#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_5
#دعا_پنجم_1
#عجايب_عظمت_حق 28
#عظمت_آفرینش
#عجايب_حيات
#شگفتی_حیوانات 17
🔴 #پستانداران
نوزادان پستانداران همانكه دمى چند از ولادتشان گذشت به جنبش درآمده مىخيزند، و بو مىكشند، تا خود را در آغوش مادر جاى دهند، آنها مىكوشند پستان مادر را پيدا كرده تا با حركت لبهاى خود شير بمكند. تنها كمكى كه از طرف مادر پس از زاييدن به آنها مىشود همان ليسيدن آنهاست وگرنه هيچ گونه كمك ديگرى از طرف مادر به نوزادان نمىشود.
اين حركت كردن را در آغاز ولادت چه كسى به اين نوزادان تعليم كرده است؟
بوى مادر را كه به آنها شناسانيده؟ پستان مادر را كه به آنها نشان داده تا بدانند آن است كه شير مىدهد و اعضاى ديگر مادر شير ندارد؟ حركت لب و مكيدن شير و بلعيدن آن را چه كسى به آنها تعليم داده است؟ اين تعليمات قبل از ولادت شده و يا بعد از آن؟ اگر معلّم اين درسها، پدر يا مادر باشند كه خود آنها از درك اين معنا عاجزند، و قابليّت تعليم در نوزاد مفقود است، جنين در شكم مادر نمىخيزد و راه نمىرود و از دهان غذا نمىخورد، بلكه به وسيله ناف تغذّى مىكند.
البته نوزاد جانوران پستاندار اين كارها را به وسيله غريزه انجام مىدهد. اين غريزه را كه به اين نوزاد داده است؟ چرا غريزههاى ديگر را ندارد؛ چون غريزه خود به خود نمىتواند پيدا شود، پس به طور قطع پديد آورندهاى دارد.
پديدآورندهاى كه نياز نوزاد را به اين وظايف طبيعى دانسته و به وى عنايت كرده است؛ پديدآورندهاى كه مىدانسته نوزاد به غريزههاى ديگر نياز ندارد؛ پديدآورندهاى كه داناست و توانا و كريم است و در ذات او بخل راه ندارد.
👈 ادامه دارد ...
تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج4، ص: 206
👌 دعای #پنجم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
⏺ من به شما عزیزان توصیه میکنم که با صحیفهی سجادیه انس بگیرید،
دعای #پنجم صحیفهی سجادیه را مکرر در مکرر بخوانید.
این دعای پنجم صحیفهی سجادیه مال ماست.
#مقام_معظم_رهبری
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#دعا_بیستم_5 و نيه رشد لا اشك فيها
امام سجاد عليهالسلام از پيشگاه باريتعالى درخواست مىكند كه “
مرا از نيت صحيح و صوابى كه از شك و ترديد منزه باشد بهرهمند فرما.
....دراوایل دعاامام علیه السلام از خداوند درخواست میکند که بالطف خود نیت مرا کامل بفرما.«اللهم وفر بلطفک نیتی»
به نظر می رسد این قسمت توضیح همان عبارت است.«ونیة رشد لااشک.فیها»
به کلمهٔ «رشد» توجه کنیم؛
چگونه به حد «رشد» می توان رسید؟
آیهٔ 20و21سورهٔ مبارکه نور راه رسیدن به «رشد» را نشان می دهد؛(رشد یعنی رسیدن به قرب خدا ،که همان هدف خلقت است)
به نظر می رسد این مراحل بایستی طی شود:
1.تبعیت نکردن ازگام های شیطان و انجام عمل صالح.
یعنی کاری کند رحمت خدا جلب شود(این رحمت عام است).
2.باتداوم اعمال صالح رحمت خاص خداوند نصیب فرد می شود(رحمت خاص همان فضل خداوند است).
3.چنین فردی دارای ایمان قوی می شود،یعنی به رشد می رسد .«ولولافضل الله علیکم ورحمته
مازکی منکم من احد.....» «زکی =رشد»
(البته با ادامه فرآیند).
4.نتیجه ایمان قوی، محبت است(عشق به خدا)
5.محبت، قرب می آورد و «قرب»به خدا همان هدف خلقت است.
برای رسیدن به این هدف بزرگ بایستی از خداوند تقاضای «نیة رشد»کنیم.نیتی که در آن نقص نباشد.زیرا« عمل صالح »برخاسته از نیت صحیح است.
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد ازنشیب وفراز
محقق طوسى رضوان الله تعالى عليه در بعضى از رسايل خود راجع به نيت چنين گفته است:
النيه هى القصد الى الفعل و هى واسطه بين العلم و العمل. اذ ما لم يعلم الشىء لم يمكن قصده و ما لم يقصده لم يصدر عنه.
نيت عبارت از قصد انجام كارى است و واسطه ى بين علم و عمل است، زيرا آدمى تا چيزى را نداند ممكن نيست كه آن را قصد نمايد و تا آن عمل را قصد نكند از وى صادر نمىشود. براى آنكه افراد، در خلال عمل دچار دودلى و ترديد نشوند و با تشويش خاطر مواجه نگردند لازمست كار مورد نظر را قبلا بررسى كنند و تمام جهاتش را از ديدگاه علمى بسنجند. وقتى به درستى و صحت آن مطمئن گرديدند، نيت كنند و با تصميم قاطع از پى انجامش بروند و اين مطلب كه عمل بايد متكى به علم باشد و انسان در كارها آگاهانه وارد شود در روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده است
چند روايات :
رسول اكرم فرموده است: كسى كه كارى را بدون علم و آگاهى انجام مىدهد فسادى كه از آن كار ناشى مىگردد بيش از اصلاحى است كه از آن به دست مىآيد.
على (ع) به كميل بن زياد فرمود: هيچ حركتى نيست مگر آنكه تو در انجام آن به معرفت و آگاهى نياز دارى.
امام صادق (ع) فرموده: كسى كه كارى را بدون بصيرت و علم انجام مىدهد همانند كسى است كه در بيراهه قدم برمىدارد و هر قدر بر سرعت سير خويش بيفزايد به همان نسبت از صراط مستقيم و راه واقعى دور مىشود.
اهمیت علم و معرفت در آيين اسلام :
رسول خدا صل الله علیه و آله وسلم :
خداوند به وسيله ى علم پرستش مىشود،
به وسيله ى علم مورد اطاعت قرار مىگيرد،
خير دنيا و آخرت در علم است
و شر دنيا و آخرت در جهل.
و نيه رشد لا اشك فيها.
بار الها! مرا از نيت رشد بهرهمند فرما كه در آن دچار شك و ترديد نشوم.
يعنى نيتى كه مسبوق به علم و بصيرت باشد،
نيتى كه بر وفق حق و صواب باشد،
نيتى كه از ضميرى آگاه و خاطرى مطمئن سرچشمه گرفته باشد،
و خلاصه، نيت پاك و مقدسى كه مبرى و منزه از هر گونه شك و ترديد باشد.
چنين نيتى مىتواند عملى را بخوبى انجام دهد و آدمى را اسير دودلى و تحير ننمايد.
شك و ترديد در جميع شئون زندگى مايه ى ناراحتى و نگرانى است اما در امور دينى و ايمانى خطرش به مراتب بيشتر است و مىتواند موجب هلاكت و تباهى انسان گردد :
امام علی (ع) فرموده است: بر تو باد به ملازمت يقين و دورى جستن از شك، چه آنكه هيچ چيزى براى نابود ساختن دين آدمى بدتر از شك و ترديد نيست.
افراد فاسد و گمراه كننده وقتى مىخواهند كسى را از صراط مستقيم منحرف نمايند و او را به راه باطل سوق دهند، اول با وسوسه هاى خائنانه يقينش را متزلزل مىكنند و گرفتار شك و ترديدش مىنمايند،
سپس بذر تجرى را در ضميرش مى افشانند و او را به راهى كه خلاف حق و مصلحت است سوق مىدهند.
حضرت آدم (ع) يقين داشت كه خداوند او را از نزديك شدن به شجره ى منهيه منع فرموده است، اما شيطان وقتى خواست او را اغفال كند و به كار ناروا وادارش نمايد به وى گفت:
درختى را كه تو از آن اجتناب مىنمايى «شجرهى خلد» است و اگر از ميوهى آن بخورى هميشه در بهشت مىمانى و براى آنكه آدم و حوا را نسبت به گفتهى خود مطمئن نمايد قسم ياد كرد و گفت: من خيرخواه شما دو نفر هستم. با اين وسوسهى شيطانى يقين آدم (ع) متزلزل گرديد و دچار شك و ترديد شد، از ميوهى ممنوع استفاده نمود و در نتيجه، از بهشت بيرون شد.
على (ع) عمل دردناك آدم را در عبارتى كوتاه بيان فرموده:
فباع اليقين بشكه، و العزيمه بوهنه، و استبدل بالجذل و جلا، و بالاغترار ندما.
آدم (ع) يقين خود را با شك معامله كرد و تصميم خويشتن را به سستى مبدل ساخت، فرح و شاديش با ترس معاوضه شد و پشيمانى جايگزين غرورش گرديد.
منصور بن حازم از اصحاب امام صادق (ع) است. مشكل بزرگ در آن زمان براى اصحاب و دوستان آن حضرت مسئله ى امامت بود. شيعيان و دوستداران اهل بيت و گروه مخالفين در اصل ايمان به خدا و توحيد و همچنين درباره ى رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله متفقالقول بودند و همه عقيده داشتند به اينكه قرآن شريف وحى حضرت رب العالمين است و به عنوان كتاب آسمانى اسلام نازل شده و مردم بايد از آن تبعيت نمايند. همه مىدانستند كه قرآن حاوى بعضى از مجملات است و براى اينكه آن مجملات تبيين شود و مسائلى كه به طور عادى به دست مردم نمىآيد واضح گردد، خداوند تبيين آيات را به عهدهى نبى اكرم گذارد:
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم.
ما قرآن كريم را بر تو نازل نموديم تا براى مردم آن را كه بر آنها فروفرستادهايم بيان كنى.
منصور بن حازم اين زمينه ى مورد قبول تمام مسلمين را پايگاه اساسى بحث خود قرار داد، با آنان سخنانى را رد و بدل نمود و موقعى كه شرفياب محضر امام صادق (ع) گرديد خلاصهى مطالب خود را به عرض مقدس آن حضرت رساند :
او میگوید گفتم: كسى كه دانست او را خالق و مالكى است سزاوار است كه بداند براى آن مالك خشنودى و خشمى است و اينكه خشنودى و خشمش شناخته نمىشود جز از راه وحى يا به وسيله ى فرستاده ى او. كسى كه بر وى وحى مستقيما نازل نمىشود شايسته است كه از پى رسولان خدا برود و موقعى كه آنان را ملاقات مىكند از راه شواهد و دلايل متوجه مىشود كه اينان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است.
به آنان گفتم: مىدانيد كه رسول گرامى حجت خدا بر مردم بود؟ گفتند: بلى. گفتم: موقعى كه آن حضرت از دنيا رفت حجت الهى بر مردم كيست؟ پاسخ دادند: قرآن شريف. من در قرآن نظر نمودم، ديدم آن كتابى است كه فرقه ى گمراه مرجئه و گروه قدرى و حتى افراد زنديق كه اصلا ايمان ندارند به آن استدلال مىكنند تا در بحث خود بر خصم خويش غلبه نمايند و او را شكست دهند. با توجه
به اين نكته دانستم كه قرآن شريف به تنهايى حجت خدا نيست، مگر آنكه در كنار قرآن قيمى باشد عالم و آگاه به تمام دقايق و رموز آن تا هر چه دربارهى آن آيات بگويد بر وفق حق و مطابق با واقع باشد.
از آنان پرسيدم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مىداند، عمر مىداند، حذيفه مىداند. گفتم: اينان تمام قرآن را مىدانند؟ در پاسخ گفتند: نه. پس نمىيابم احدى را كه درباره اش گفته شود: تمام قرآن را مىداند جز حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام. پس اگر چيزى مبتلا به مردم شود ابن مسعود بگويد نمىدانم، عمر بگويد نمىدانم، حذيفه بگويد نمىدانم، و على (ع) بگويد مىدانم، شهادت مىدهم كه اميرالمومنين على (ع) قيم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب، و او بعد از رسول اكرم، حجت خداوند بر مردم است و آنچه دربارهى قرآن بگويد حق است. امام صادق (ع) سخنان او را شنيد و تاييد فرمود و دربارهاش دعا كرد و فرمود: خداوندت ترا مشمول رحمت و عنايت خودش قرار دهد.
از سخنان منصور بن حازم برمىآيد كه او شخصى است عالم و آگاه و گفتههايش متكى به دليل و برهان، او از سخنان پيمبر گرامى اسلام، دربارهى على (ع) آگاهى كامل داشت، ولى به آن روايات استدلال نكرد، زيرا مخالفين هر جا ببينند كه حديثى به ضرر آنان و به نفع شيعيان است آن را نفى مىكنند و مىگويند: رسول گرامى چنين سخنى نفرموده است.
منصور بن حازم به همين جهت در مقام استدلال، به روايات پيغمبر تكيه نكرد و كلام خود را متكى به احاطه ى دانش و سلطهى علمى على (ع) بر قرآن شريف قرار داد و اين مطلبى نبود كه آنان بتوانند تكذيب كنند، لذا كلام منصور بن حازم بىجواب ماند و آنان با سكوت خود در واقع اعتراف كردند كه قيم لايق و شايسته كه جامع جميع جهات و واقف به كليهى نكات قرآن باشد و بتواند نيازهاى مسلمين را در هر موقع و مقام پاسخ دهد و حوايج آنان را از نظر دينى برآورده سازد شخص على بن ابيطالب (ع) است. منصور بن حازم با اين بحث علمى و استدلالى خود اثبات نمود كه داراى نيت رشيد است و آنقدر در عقيده ى خود قوى است و آنقدر نيتش مسبوق به علم و آگاهى است كه وقتى به على (ع) اقتدا مىكند و از گفتار و رفتار آن حضرت پيروى مىنمايد كمترين شك و ترديدى در خلال عملش پيدا نمىشود و اطمينان دارد راهى را كه مىپيمايد راه حق و حقيقت و بر وفق رضاى حضرت باريتعالى است.
زمانى كه مردم در امر خلافت با على (ع) بيعت نمودند و زمام امور كشور را به آن حضرت سپردند، افرادى در گوشه و كنار وجود داشتند كه نمىخواستند على (ع) در راس كشور قرار گيرد، زيرا آگاه بودند كه عمل آن جناب بر اساس عدل و دادگرى خواهد بود و اين كار بر وفق ميل آنان نبود، چون مىخواستند از شرايط محيط به نفع خود استفادهها كنند و مقاماتى را به دست بگيرند و به منويات نارواى خود جامهى عمل بپوشانند و على (ع) فردى نبود كه به اين كارها تن دردهد و اعمال نارواى آنان را بپذيرد. لذا بر ضد آن حضرت دستهبندى آغاز شد و در پس پرده توطئههاى خائنانه شروع گرديد و اولين اثر سوئى كه از آن خيانتها پديد آمد اين بود كه جنگ بصره را براى على (ع) ايجاد كردند و آن صحنهى دردناك را به وجود آوردند و عده زيادى از مسلمانان اغفال شده را گرد هم آوردند و بر اثر آن جنگ خونهاى بسيارى ريخته شد و عدهى زيادى از مسلمانان به قتل رسيدند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله در ايام حيات خود از آينده ى تاريك على (ع) و حوادثى كه با آن مواجه خواهد شد خبر داده بود، حتى از جنگ ناكثين يعنى آنانكه بيعت مىكنند و مانند طلحه و زبير تعهد مىنمايند و سپس عهد را مىشكنند و به مقابله با آن حضرت قيام مىنمايند گفته بود. اما على (ع) كه واقف به تعاليم قرآن شريف و مقررات اسلامى بود از اتمام حجت دست نكشيد، گاهى به طور خصوصى با افراد اخلالگر مذاكره كرد و تذكرات لازم را بيان نمود و گاه در مقابل جمعيت بسيار سخنرانى كرد و شنوندگان را از انحراف فكرى آنان آگاه ساخت. متاسفانه تذكرات حكيمانه و بيانات عالمانه ى امام على بن ابيطالب (ع) در وجود آنان موثر نيفتاد و آن گروه منحرف همچنان به روش باطل خود ادامه دادند و در نتيجه، ميدان جنگ مهيا شد و لشكريان على (ع) در مقابل لشكريان عايشه و طلحه و زبير ايستادند و على (ع) براى آخرين بار به منظور اتمام حجت جوان لايقى را برگزيد و به او فرمود:
قرآن را به مقابل مردم ببر و از قول من بگو: على مىگويد بياييد جنگ را كنار بگذاريم و حاكم بين ما و شما قرآن باشد. آن جوان رفت اما نه تنها اعتنا نكردند، بلكه دستهاى او را قطع كردند و خود او را كشتند و ديگر از نظر شرعى، مطلب براى على تمام شد و لذا جنگ را با عزمى ثابت و ارادهاى جدى آغاز نمود و بدون شك و ترديد به آنان حمله كرد و قضاياى سنگينى اتفاق افتاد و عدهى كثيرى به خون غلتيدند. نيت على (ع) در حمله به آنانى كه در صحنه ى جنگ جمل گرد آمده بودند نيتى بود رشيد و مسبوق به علم و آگاهى، نيتى بود بر وفق حق و حقيقت و خلاصه، نيتى بود كه در آن كمترين شك و ترديدى وجود نداشت. از اين رو على (ع) در كمال قوت نفس و قدرت اراده به عمل خويش ادامه داد و به صحنهى اخلالگرى آن مردم خائن كه بر ضد اسلام پايهگذارى شده بود پايان بخشيد و اين نيت نمونهى بارزى است از آنچه كه على بن الحسين عليهماالسلام در دعاى «مكارم الاخلاق» از پيشگاه الهى درخواست نموده است:
و نه رشد لا اشك فيها،
بار الها مرا از نيت حق و ثباتى برخوردار فرما كه ضمن عمل دچار شك و ترديد نشوم.
على (ع) در زمينهى جنگ با مسلمانان خائن و از ميان بردن آنان در موارد متعددى از بصيرت و آگاهى خويش سخن گفته، از آن جمله فرموده است:
الا و ان الشيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله و ان معى لبصيرتى، ما لبست على نفسى و لا لبس على.
آگاه باشيد كه شيطان حزب خود را گرد آورده و سوار و پياده ى خويش را به كار گرفته يعنى زمينه ى فساد مهم را بر ضد اسلام و مسلمين مهيا ساخته است، اما من در اعمال خود آگاه و بصيرم، نه خودم خويشتن را به اشتباه افكنده ام و نه دگرى مرا به خطا و اشتباه انداخته است. و در جاى ديگر فرموده است:
انى لعلى يقين من ربى و غير شبهه فى دينى.
من دربارهى پروردگار خويش بر يقينم و در دينم شبهه و ترديدى ندارم.
اما دوستان على (ع) پيش از آغاز جنگ جمل، در حين جنگ و پس از پايان آن عقايد و نظريه هاى متفاوتى داشتند: بعضى از آنان كه افكارشان پاك و منزه از اغراض شخصى بود و سخنان رسول گرامى را دربارهى على (ع) بخوبى در خاطر داشتند كمترين دودلى و ترديدى در آنان راه نيافت. اينان مكرر در مكرر با مختصر تفاوتى در عبارت، از پيشواى بزرگ اسلام راجع به پيوستگى كتاب و عترت مطالبى را شنيده بودند، از آن جمله فرموده بود:
من دو امانت سنگين را بين شما به جاى مىگذارم: يكى كتاب خداست و آن ديگر عترتم يعنى اهلبيتم، تا وقتى كه به اين دو متمسكيد از گمراهى و ضلالت مصون و محفوظيد و اين دو از هم جدا نمىشوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند.
اين افراد باايمان و پاكدل مطمئن بودند كه گفتار و رفتار على (ع) بر وفق قرآن شريف است و به گفته ى رسول گرامى اسلام آن دو همواره با يكديگرند و هرگز قرآن و عترت از هم جدا نمىشوند.
يكى از افرادى كه دربارهى على (ع) از نيت رشد برخوردار بود، راه حق و صواب را شناخته و كمترين شك و ترديدى در دل نداشت عمار ياسر ره بود. او در مقدمات جنگ جمل با زبير صحبت كرد و گفت:
قسم به خدا اگر احدى نماند مگر آنكه از در مخالفت با على (ع) وارد شود من با او مخالفت نمىنمايم، پيوسته دست من در دست على خواهد بود و علت اين روش كه اتخاذ نمودهام اين است كه على (ع) از زمان بعثت رسول اكرم هميشه و در همه جا با حق بود و از مسير حق قدمى فراتر نمىگذارد و من شهادت مىدهم كه سزاوار نيست احدى بر على (ع) برترى و فضيلت داده شود.
جمعى از دوستداران اميرالمومنين بر اثر كشته شدن بعضى از افراد نامى كه در اسلام سوابقى داشته و در ركاب رسول گرامى خدماتى انجام دادهاند سخت حيرتزده و متزلزل گشتند، از دوستى على (ع) دست نكشيدند اما فكر آرامى هم نداشتند، بعضى از آنان به حضور على (ع) آمدند و نگرانيهاى درونى خود را با آن حضرت در ميان گذاردند. يكى از آنان مردى است به نام حارث بن حوط ليثى. او به اميرالمومنين عرض كرد: به نظر من طلحه و زبير و عايشه احتجاجشان صحيح و بر حق بوده است.
يكى ديگر از اين گروه كه شرفياب محضر امام شد حارث همدانى است، به حضرت عرض كرد: لو كشفت، فداك ابى و امى، الرين عن قلوبنا و جعلتنا فى ذلك على بصيره من امره.
پدر و مادرم فدايت، چه خوب بود اگر واقع را بر ما عيان مىنمودى، شك و ترديد را از دلها مىزدودى و از حقيقت امر بصير و آگاهمان مىساختى.
على (ع) به تمام پرسش كنندگان يك پاسخ مىداد، با مختصر تفاوت در عبارت و آن پاسخ جامع و كامل اين بود كه مىفرمود:
ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله.
حق و باطل بر معيار قدر و منزلت رجال شناخته نمىشود، بايد حق را بشناسى تا اهل حق شناخته شوند و باطل را بشناسى تا اهل باطل را تميز دهى و بشناسى.
يعنى طلحه و زبير به عنوان اينكه در اسلام سوابقى دارند و قدر و منزلتى به دست آوردند ميزان شناخت حق و باطل نيستند، بلكه ما موظفيم حق و باطل را بشناسيم، سپس طلحه و زبير را به شناخته هاى خود عرضه بداريم تا معلوم شود بر حقاند يا بر باطل.
بعضى از افراد بر اثر جنگ جمل و سپس جنگ نهروان و هزاران مسلمانى كه در آن دو جنگ كشته شدند آنقدر ناراحت و متالم گرديدند كه از دوستى على (ع) دست كشيدند، به حضرتش بدبين شدند، عمل آن جناب را ناروا تلقى نمودند و از آن حضرت قطع علاقه كردند. يكى از آن افراد مردى است كه سعيد بن مسيب مىگويد: او با ابن عباس ملاقات كرد و درباره ى على (ع) سخنانى گفت و سرانجام مراتب ناراحتى خود را ابراز نمود و منويات خويشتن را به زبان آورد.
عن سعيد بن المسيب قال: سمعت رجلا يسال ابن عباس عن على بن ابيطالب عليهالسلام. فقال له ابن عباس: ان على بن ابيطالب صلى القبلتين و بايع البيعتين و لم يعبد صنما و لا وثنا، ولد على الفطره و لم يشرك بالله طرفه عين.
مردى از ابن عباس دربارهى على (ع) پرسش نمود. ابن عباس در پاسخ، سوابق درخشان آن حضرت را در دين مقدس اسلام شرح داد. گفت: على (ع) آن مردى است كه بر دو قبله نماز گذارده و دو بار با پيشواى اسلام بيعت نموده و در طول ايام زندگى خود نه بتى پرستيده و نه صنمى را عبادت كرده است، او بر فطرت توحيد متولد گرديده و به قدر يك چشم بر هم زدن به خداى يگانه شرك نياورده است.
مرد به ابن عباس گفت: من از تو اين مطلب را نپرسيدم، سوال من از اين امر بود كه على بن ابيطالب شمشيرش را به دوش گرفت، به بصره آمد و هزارها جمعيت را كشت، سپس به صفين رفت و در آنجا نيز عده ى زيادى را كشت، آنگاه به نهروان آمد، جمعيتى كه در نهروان گرد آمده بودند همه مسلمان بودند، با آنان نيز جنگيد و همه را از ميان برد. ابن عباس به آن مرد گفت: آيا نزد تو على عالمتر است يا من؟ مرد گفت: اگر على (ع) نزد من عالمتر از شما مى بود درباره ى او از شما سوال نمىكردم. در اين موقع ابن عباس سخت خشمگين شد، به غضب آمد و به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند، معلومات و اطلاعات من از على (ع) است و علم على از پيمبر گرامى اسلام است و معلم پيمبر ذات اقدس الهى است، پس علم نبى از خداوند است و علم على از پيمبر و علم من از على (ع) است و علم تمام اصحاب پيمبر اكرم نسبت به علم على (ع) همانند يك قطره در مقابل هفت درياست.
با تامل در مطالب بالا روشن میشود که تمناى امام سجاد عليهالسلام از پيشگاه خداوند (و نيه رشد لا اشك فيها) تا چه حد براى تامين سعادت انسانها ارزنده و مهم است. اگر مردم در عصر على (ع) از نيت رشد برخوردار مىبودند، اگر مردم به اتكاى سخنان قطعى رسول اكرم، مانند عمار ياسر بى قيد و شرط از على (ع) پيروى مىنمودند آن حوادث خونين و دردناك پيش نمىآمد.
متاسفانه بر اثر فقد نيت رشد و ناهماهنگى انديشه هاى مردم با حق و صواب، دربارهى على (علیه السلام) دچار شك و ترديد شدند و با حضرتش مخالفت نمودند، در نتيجه، حكومت اسلام به دست بنىاميه افتاد. در آن حكومت ظالمانه، حضرت حسين بن على عليهماالسلام و بستگان و اصحابش كشته شدند و اسلام و مسلمين با انواع مصائب و بلايا مواجه گرديدند.
در ایام انتخابات ریاست جمهوری این فقره دعا بسیار روشن گر است
البته برای افراد بصیر
پس بیشتر درآن تامل کنید تا بدانید چه کنید
با بیان مجدد کلام مولا علی علیه السلام این فقره از دعا را به پایام میبریم و از خداوند مدد میخواهیم ما را بصیرت دهد به بهترین راه در این ایام :
قال امیرالمونین علی علیه السلام :
ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال،
اعرف الحق تعرف اهله
و اعرف الباطل تعرف اهله.
حق و باطل بر معيار قدر و منزلت رجال شناخته نمىشود،
بايد حق را بشناسى تا اهل حق شناخته شوند
و باطل را بشناسى تا اهل باطل را تميز دهى و بشناسى.
برنامه ی #نهج_البلاغه_خوانی
#نهج_البلاغه_حكمت_299
#توبه ، فرصتی برای جبران گناه
وَ قَالَ (علیه السلام) : مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ، حَتَّى أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ وَ أَسْأَلَ اللَّهَ الْعَافِيَةَ.
حضرت علی که درود خدا بر او باد ، فرمودند : آنچه كه بين من و خدا نارواست اگر انجام دهم و مهلت دو ركعت #نماز داشته باشم كه از خدا عافيت طلبم، مرا اندوهگين نخواهد ساخت.
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
◀️ راه و روش توبه:
امام عليه السلام راه نجات از گناه را در اين گفتار حكيمانه خود نشان مى دهد ومى فرمايد: «گناهى كه بعد از آن مهلت دو ركعت نماز داشته باشم مرا نگران وغمگين نمى كند (چراكه در اين نماز يا بعد از آن، عفو و) عافيت را از خدا مى طلبم (و توبه مى كنم)»؛ (مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّىَ رَكْعَتَيْنِ وَأَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِيَةَ).
جمله «مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ» به معناى بى اهميت شمردن گناه نيست، بلكه به معنى اندوهگين و نگران نشدن است، چراكه انسان راه توبه را از طريق نماز باز مى كند. به هر حال اين كلام شريف، تشويق به گناه نيست، بلكه تشويق به توبه است به اينگونه كه با #ياد_مرگ هشدار مى دهد هر لحظه ممكن است مرگ انسان فرا برسد خواه عوامل درونى وجود او ازقبيل سكته ها و مرگ ناگهانى باعث شود و يا عوامل برونى و حوادث گوناگونى كه در يك لحظه به عمر انسان پايان مى دهد، بنابراين انسان بايد مهلتى را كه براى دو ركعت نماز و توبه در پيشگاه خدا دارد از دست ندهد و فورآ شيطان را از خود دور سازد و به درگاه خدا روى آورد و با تعظيم و خضوع و اقرار به گناه و اظهار ندامت، عفو و آمرزش را طلب كند.
اين احتمال نيز در تفسير كلام فوق داده شده كه منظور امام عليه السلام اين است: هرگاه انسان نماز بعد از گناه انجام دهد، از باب (إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ) چنين نمازى آثار گناه را از نامه اعمال او و روح و جانش محو مى كند. و جمع ميان هر دو تفسير مانعى ندارد.
همانگونه كه در بحث سند اين گفتار حكمت آميز گفته شد، جمله «وَأَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِيَةَ» در غالب نسخ نهج البلاغه نيامده است؛ ولى در نسخه ابن ابى الحديد وصبحى صالح ذكر شده و مفهومش اين است كه از خدا عافيت از آلوده شدن به گناه در آينده و عافيت از عذاب الهى نسبت به گذشته را تقاضا مى كنم. اين جمله مى تواند اشاره اى به اين مطلب باشد كه انسان بعد از آلودگى به گناه و توبه مراقبت كند در آينده آلوده گناه نشود و عافيت در برابر آن داشته باشد، زيرا مطابق حديث معروفى كه از اميرمؤمنان على عليه السلام در بحارالانوار آمده، ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ).
توبه، درى از درهاى مهم رحمت الهى است كه به روى بندگان خطاكار گشوده شده است و اگر اين باب رحمت گشوده نمى شد، گنهكاران در يأس و نوميدى وسپس گناه بيشتر فرو مى رفتند. بايد توجه داشت كه توبه شامل حال همه حتى انبيا و اوليا مى شود؛ ولى هركدام توبه خاص خود را دارند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَمَدَدُ عِنَايَتِهِ وَلابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَكُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الاَْنْبِيَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَتَوْبَةُ الاَْصْفِيَاءِ مِنَ التَّنَفُّسِ وَتَوْبَةُ الاَْوْلِيَاءِ مِنْ تَلْوِينِ الْخَطَرَاتِ وَتَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الاِْشْتِغَالِ بِغَيْرِ اللَّهِ وَتَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ؛ توبه ريسمان الهى وامداد عنايت اوست و لازم است بندگان پيوسته و در هر حال به سراغ توبه بروند. ولى هر گروهى از بندگان، توبه خاص خود را دارند. توبه پيامبران از اضطراب درون آنهاست و توبه برگزيدگان از نَفَسى است كه به غير ياد خدا مى كشند و توبه اولياء از خطرات رنگارنگى است كه در برابر آنها ظاهر مى شود و توبه خواص از اشتغال به غير خداست و توبه عوام از گناهان است».
توبه به اندازه اى داراى اهميت است كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «لا وَاللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِيدَهُمْ وَبِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ؛ نه، به خدا قسم خداوند از بندگانش جز دو چيز نخواسته است: نخست اينكه به نعمت هاى او اقرار كنند (و شكر نعمت به جاى آورند) تا بر آنها بيفزايد. ديگر اينكه به گناهانشان اعتراف (و از آنها توبه) كنند تا آنها را بر آنان ببخشد».
از جمله مسائلى كه به آن هشدار داده شده است تسويف و تاخير توبه است، چراكه اگر انسان در آستانه رفتن از اين جهان قرار گيرد يا نشانه هاى عذاب الهى ظاهر شود، درهاى توبه بسته خواهد شد، ازاينرو اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر مرتكب گناه شدى هرچه زودتر آن را با آب توبه بشوى».
#نهج_البلاغه_حكمت_299
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2