - همین دایی می‌گوید: - من که قرار نیست باهات زندگی کنم ۴ ساعت پای منبرت نشستم، الان ۴ دقیقه! دستی پشت سرش می‌کشد و من برای اولین‌بار نگاهم با دستش بالا می‌رود و صورتش را می‌بینم و می‌شنوم: - هول شدم! یادم رفته بقیه حرفام و سه مرد می‌خندد! تحلیلی از قیافه‌اش در ذهنم شکل نمی‌گیرد اما تا ذهنم می‌آید مقایسه کند با کیان پر قدرت به خودم می‌گویم: - خفه شو! خدایا خفش کن! خدایا من توبه کردم، تو هم من رو پناه دادی، هر چیزی از گذشته رو تو سد شو تا سمت من نیاد . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🕊| آن روز فرق می‌کند!... SAHELEROMAN |
و نوشت: - خدا نکنه که برای تعجیل فرج امام زمان (عج) دعا کنیم، ولی کارهامون برای تبعید فرج امام‌ مون باشه! ...💔 • . -بریده‌کتاب‌ حضرت‌حجت SAHELEROMAN | ساحل رمان