💔دلگير ڪه شدے از زمانہ
تعطیل ڪن زندگے را
برس بہ داد ِدلَٺ
حـرم اگر راه نیافتے
🌷شـهـدا هستند
گلزارشان میشود مأمنے براے دلٺ🕊
🍃 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
💠 دست های مهربان 🌷قسمت 1 🌹 شهید منصور ستاری یک روز صبح زود ، همانند روزهای دیگر صبحانه ی تیمسار س
-- " چرا زودتر نگفتی؟"
گفتم:
" -- خجالت کشیدم."
تیمسار گفتند:
" الان چکار میتوانم بکنم؟"
گفتم:
"تا به حال چند بیمارستان رفته ایم، تنها راه معالجه اش اعزام به خارج است، ولی دکترها با اعزام او موافقت نمی کنند."
تیمسار بلافاصله به بیمارستان نیروی هوایی زنگ زد و دستور دادند تا یک کمیسیون پزشکی تشکیل شود. سپس رو به من کرد و گفتند:
" برو پسرت را ببر بیمارستان! به خدا توکل کن. همه چیز درست می شود."
با یک دنیا امید، پسرم را به بیمارستان بردم و کمیسیون پزشکی تشکیل شد.
ولی متاسفانه این بار هم پزشکان همان حرف قبلی را زدند و گفتند:
"امیدی به معالجه اش نیست."
گفته ی آنها چون پتکی به سرم کوبیده شد. مایوس از همه جا روی نیمکت بیمارستان نشسته بودم و اشک می ریختم.
در دل به ائمه اطهار (علیه السلام) متوسل شدم.
ناگهان به فکرم رسید که تیمسار ستاری را در جریان تصمیم کمیسیون پزشکی بگذارم.
بلافاصله به دفتر پزشک مسئول رفتم و از همان جا به تیمسار زنگ زدم و ماجرا را گفتم.
تیمسار گفتند: " گوشی را بده به دکتر!"
وقتی که دکتر گوشی را از دستم گرفت، تیمسار، چنان بر سر او فریاد کشیدند که من صدایش را شنیدم.
تیمسار به دکتر گفتند:
"اگر بچه ی خودت داشت نابینا می شد، می گفتی امیدی به معالجه اش نیست؟"
پس از صحبت های تیمسار، دکتر مسئول با سایر پزشکان صحبت کرد و موافقت آن ها را برای اعزام به خارج گرفت و پرونده را آماده به دست من داد.
از آن طرف تیمسار، برای سرعت دادن به کار، شخصی را مسئول کرده بودند که برای تهیه ارز و آماده نمودن وسایل سفر با بنیاد شهید و بنیاد جانبازان هماهنگی کند.
سرانجام با پیگیری های ایشان، پسرم به آلمان اعزام شد و پس از یک هفته بستری شدن، عمل جراحی چشمش با موفقیت انجام گرفت.
📚پاکبازعرصه عشق ص203
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شهید_حاج_احمد_کاظمی:
🔻آمـریکا در برابر انسانهایی که برای #خدا کار میکنند شکست میخورد شک نکنید!
#افول_آمریکا
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
💔دلگير ڪه شدے از زمانہ تعطیل ڪن زندگے را برس بہ داد ِدلَٺ حـرم اگر راه نیافتے 🌷شـهـدا هستند گلزارش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرض سلام🍃
خدمت بانوی والامقام 🌷
تقدیم به شهدای مدافع حرم❤️
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
منطقه که بودیم با یک تانکر، آب خوردن میآوردند. پیراهنم کثیف و گلی شده بود. رفتم طرف تانکر. هنوز شیر آب را باز نکرده بودم که مجتبی آمد و گفت: پیراهن رو بدید من، ببرم تو رودخونه بشورم. اونجا آب زیاده و راحت تمیز میشه.
از کارم شرمنده شدم. پیش خودم گفتم: یه روز من معلمش بودم، حالا اون معلم من شده!
#شهید_مجتبی_سعیدی🌷
#سالروز_ولادت
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
منطقه که بودیم با یک تانکر، آب خوردن میآوردند. پیراهنم کثیف و گلی شده بود. رفتم طرف تانکر. هنوز شیر
🍃گفتند مجتبی زخمی شده. تنهایی بدون مادرش، از ییلاق رفتم مهدیشهر. دیدم با پای خودش آمده. گفتم: بابا! نصفه عمر شدم تا بیام اینجا. زخمی شدی؟
🔸گفت: آره ولی چیز مهمی نیست. گوشم یه ترکش ریزی خورده. میدانست مادرش چقدر دلواپس و نگرانش است. گفت: بابا، سه روز دیگه از مرخصیم مونده. باهات میام مامان رو ببینم.
🔹با هم رفتیم ییلاق. روز دوم دلدردی گرفت که به خودش میپیچید. توی کوه و بیابان، نه ماشینی بود، نه وسیلهای. مجتبی هرچند دردش را ظاهر نمیکرد، اما رنگ رخساره خبر میدهد از سرِّ درون.
🔸رنگش از شدت درد، سیاه شده بود. گفتم: خدایا! زیر آتش توپ و خمپاره اتفاقی براش نیفتاد، حالا اینجا داره از دست میره! خودت کمک کن!
🔹داروی گیاهی خوراندیم، حوله گرم کردیم و گذاشتیم، هر کاری به فکرمان رسید انجام دادیم، اما افاقه نکرد. یکدفعه صدایی از دور به گوش رسید. خانمم گفت: تو صدایی نمیشنوی؟ گفتم: چرا ولی فکر کردم خیالاتی شدهام. صدای ماشین بود که از دور میآمد.
🔸دویدم طرف جاده. ماشین هر لحظه نزدیکتر میشد. یک وانت بود. وقتی رسید، راننده مضطرب و نگران پرسید: اینجا کجاست؟! من راه رو اشتباه اومدم! دست به آسمان گرفتم و گفتم: خدایا! شکرت. راننده هاجوواج نگاهم میکرد.
🔹انگار ترسیده بود. گفتم: آقا! من اینجا دامدارم. پسرم مریض شده و داره از درد داغون میشه. خدا تو رو رسونده. کرایهات هرچی بشه میدم، بچهام رو ببر شهر. راننده باور نمیکرد. گفتم: وایستا برم بیارمش. وقتی مجتبی را دید، باور کرد. کمک کرد تا سوار ماشینش کردیم. بدون این که کرایه بگیرد بردمان بیمارستان مهدیشهر. انگار او هم فهمید که خدا این بندهاش را خیلی دوست دارد.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_مجتبی_سعیدی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۶/۳/۲۵ مهدیشهر ، اصفهان
شهادت : ۱۳۶۵/۱/۲۴ فاو
🌷یادش با ذکر #صلوات
پشت ترک موتورش بودم
رسیدیم به یک چهار راه خلوت
پشت چراغ قرمز ایستاد
بهش گفتم: امید چرا نمیری..؟!
ماشین که اطرافت نیست
بهم گفت: رد کردن چراغ خلاف قانونه
و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه
پس اگر رد بشم گناهه داداش
من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه
#شهید_امیداکبری
شهدا خوب تمرین کردن
ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را
در سید روحالله خمینی!
ما تمرین کنیم ولایت پذیریِ
امام مهدی(عج) را در حضرت آقا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان