eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
889 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
'♥️𖥸 ჻ بین‌این‌آشفتگی‌هابیشترحس‌میکنیم جای‌خالی‌کسی‌رادرجهان‌این‌روزها... ♥️|↫ ‌ 🖐🏻|↫
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - امیرعلی : من بگم ؟ - امیرحسین : بگو - ینی ی کارایی رو حتما باید انجام بدیم ، ی کارایی هم اصلا نباید انجام بدیم به اون کارا میگیم قانون خاله مریمم گفته مگه نه خاله ؟ - بله عزیزم - امیرحسین: آفرین به شما خاله مریمتون ، حالا اگه گفتید مثل چی ؟ - امیرمحمد : مثل مسواک زدنِ قبلِ خواب - آفرین مثل این ، دیگه ؟ بچه ها هر کدومشون ی چیزی گفتنو بعد از اینکه حسابی ذهنشونو آماده کرد ادامه داد - بله همه ی اینایی که گفتید هست و اینا رو هر سه تون کاملا بلدید ولی من امشب میخوام ی قوانین جدیدِ دیگه ای بگم که توقع دارم همه تون بهش عمل کنید چون اینایی که میخوام بگم خط قرمز منه حتی منم کنجکاو شده بودم بدونم چی میخواد بگه امیرعلی دستای کوچولوشو گرفت جلوی دهنشو ریز خندید - امیرعلی بگه چرا میخنده وقتی بحثمون جدیه ؟ - عمو نمیشه خطه آبی باشه مگه پرسپولیسی هستی ؟ لبخندی زدو گفت : عمو جون زینبو امیرمحمد به صحبتای من عادت دارند میدونند چی میگم به شما هم میگم که ازین به بعد نخندی وقتی میگم خط قرمز ینی روش حساسم و برام خیلی خیلی مهمه و همه باید رعایت کنند حالا شما اگه خواستی میتونی آبی تصورش کنی ولی حتما باید بهش عمل کنی - امیرعلی: خب حالا چی هست این خط قرمزتون - اولیش اینه که هر وقت از بیرون می‌رسید خونه یا باید با صدای بلند سلام کنید و یا پسرا باید یالله بگن که اهالی خونه متوجه بشن دوم : به هیچ عنوان ، تاکید می‌کنم به هیچ عنوان گل پسرا طبقه ی بالا نباید پا بزارن مگه با اجازه ی من - امیرعلی: چراااااا ؟ - اجازه بده حرفم تموم بشه امیرعلی جان بعد توضیح میدم - سوم : تو خونه ، هر دری که بسته بود هیچ وقت بی اجازه باز نمی‌کنید، اول در می‌زنید اجازه میگیرید بعد وارد میشید همینطور میگفتو من با تعجب فقط نگاش میکردم ، هیچ کدوم از مقررات معمول خونه رو نگفت من باور نکرده بودم که شرایطمون خاصه ینی برام مهم نبود ولی امیرحسین با حرفاش بهم فهموند که حفظ حریم براش خیلی اهمیت داره اونقدر که نگذاشت حتی یک روز بگذره از همین اول شروع کرده بود به یاد دادنِ بچه ها ، مخصوصا پسرا و هر چی که می‌گفت به سخت گیر بودنش در رابطه با این موضوع بیشتر پی می‌بردم تو همین افکار بودم که با صدای امیرعلی به خودم اومدم - چقدر خونتون قانونای عجیب غریب داره ، خیلی سخته من نمی‌تونم امیرحسین لبخندی زدو گفت : اولا که خونتون نه ، اینجا دیگه خونه ی شما هم هست باید بگی خونمون دوم اینکه چیش سخته الان شما در آشپزخونه بسته باشه سخته در بزنیو بعد وارد شی ؟ - نه ، ولی فقط این نیست که اول باید در بزنم بعد وایستم اجازه بدن بعد اگه اجازه دادن بیایم تو اینطوری کارم یادم می‌ره که - خب بله ولی این چیزاییه که خیلی خیلی مهمه - چرا ؟؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - وقتی بزرگتر بشی خودت میفهمی - ما خونه ی خودمون که بودیم من هر جا که دلم میخواست میرفتم برای چی ما نباید بیاییم طبقه ی بالا ولی زینب میتونه بیاد ؟ پسرکم چقدر براش سخت بود قبول این حرفا ، برای سن کوچیکش خیلی سخت گیرانه بود ، اما امیرحسین حتی ی ذره هم کوتاه نیومد و شروع کرد به توضیح و دلیل تراشی بدون اینکه هیچ اشاره ای به قضیه ی رعایت نامحرم بودن بکنه ... ودر آخر اضافه کرد - بچه ها اینا برای من رعایتش خیلی مهمه ، چون چیه ؟ - امیرعلی : چون خطه قرمزه فقط شما میتونی قانون بگی ما نمیتونیم ؟ - چرا گل پسر شما هم میتونید ،اگه مثل من خط قرمزی دارید میتونید بگید که قانونش کنیم و جزءِ اینایی که گفتم بنویسیم و بزنیم به دیوار اتاقاتون چند لحظه ای سکوت حاکم شد - خب .... منتظرم بگید -امیر محمد : قانون من اینه که خاله مریم و امیرعلی هیچ وقتِ هیچ وقت از پیشمون نرن لبخندی زدمو دستمو گذاشتم رو دستاش امیرحسین نگاه پر محبتی بهم انداختو گفت : مطمئن باش برای همیشه اینجا میمونند امیر محمد جان - زینب : قانون منم اینه که به خاله شکوه بگید اینقدر گیر نده که تو خونه ندوییم ، من دلم میخواد بازی کنم نمیزاره امیرحسین : اونو که بیشتر برای خودتون میگه زینب جان ، میدویید خطرناکه ، خدای نکرده ی چیزیتون بشه یک زن تنهاست کاری از دستش بر نمیاد ، شما اون موقع که خاله شکوه پیشتونه بازی‌های دیگه بکنید وقتی من خونه بودم اونقدر بدو بدو بکنید که خسته بشید ، باشه ؟ - باشه ، ولی وقتی اومدی نباید بگی بشنیدا - با خنده گفت : نه نمیگم عزیزم خیالت راحت باشه ، و رو کرد به امیرعلیو ادامه داد و شما ؟؟؟ پسرکم که انگار حسابی فکرش درگیر بود بالاخره سرشو بلند کرد - منم ی خط قرمز خیلی خیلی مهم دارم - بفرمایید سراپا گوشیم - اینه که خاله مریمم همیشه باید پیش من بخوابه ، منم دست بزارم رو لپاش تا خوابم ببره ابروهام پرید بالا و بهمدیگه نگاه کردیم - این خط قرمز منه ... فقط اینطوری میمونیم خونتون و بعد با لحن تحکم آمیزی رو کرد به امیرحسینو گفت : خاله مریمم مال منه 🤦‍♀🤦‍♀ امیرحسین دستی به ریش مرتبش کشیدو بعد از چند لحظه ای مکث اومد حرف بزنه که سریع پیش دستی کردمو گفتم : - باشه امیرعلی جان من همیشه پیشت هستم و پیشتم میمونم امیرحسین ابرویی بالا انداختو فقط نگام کرد نگاهشو تا آخر خوندم ، اما چیزی که برام فعلا مهم بود احساس امیرعلیم بود که خیالشو راحت کنم از اینکه با اومدنمون به اینجا منو از دست نداده وقتی سکوت و نگاه خیره ی امیرحسینو رو خودم دیدم به بچه ها با ی لبخند مصنوعی گفتم : خب ... به نظرم ختم جلسه رو اعلام کنیم پاشید برید مسواک بزنید که دیگه وقت خوابه بچه ها رفتنو منم زیر نگاه سنگین امیرحسین بلند شدمو شروع کردم به ظرف شستن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. هیچی دیگه تازه تقابل امیرعلیو امیرحسین شروع شده 😂😂😂 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
kontorol_khashm.mp3
12.07M
🌹مدرس: 🔮موضوع: کنترل خشم (قسمت اول) . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401.
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| یهو محبتش کم شد / سرد شد / یهو ولم کرد! 💥 دارم دیوانه میشم! . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁برای فردایت ✨مسیری روشن و زیبـا 🍁آرزو میڪنم ✨آنچنان ڪه به اشتباه 🍁به ڪسی اعتمـاد ✨و تڪیه نڪنی ، 🍁"جز خدا " ✨اوست ڪه عاشقانه 🍁دوستمان دارد... شبتـون آرام و در پناه خدا✨🍁
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : بچه ها رفتنو منم زیر نگاه سنگین امیرحسین بلند شدمو شروع کردم به ظرف شستن - چرا تایید کردی خواستشو ؟ - چون گفت خط قرمزشه - مریم خواسته ای که داره اصلا معقول نیست ، تو نباید ... - میدونم ، ولی امیرعلی خیلی کوچیکه برای هضم این همه تغییر ، این قوانین به اندازه ی کافی براش گنگ و سخت بود ، دیگه سخت ترش نکن بزار به شرایط عادت کنه ، من حتما باید از ی مشاور کمک بگیرم ، نباید اینطور عادتش میدادم که دادم این چند وقتم که اونقدر مشکل بوجود اومد که اصلا حواسم نبود برم پیش ی روانشناس ،کوتاهی از من بوده تاوانشو این بچه نباید بده که - ولی مصیبت میشه برامون میفهمی ؟ با زینب و امیرمحمدم به مشکل بر میخوریم - توقع داری به این خاطر من احساس امیرعلیو نادیده بگیرم؟؟؟ این چیزی نیست که بشه ی دفعه تمومش کرد ، از جمله ی آخری که بهت گفت کامل میشد فهمید اضطراب بالایی از جدایی داره امیر حسین خواهشا درکم کن من فردا با دوستم تماس میگیرم دکتراش ، روانشناسی کودکه به نظرم میتونه کمکمون کنه کلافه دستی روی پیشونیش کشیدو گفت : فقط خواهشا زود تمومش کن تا با زینبو امیرمحمدم به مشکل نخوریم - باشه همین فردا باهاش تماس میگیرم - چرا فردا همین الان تماس بگیر منم بشنوم ببینم چی میگه این دوستتون واییییی نه اصلا امکان نداره که موقع صحبت با مهتاب بزارم رو اسپیکر تا بشنوه چی میگه ، چون مهتاب چرت و پرت زیاد بین حرفاش میگه آبروم میره - نه دیگه ... فردا تماس میگیرم ... الان کلی کار رو سرم ریخته ممکنه حرفامون طولانی شه - باشه فردا حتما بهش زنگ بزن و بلند شدو دلخور رفت بیرون موقع خواب دوباره بچه ها مثل هر شب از امیرحسین خواستند قصه بگه تو اتاق پسرا جمع شدیمو امیرحسین شروع کرد به داستان گفتن که امیرعلی از همون اول داستان گفت : خاله بیا پیشم دیگه به بچه ها نگاه کردم ، اون طفلیا هم محبت مادرانه ندیده بودند و دلم نمیخواست اذیت بشن ، موندم چکار کنم که ی دفعه به ذهنم رسید شلوارشو باید بدوزم ، بهونه خوبی بود برای همین گفتم : - امیرعلی جان شلوارت مونده خاله باید بدوزمش ، کنارت میشینمو شلوارتو میدوزم تو هم بخواب - نه خوابم نمیره امیرحسین کلافه رو کرد بهشو گفت : پسرم خاله مریم خسته ست اگه بیاد کنارت دراز بکشه خوابش میبره شلوارت میمونه و فردا شلوار نداری بری مدرسه ، اینو میخوای ؟ یکم فکر کردو جواب داد : خب خاله بدوز بعد بیا ... این متکا رو برای تو گذاشتم - باشه عزیزم دستت درد نکنه قیافه ی امیرحسین اون لحظه خیلی دیدنی بود با مصیبت خندمو کنترل کردم 😁 ادامه ی داستانو شروع کرد و من شلوارو آوردمو کنار تخت نشستمو شروع کردم به دوختن قصه تموم شدو زینبو برد بالا تو اتاقش ولی من داستان داشتم با امیرعلی امیر محمدم بیدار مونده بود ، اونقدر حرف زدنو منم دوختنو کش دادم تا بالاخره خسته شدنو خوابشون برد . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اوه اوه امیرحسین نزنه به سیم آخر ؟؟!!! 😁😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
16.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ✘ چند خط قرمز خطرناک در دعواهای زن و شوهری وجود داره که؛ اگر یاد نگیریم حتماً زندگی‌مون نابود میشه! . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401