eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️| | اي خواهران عزيزم حجاب و عفٺ و پاڪدامني را سرلوحہ زندگي خود قرار دهيد و هميشہ فاطمہ وار و زينب گونه زندگے و مبارزه ڪنيد. 🌷شهــید محمد جوادی نژاد🌷 
💢 باران شدت گرفته بود ... بیرون از سنگر را نگاه می‌کردم، ناگهان چیزی در میان باران توجه مرا به خودش جلب کرد ، دقت که ڪردم دیـدم یک نفر در حال نماز خواندن است ! زیر بـاران ؟!!! با دقت بیشتری که نگاه کردم از تعجب دهانم باز مانده بود مصطفـــی بود ... کہ زیر باران داشت نماز می‌خواند !! بعد ها ازش پرسیدم که چرا زیر باران نمـاز می‌خواندی ؟! گفت: می‌خواهم خودم را برای خدا لوس کنم !! ✍ ‌راوی : همرزم شهید @SALAMbarEbrahimm
آخرت خود را به دنیاے فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی و فرهنگی، سیاسی حضور فعال داشته باشید. 🌷شهید محمد بلباسی🌷
مزار این شهید همیشه شلوغ است! 🌷مزار سجاد خیلی شلوغ می‌شود، اوائل این موضوع برای خود ما هم عجیب بود، می‌رفتیم و می‌دیدیم یکی از شیراز به #عشق سجاد بلند شده آمده تهران، یکی در گرگان خواب سجاد را دیده و آمده بهشت زهرا، یکی در قم، یکی در اصفهان و ... اولش نمی دانستیم حکمتش چیست بعد دیدیم حکمت این شلوغی، برمی گردد به وصیت نامه سجاد که خطاب به مردم گفته: « اگر درد دلی دارید یا خواستید مشورتی بگیرید بیایید سر مزار من . به لطف خداوند من همیشه حاضر هستم. » شاید باورتان نشود اما ما هر وقت سر مزار سجاد می‌رویم می‌بینیم مزار پر از دسته گل است و اصلا احتیاجی نیست ما با خودمان گل ببریم. » شهید #سجاد_زبرجدی 🌷 راوی خواهر شهید شهادت ۱۳۹۵ حلب سوریه مزار مطهر قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران #شهید_دهه_هفتادی مدافع حرم🌷
هدایت شده از سلام برابراهیم
j003.mp3
6.1M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
گفتند که تا #صبح فقط یک راه است با عشق، فقط فاصله‌ها کوتاه است هر چند که رفتند، ولی بعد از آن هر قطعۀ این خاک، #زیارتگاه است... @SALAMbarEbrahimm
شهید ، شهید ❤️خداوند از مؤمن ادای تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را. فقط ، و با دید تکلیفی به وظیفه توجه کردن. درس_اخلاق شادی روحش صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روح الله دوم دبستان بود باید با پدرش سردار قربانی، به ماموریت میرفتند روح الله در همان سن کم حدود را رعایت می‌کرد و این موضوع از چشم پدر و مادرش دور نمی‌ماند. 👈مثلا هیچگاه به صورت نگاه نمی‌کرد. هنوز خیلی مانده بود به سن برسد. اما هم را می‌خواند هم به حلال و حرام خیلی مقید بود. این رفتارهایش را از پدر و مادرش برداری کرده بود. 💢آری او یک شهید بود تا شهید نباشی شهید نمیشوی 🌷 @SALAMbarEbrahimm
خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی ... هیهات که نفهمیدم ! چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد، برای دیدار پروردگارش ، ولی چه کنم که تهیدستم ، خدایا قبولم کن .... . فرازی از مناجاتنامه #شهید_سید_روح_الله_عمادی🌷 . ولادت ۱۳۵۹ شهادت ۱۳۹۴ تاسوعای حسینی. از گردان هوایی صابرین #شهید_مدافع_حرم #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید @SALAMbarEbrahimm
(٢ / ١) ....! 🌷زمان جنگ رسم بود که سازمان های دولتی، مدیرها و کارمندهای خود را به جبهه اعزام می کردند. سال ١٣٦٥ در فاو مستقر بودیم. بی سیم خبر داد. بخشدار «میاندرود» و «کیاسر»، سهمیه ی مدیرهایی هستند که این دفعه قرار است چند هفته مهمان محور، توی خط باشند. تا اسم مدیر و معاون تو دهان بی سیم چی چرخید، ذهن ام درگیر شد. دنبال این بودم، سر به سر آنها بگذارم و مثل بیشتر وقت ها که میزبان مدیرها هستیم، ترس و وحشت را به جانشان بیندازم. 🌷همه ی این سر به سر گذاشتن ها با قصد و نیت انجام می شد. بنای مردم آزاری نبود. هدف این بود که وقتی برگشتند، بدانند رزمنده ها و بچه های مردم توی جبهه به چه سختی زندگی می کنند. با خودم کلنجار می رفتم تا فکر بکری به ذهنم برسد؛ فکری که «نه سیخ را بسوزاند و نه کباب را». 🌷دست به کار شدم. قلم، کاغذ گرفتم و شروع کردم به نامه نوشتن. نامه را که نوشتم، دادم دست پیک محور تا آن را به دست بخش دارها برساند. از قصد، در نامه را هم باز گذاشتم تا وقتی نامه را دیدند، متن آن را به راحتی بخوانند. نشانی دو مدیر را هم به پیک دادم و تأكيد کردم که به آنها بگوید، نامه را به دست فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) برسانند. 🌷گردان امام محمد باقر (ع) یکی از گردان های محور ٢ بود. مطمئن بودم که آنها به محض دیدن نامه ی سرباز، کنجکاویشان گل می کند و تا ته نامه را می خوانند؛ همان چیزی که دوست داشتم اتفاق بیفتد. متن نامه این بود:... ادامه دارد...
یکی از نکات جالب جنگ ایران و عراق که ممکن هست از آن اطلاع نداشته باشید: در زمانی که شهر سوسنگرد در اشغال عراقی ها بود آنها برای این شهر فرماندار و مقامات شهری هم انتخاب کرده بودند ... ✏️ ۳۸ سال قبل شهر سوسنگرد پس از مدتها محاصره ، در طی عملیاتی کوبنده ۱ روزه توسط ارتش ایران (با همکاری دلیرانه مردم شهر) آزاد شد.
خـدا هس🍃 وقتی بخاطر لبخندش گناهی رو تـرک میکنی⛔️ وقتی کنایه های دیگران رو بخاطر رضایتش میکنی شک نکن داره نگات میکنه🌹
#شهید_یوسف_فدایی_نژاد🌷 هر وقت برای مرخصی می آمد ، همین که می رسید دم در خانه و مرا می دید، با خنده می گفت: سلام پدرِ شهید .... خوبی پدرِ شهید...؟!! با خنده دنبالش میکردم که نگو این حرف رو پسر ...! اما حالا که همه بهم میگن : سلام پدرِ شهید ... دیگه یوسفی نیست که بخوام دنبالش کنم 💢 #شهادت دردرگیری با گروهکـ تروریستی پژاک راوی #پدر_شهید 🌹یاد #شهدا با #صلوات @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#قسمت_اول (٢ / ١) #نقره_داغ_كردن_مسئولين....! 🌷زمان جنگ رسم بود که سازمان های دولتی، مدیرها و کارم
(٢ / ٢) ....! 🌷....متن نامه اين بود: آقای بلباسی! بخش دار کیاسر و سورک، خدمت می رسند. با همه ی وجود از آنها پذیرایی کنید! در ضمن یک قایق موتوری هم در اختیارشان قرار بدهید تا به این طرف ساحل بیایند. فراموش نشود، شأن مسئولان محترم رعایت شود. 🌷پیش بند نامه، نامه ی محرمانه ی دیگری، مهر و موم شده، به دست پیک دادم و گفتم: بعد از این که نامه ی اول را به دست بخشدارها دادی، تند برو طرف چادر فرمانده گردان و این نامه را به آقای بلباسی برسان! تأكيد کردم که غیر از بلباسی، به دست کس دیگری ندهد. پیک رفت.... 🌷از قرار معلوم، بخش دارها، نامه ی باز شده را که دیدند، آن را خواندند. وقتی مطمئن شدند، فرمانده ی محور توی نامه برای آنها، چه عزت و احترامی قائل شده، حسابی خوشحال شدند. همان طور که در نامه تأكيد شد، بچه های گردان امام محمد باقر (ع) با سلام و صلوات، آن ها را سوار قایق کردند و آوردند این طرف ساحل، یعنی فاو. 🌷توی نامه ی دوم که محرمانه بود، از بلباسی خواستم، هر چه سریع تر، به محض باز شدن پای دو مدیر به فاو، آن ها را ببرد کانال کنی؛ درست جایی که عراقی ها بر آن مسلط اند و گرای آن را دارند....! 🌷بخش دارها، کلی خوشحال شدند که چه احترامی دارد به آن ها می شود، غافل از این که قرار است، چند ساعت دیگر، مثل رزمنده های دیگر، داخل کیسه های شن، خاک بریزند و بعد هم آنها را کول کنند و از داخل کانال به مقصد ببرند. 🌷چهار هفته ی تمام بخشدارها، خاک ریختند و کول کردند، تا این که بعد خبر رسید تاب نیاوردند و با ترفندی، آنجا را به مقصد هفت تپه ترک کردند. راوى: رزمنده سرافراز جواد صحرايى، فرمانده محور گردان امام محمد باقر (ع)
✨امشب ✨سخن از جان ✨جهـان باید گفت ✨توصیف رسول(ص) ✨انس و جان باید گفت ✨در شب ولادت دو ✨قــطب عالـم ✨ تبریک به صـاحب الزمان (عج) ✨بایـد گفـت 💐💐💐💐💐 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 میلاد رسول و ، مصطفی صلی الله علیه و آله و صادق آل محمد (علیه السلام) رئیس مذهب تشیع بر شما مبارک باد 💞
در مدرسه ی ایثار هم معلم نمونه ای👌 املای اخـلاص میگویی و جمله ات میرسد بـه 💢"مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار میکنیم، " و باز ما می رسیم به، نقطه سر خط ... ... ! یادمــان بده خط بعدی را املایی بنویسیم✍ . @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
در مدرسه ی ایثار هم معلم نمونه ای👌 املای اخـلاص میگویی و جمله ات میرسد بـه 💢"مشکل کارهای ما این ا
دنیایم را با شما آذین بستہ ام..تا با شما نفس بڪشم... با شما زندگے ڪنم تا مگر روزے مثل شما بشوم...روزے ڪنار نامم بنویسند ...
(٢ / ١) ..... 🌷عملیات محرم، برای خانواده ما عملیات سنگینی بود. برادرم علی اصغر اتحادی شهید شده و همسرم به شدت مجروح شده بود. مجروحیت حسن را خانه نشین کرده بود. یکی از روزها، عصر هنگام عصرانه ای برایش فراهم کرده بودم، تلويزيون روشن بود و اخبار استان می گفت. گفتم: حسن آخر جریان مجروح شدنت را برای من نگفتى!! 🌷بعد از کمی دست دست کردن گفت: آن روز مسؤلیت گردانی را به من و علی اصغر دادند. اصغر از یک طرف رفت و من هم از طرف دیگر. منطقه ای که ما در آن بودیم منطقه ای رملی بود. نمی دانم از کجا ترکشی به پشت زانویم اصابت کرد. پاهایم توان سنگین بدنم را نداشتند و افتادم. نیروها ایستادند.... 🌷دستور پيشروى دادم و خودم را به صورت نیمه خیز به کناری کشاندم، در همین حالت زانوی زخمیم در چاله ای متعفن فرو رفت. تا استخوانم از درد می سوخت، ناگهان خمپاره ای نزدیک من منفجر شده و باعث زخمی شدن پشتم گردید. دیگر توان سینه خیز رفتن را هم نداشتم. حس کردم دارم بیهوش می شوم. چند نفر به من نزدیک شدند، نمی توانستم تکان بخورم فقط شنیدم که گفتند: " این شهید شدنیه نمی شه براش وقت گذاشت" و رفتند! 🌷صورتم را روی شن ها گذاشتم، به آسمان نگاه کردم، دیگر هیچ جای بدنم درد نمی کرد. سکوت محض اما این سکوتی زیبا نه ترسناک. در همین حال حس کردم در هوا شناورم. کم کم بالا می رفتم، به پایین نگاه کردم. جنازه زخمی خودم را دیدم. احساس سبکبالی تمامی وجودم را انباشته بود که ناگهان محمد رسول را دیدم که آستین لباسم را گرفته است و به پایین می کشد و فریاد میزند بابا نرو، برگرد.... ....
4_5848288110323958412.mp3
3.19M
@salambarebrahimm بیست هزار آرزو محسن چاووشی 🌺 #هفته_وحدت #میلاد_پیامبرص 🌺 #محمد_رسول_الله
اوصاف بسیجی در این روزگار سخت 💠بسیجی که باشی جنگ باشد تیر میخوری و صلح باشد فحش... 💢بسیجی که باشی،می فهمی نمیتونی عادی باشی،عادی بگذری،عادی زندگی کنی... 💢بسیجی که باشی یه دنیا دشمن واسه خودت تراشیدی... 💢بسیجی که باشی توی مدرسه و دانشگاه تمام دردت اینه چرا باید درسی رو بخونی که با بنیانش مشکل داری،چرا باید به استادی گوش بدی که بیرحمانه هر روز آرمانهای تو را می کوبه و همه او را روشنفکر میدانند و فرنگ رفته!! 💢بسیجی که باشی دوستات با کنایه ازت می خوان بگی چقدر پول می گیری واسه فعالیتهات تو بسیج؟ پولی که اصلا وجود نداره 💢بسیجی که باشی و در حال ذکر یعنی ریاکاری و بدنبال منافع!! و کسی چه میداند تو برای بسیجی بودن تمام منافعت را زیر پا گذاشتی.... 💢بسیجی که باشی ،آدمی ،و ممکنه گاهی بلغزی و امان از لغزشت که با لغزش تو تمام اسلام زیر پا می رود،!!! آبروی بسیجیهای دیگر هم می رود!! ولی با لغزش پسر همسایه او فقط جوان است و جوانی کرده و دلش پاک است.... ♻بسیجی که باشی معمولی نیستی....خاصی!!!! 💢خلاصه بسیجی که باشی..... 💢تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند! جواب اگر بدهی دروغگویی! 💢مسخره ات بکنند انتقاد است! جواب بدهی بی جنبه ای! 💢تهدیدت اگر بکنند دفاع کرده اند! تهدید اگر بکنی خشنی... 💢راهپیمایی اگر بکنن حق آنهاست و عقیده خودشان است! 💢راهپیمایی اگر بکنی ساندیس خوری یا به زور آمدی... 💢بسیجی اگر باشی میشوی افراطی! اما دیگران میشوند آزادی طلب و روشنفکر . . . 💢بسیجی اگر باشی هر گاه فتنه منافقین و جنگ با داعشیها بشه باید سینه سپر کنی برای مردم،جنگ و فتنه که تموم شد تبدیل به یک تندرو،خشونت طلب و افراطی میشی ✅بسیجی،میمانیم ✅من و در نهایت... سربلندی اون بسیجیانی که اصلا اسمشون برده نمیشه و در عین گمنامی باید بزرگترین کار ها رو انجام بدن حتی دریغ از یک نام،همونایی که وقتی شهر نسبتا آرام است در تلاطم فتنه حضور دارن
😃😍 بچه که بودیم و بستنی میگرفتیم، سهم خودش را می‌خورد و با آن قیافه نی قلیانی‌اش خیلی مظلومانه به ما نگاه میکرد. دلم خیلی به حالش میسوخت. بستنی‌ام را میدادم بهش. نامردی نمیکرد؛ تا چوبش را هم خوب لیس نمی‌زد ول نمی‌کرد. تازه می‌فهمیدم سرم کلاه گذاشته.😄 راوی: خواهر شهید محسن حججی(کتاب سربلند) 🌹شادی روح شهدا
seyedmajidbanifatemeh-@yaa_hossein.mp3
5.17M
میلاد #پیامبر_اکرم(ص) و #امام_صادق(ع) 🎵 ماه اومده جان و دل از راه اومده... 🎤سیدمجید #بنی_فاطمه #سرود @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#قسمت_اول (٢ / ١) #دستان_مهربان_حبیب..... 🌷عملیات محرم، برای خانواده ما عملیات سنگینی بود. برادرم
(٢ / ٢) ..... 🌷....انگار که از بالاى پرتگاهی به زمین پرت شده باشم، محکم به زمین خوردم. باز درد بر تن زخمیم هجوم آورد. دستان کسی را حس کردم که مرا به طرف برانکاردی که کنارم بود می کشید. بعد از اینکه مرا روی برانکارد گذاشت، چهره اش را دیدم جوانى ١٨_١٩ ساله. فریاد می زد و کمک می خواست. یک نفر آمد؛ برانكارد از زمین کنده شد. با انفجار خمپاره ای، کسی که عقب برانکارد را گرفته بود آن را رها کرده و بسوئی رفت. اما آن جوان خود به تنهایی من را می کشید.... 🌷فقط یادم می آید که یک نفر بدنم را روی دیگر مجروحان و شهدا گذاشت و دیگر تا زمانی که در بیمارستان بودم چیزی یادم نمی آید...[برادرم اصغر پس از اینکه خبر شهادت حسن را می شنود، به شدت ناراحت می شود و برای رسیدن به حسن بی تابی می کند. که ساعتی بعد خودش شهید می شود در حالی که حسن می ماند!] 🌷حرفهای حسن که تمام شد، برایش چای ریختم. چای را به طرف دهان برد؛ همان لحظه تلویزیون اعلام کرد فردا جنازه چندین شهید تشییع می شود. اسامی شهدا همراه با عکس هایشان هم از تلویزیون پخش می شد. ناگهان نگاه حسن بر تصویر شهیدی مبهوت ماند، نگاه کردم جوانی بود ١٨_١٩ ساله، صورتی زیبا و معصوم داشت با تبسمی بر لب و موهایی که تازه بر صورتش رسته بود. اسمش را شنیدم "حبیب الله طهماسبی" 🌷....به حسن خیره شدم. اشک بر چشمانش حلقه زده بود. چای نیم خورده اش را بر زمین گذاشت و گفت: چه حلال زاده همین بود که الان برات تعریف می کردم، خودش شهید شده! به هر صورت بود آدرس خانه آن شهید را پیدا کرد و به خانواده آن شهید سرکشی می کرد. 🌹خاطره اى به ياد شهيدان ابوالحسن حق نگهدار، علی اصغر اتحادی و حبیب الله طهماسبی راوی: خانم اتحادی همسر شهید ابوالحسن حق نگهدار 📚 كتاب "همسفر تا بهشت"
http://eitaa.com/joinchat/38207491Cc6c96dd0d0 رفقا چرا تو این کانال عضونمیشید🤔 هرکی که باشید مطالبش یه روزی بدردتون میخوره ها😉 مارو تو باقی کانال ها تنها نذارید🌹 حمایت شما دلگرمی ماست❤️