eitaa logo
کانال کمیل
5.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگهان باز دلم یاد افتاد شکست💔 💔😔
نمیخوام قضاوتت کنم... ولی یه جوری سعی کن ب خدا نزدیک شی تا آروم شی! حالا نمیدونم با نمازه... با دعاست با روزه است با ترک گناهه با قرآن خوندنه خلاصه با هرچی که بلدی... سعی کن به خدا نزدیک شی! آخه وقتی بهش نزدیک میشی قشنگ و راحت اعتماد میکنی و دیگه نگران چیزی نیستی... خیلی از مشکلات ماها... بخاطر دورشدن مون از خداست! بهش نزدیک شو... و خودت معجزه رو با چشمات ببین ...
قرار بود از فردا شروع کنه امشب مُرد... ...
هر وقت دیدی گناه کردی عین خیالت نبود بدون از چشم خدا افتادی... ولی اگه گناه کردی غصه خوردی بدون هنوز میخوادت...
خدا‌ دستشو‌ گذاشته‌ روی‌ شونه‌ ات...! نمیخوای‌ برگردی‌ نگاهش‌ کنی...؟! شبتون مهدوی یا علی
💠 دست های مهربان 🌷قسمت 1 🌹 شهید منصور ستاری یک روز صبح زود ، همانند روزهای دیگر صبحانه ی تیمسار ستاری را به اتاقشان بردم . سلام کردم . ایشان به چهره ی من نگریستند و با خوشرویی پاسخ سلامم را دادند و گفتند : _ «جلالیان ! گرفته به نظر می رسی ، اتفاقی افتاده ؟» جواب دادم: _ «نه تیمسار ! مشکل خاصی نیست .» خواستم از اتاق خارج شوم که دوباره صدایم زدند : _ « جلالیان بیا این جا ببینم !» نزدیک تر رفتم ، دستم را با مهربانی گرفتند و روی صندلی کنار خودشان نشاندند و گفتند : _ « هیچ وقت تو را این قدر گرفته و ناراحت ندیده بودم ، چرا به من نمی گویی ، چه شده است ؟» با صحبت تیمسار دیگر گریه مجالم نداد، بغضم ترکید و سیل اشکم جاری شد . گفتم : _ قربان پسر بزرگم دارد کور می شود .» تیمسار با شنیدن حرف من صبحانه را رها کردند و پرسیدند : _ چرا؟ گفتم : « چند سال پیش پسر بزرگم ، حسین در جبهه از ناحیه ی چشم مجروح شد ، او را به آلمان فرستادند . آنجا یک چشمش را تخلیه کردند و گفتند از چشم دیگرش نباید زیاد استفاده کند . پس از مدتی که چشمش بهبود یافته بود ، عملیات مرصاد شروع شد . او با اصرار زیاد دوباره به جبهه رفت ، پس از چند روز در شرایط سخت جبهه ، همان یک چشم سالمش چرک کرد و دیدش را به کلی از دست داد . گویا چند ترکش بسیار ریز ، داخل چشم او باقی مانده بود و پزشکان متوجه آن ها نشده اند . دیروز که او را به بیمارستان بردم . پزشکان گفتند : « کار از کار گذشته است و اعزام او به خارج هم دیگر فایده ای ندارد .» در حالی که بغض راه گلویم را بسته بود و مانع از صحبت کردنم می شد ، ادامه دادم : _ تیمسار ! بچه ی من فقط نوزده سال سن دارد و من نگران این هستم که اگر کور شود ، چه بلایی سرش خواهد آمد .» با شنیدن حرف های من ، تیمسار که به شدت متاثر شده بودند و اشک در چشمانشان حلقه زده بود ، سرم فریاد کشیدند و با عصبانیت گفتند : ... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💠 ذکر خدا عامل پیروزی ✨ همیشه دوست داشتم در عملیات ها با ابراهیم همراه باشم. در یک عملیات داخل شیاری بودیم که ناگهان به ما حمله شد. دشمن شلیک می کرد و همه روی زمین دراز کشیده بودیم، اما ابراهیم در حالی که ذکر می گفت بلند شد و با آرپی جی شلیک کرد. بقیه نیروها روحیه گرفتند و از جا بلند شدند. عملیات با پیروزی ادامه یافت. ابراهیم با ذکر و یاد خدا حرکت کرد و بقیه را هم به حرکت انداخت. او مصداق کلام خداوند بود که می فرماید: 🌹 یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذَا لَقِیتُمُ فِئَهً فَاثبُتُوا وَ اذکُرُوا اللَّهُ کَثِیرًا لَّعَلَّکُم تُفلِحُونَ🌹 🌸 ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که (در میدان نبرد) با گروهی(از دشمن) رو به رو می شوید، ثابت قدم باشید و خدا را زیاد کنید تا رستگار شوید.( انفال/۴۵) 🌸 📚 خدای خوب ابراهیم، ص ۳۳ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
شهدا همیشه توی قلبتن کافیه قلب و روحت رو بروزرسانی کنی... بعد خیلی زیباتر از‌ قبل حسشون میکنی
بعد شهادت‌ عبدالحسین‌ برای زیارت ‌رفته بودیم‌ سوریه‌ موقع‌ برگشت دیدم‌ دخترم‌ داره‌ پشت شیشه هواپیما دست تکون‌ میده گفتم: چی شده؟ گفت: مگه‌ بابا رو نمیبینی؟ داره‌ بهمون‌ نگاه‌‌ میکنه... به‌ روایت همسر شهید
✍وصیٺـــ_نامہ خدایا این بنده عاشقت را از خانه‌ات دور مکن. حال که من از وجود خود گذشتم و عاشق درگاهت شدم ، حال که از گمراهی و ضلالت بیرون آمدم ، حال که دیگر وجود خویش را ناچیز و بی ارزش می‌‎دانم در این ورطه گرداب مقصود زمین است مرا به ساحل نجات که مرگ در راه خودت هست برسان. همانطور که من عاشقت شدم و از خود گذشتم تو هم به وعده‌ات و به عهدت وفا کن شهادت را نصیب من کن معبودم براستی که نمازم، روزه‌ام و مرگم برای تو است. 🌷 ولادت : ۱۳۴۷/۳/۲۵ شمیران ، تهران شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ 🌷یادش با ذکر 🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
مدافع وطنی که لبخند زنان آسمانی شد🕊️‌ شهید یوسف فدایی نژاد🌹 تاریخ تولد: ۲۹ / ۱۰ / ۱۳۶۲ تاریخ شهادت: ۱۲ / ۶ / ۱۳۹۰ محل تولد: رشت محل شهادت: سردشت قاری قرآن بود و قرآن را به خوبی تلاوت میکرد. اهل نماز شب و دیگر مستحبات بود غسل جمعه اش تقریبا ترک نمیشد دوست شب ها بیدارم نمیکرد و خودش نگهبانی میداد ساعت ۹ صبح که بلند میشدم میدیدم جلوی پاهایمان یوسف خوابیده با یک پتوی کهنه خاکی، از سرما روی خودش کشیده بود شب قبل از شهادت فرمانده برایش غذا برد اما چیزی نخورد صبحش برایش صبحانه آوردند باز هم نخورد فرمانده گفت: یوسف چرا چیزی نمیخوری؟ گفت : حاجی خیلی غصه شکم من را نخور، میترسم موقع غذا خوردن، دشمن متوجه شود و بچه هارا از بین ببرد چون یوسف تک تیر انداز بود و با دوربین مخصوص دشمن را رصد میکرد لحظه پرکشیدن فرا رسید صدای انفجاری آمد و بچه ها آمدند و دیدند که یوسف در سنگرش مجروح شده است هیچ داد و بیدادی، هیچ ضجه ای از یوسف بلند نمیشد. خیلی آرام گردنش را به سمت چپ خم کرده بود و به شدت خونریزی داشت پودر انعقاد خون هم خونش را بند نیاورد در نهایت به دست گروهگ تروریستی پژاک یوسف لبخند زنان با ذکر یا زهرا (س) با اصابت ترکش به ناحیه سر، صورت و بازو آسمانی شد🕊️ 🌷مدافع وطن شهید یوسف فدایی نژاد🌷 شادی روحش
یاد شهدای بخیر که وجب به وجب خاک جبهه را می گشتند و هم‌ ناله با قلب محزون زینب(س) میخواندند: گلی گم کرده‌ام میجویم او را به هرگل میرسم میبویم او را 🌷
بد حجابی دزدیست... وقتی چشم مردی را به دنبال خود بکشی و تو را زیباتر از همسر خودش بیابد، بدان که از زندگی زنی دیگر دزدی کرده ای.... بدحجابی دزدیست...دزدی از وقتی ذهن فردی رو مشغول میکنی و به گناه میندازیش...
زینب دل تنگ باباست... این دلتنگی سن و سال نمی‌شناسد........
🍃🌸امـام_خـامنه_ای🌸🍃 آنچه که مهـم است یعنی پاسـداری از خـون شهـدا. این وظیفه اول ماست. در قـبال شهـدا نه این که بعضی وظیفه دارند و بعضی نه.... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✨لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم تو کوچه پس کوچه های اينترنت...😊 چند تا کوچه رو که دور زدم، يهو ديدم آژير آنتی ويروس به صدا دراومد ؛ فهميدم ويروس گرفته 😕 سريع ويروس رو از بين بردم تا به سيستمم، آسيبی نرسونه ... کارم که تموم شد به حال خودم خنديدم. "البته از اون خنده ها "خنده ی تلخ من از گريه غم انگيز تر است"!😔 با خودم گفتم: کاش اينقدر که هوای لپ تاپت رو داری، هوای خودتم داشتی😓 کاش وقتی گناه ميکردی و آژير دلت داد ميزد که: خطر.. خطر..!!😔 دلم به حال خودم سوخت...!!😓 تازه فهميدم خيلی وقته گناهها، آنتی ويروس دلم رو هم خفه کردند😔 اما خوش به حال اونايی که آنتی ويروس دلشون اورجيناله و هر روز با وصل شدن به آپديتش ميکنن ...🌹 خوش به حال اونايی که هر شب رفتاراشون رو مرور می کنن واگر گناهی ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ويروس نابودش ميکنن🚫 يه آنتی ويروس خريدم به نام " استغفار " از ته دل گفتم: "استغفرالله ربی و اتوب الیه...🤲
شهید به اون آخوندها سلام هم نکرد 👇 یک روز با هم از کوچه بیرون آمدیم. چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما می‌آمدند. با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم: حتما حسابی آن‌ها را تحویل می‌گیرد. اما برعکس به آنها سلام هم نکرد‌! با تعجب نگاهش کردم. خودش فهمید و گفت: «این‌ها آخوندهای ولایی هستند. کاری با این جماعت نداریم.» گفتم: ولایی؟! گفت: «یعنی به جز ولایت اهل بیت، چیز دیگری را قبول ندارند. نه ولایت فقیه. نه انقلاب و نه حضور در جبهه و... فقط دم از ولایت مولا می‌زنند. چند سری با این‌ها صبحت کردم ولی بی‌فایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند.» بعد ادامه داد: «خطر این‌ها برای اسلام و انقلاب کم نیست. مثل خوارج که در بدنه حکومت مولا بودند. اما...» 🌹 شهید ابراهیم هادی 🏷 📗 سلام بر ابراهیم، ج2، ص138 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 🥀به باغبون بگویید دیگه لاله نکاره... 🍃گوشه گوشه ی این سرزمین لاله زاره 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💔دلگير ڪه شدے از زمانہ تعطیل ڪن زندگے را برس بہ داد ِدلَٺ حـرم اگر راه نیافتے 🌷شـهـدا هستند گلزارشان میشود مأمنے براے دلٺ🕊 🍃 @SALAMbarEbrahimm
-- " چرا زودتر نگفتی؟" گفتم: " -- خجالت کشیدم." تیمسار گفتند: " الان چکار میتوانم بکنم؟" گفتم: "تا به حال چند بیمارستان رفته ایم، تنها راه معالجه اش اعزام به خارج است، ولی دکترها با اعزام او موافقت نمی کنند." تیمسار بلافاصله به بیمارستان نیروی هوایی زنگ زد و دستور دادند تا یک کمیسیون پزشکی تشکیل شود. سپس رو به من کرد و گفتند: " برو پسرت را ببر بیمارستان! به خدا توکل کن. همه چیز درست می شود." با یک دنیا امید، پسرم را به بیمارستان بردم و کمیسیون پزشکی تشکیل شد. ولی متاسفانه این بار هم پزشکان همان حرف قبلی را زدند و گفتند: "امیدی به معالجه اش نیست." گفته ی آنها چون پتکی به سرم کوبیده شد. مایوس از همه جا روی نیمکت بیمارستان نشسته بودم و اشک می ریختم. در دل به ائمه اطهار (علیه السلام) متوسل شدم. ناگهان به فکرم رسید که تیمسار ستاری را در جریان تصمیم کمیسیون پزشکی بگذارم. بلافاصله به دفتر پزشک مسئول رفتم و از همان جا به تیمسار زنگ زدم و ماجرا را گفتم. تیمسار گفتند: " گوشی را بده به دکتر!" وقتی که دکتر گوشی را از دستم گرفت، تیمسار، چنان بر سر او فریاد کشیدند که من صدایش را شنیدم. تیمسار به دکتر گفتند: "اگر بچه ی خودت داشت نابینا می شد، می گفتی امیدی به معالجه اش نیست؟" پس از صحبت های تیمسار، دکتر مسئول با سایر پزشکان صحبت کرد و موافقت آن ها را برای اعزام به خارج گرفت و پرونده را آماده به دست من داد. از آن طرف تیمسار، برای سرعت دادن به کار، شخصی را مسئول کرده بودند که برای تهیه ارز و آماده نمودن وسایل سفر با بنیاد شهید و بنیاد جانبازان هماهنگی کند. سرانجام با پیگیری های ایشان، پسرم به آلمان اعزام شد و پس از یک هفته بستری شدن، عمل جراحی چشمش با موفقیت انجام گرفت. 📚پاکبازعرصه عشق ص203 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 : 🔻آمـریکا در برابر انسان‌هایی که برای کار می‌کنند شکست می‌خورد شک نکنید! 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🍃بابک عاشق  (ع) بود... 🍁ما هر سال آبان‌ ماه خانوادگی به حضرت علی ‌بن موسی‌ الرضا(ع) می‌ رفتیم ولی سال آخر سوریه بود 🍁نتوانست به برود درست در امام رضا(ع) هم آسمانی شد🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرض سلام🍃 خدمت بانوی والامقام 🌷 تقدیم به شهدای مدافع حرم❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃