#سلام_برمهدی
سلام ای یار مظلومان عالم
سلام ای دست گیر بینوایان
سلام ای منجی بی سر پناهان
سلام ای نور حق در ظلمت شب
قسم بر اشک چشم کودکان غرق ماتم
بیا پایان بده بر این همه ظلم فراوان
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ الفرج
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
سربازای سید علی اینجان، دیگه
حضرت آقا رو اینجوری صدا نکنید..❗️
ما ناراحت میشیم😎
#نشر_حداکثری🖇
#قدرت_منطقه🚀
🇮🇷
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنشاسراییل:
\چقدروحشتناکبود💔😭😂
\چقدرترسیدم💔😭😂
\ترسیدینه؟!
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
نتانیاهو:
من دیگه نمیتانیاهو
😂😂
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
دستت را که میگیرم
انگار دستم را
در چشمهای فرو میبرم ❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
اسرائیلیه اومد بگه یاابالفضل یادش افتاد یهودیه 😄😄
🪧#سید_حسن_نصرالله
🪧#لبنان🇱🇧
🪧#وعده_صادق۲
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو همانی که برایم همه ای..❣️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت951
_ ببین ولوله بانو چه کرده
فقط یه کوچولو برشش برام سخته که دست خودتو میبوسه
آناناسو شستم و گذاشتم تو بشقاب و خواستم بدم دستش که یاد کتفش افتادم
_ ببخش یادم نبود نباید به دستت فشار بیاری ، اشتباه شد دست خودمو میبوسه
_ مریم ...
_ جانم ؟
_ دیشب من نفرو زدم !!!
دستم روی آناناس خشک موند
_ یادم نمیاد کی بود اما مطمئنم یکی رو زدم
نگاهم قفل دو دوی چشماش شد که ادامه داد : دیروز تو داشتی برام کتاب میخوندی بعد صدای خالی کردن بار تریلی اومد و تو پنجره رو بستی .... و آخرین چیزی که یادمه یه صحنه تاری هست که انگار یکیو زدم و پرتش کردم تو دیوار ...
دیگه از دیشب چیزی یادم نمیاد ، این وسط یه چیزایی نیست
چشم ازش گرفتمو هول شده اولین چیزی که به ذهنم رسید رو به زبون آوردم
_ خب ... من پنجره رو بستم ... و بعدش ... بعدش قرصتو دادم و خوابیدی
_ اون وقت اون چه قرصیه که از ساعت ۵ بعد از ظهر یه کله افتادم تا ۱۰ صبح ؟؟؟!!!
ببینم داری قرصو ؟
_ خب ...
_ هیچ وقت دروغگوی خوبی نبودی
_ نه ... من دروغ نگفتم ...
_ ادامه نده ، خیر سرم مثلاً پزشکی خوندم
سکوت کردم و سرمو انداختم پایین چیزی نداشتم بگم ؛ راست میگفت هم پزشک بود و هم فوقالعاده باهوش ؛ منتظر بودم که بفهمه اما نه به این زودی
چشماشو مالید و نفس عمیقی کشید
_ ی کاری برام میکنی ؟
سرمو به معنای تایید تکون دادم
_ برو از اون پرسنلی که زدمش برام حلالیت بگیر
_ خیره به آناناس مونده بودم که گفت : حتماً دیدیش نه ؟
_ آره
_ پس اگه زحمتت نمیشه برو حلالیت بگیر ، بگو دست خودم نبوده
بلند شدم و با تردید بهش نگاه کردم که دوباره لب زد : برو دیگه
عقب گرد کردم و رفتم بیرون و تکیه دادم به دیوارکنار در اتاق
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت952
صداشو از داخل شنیدم که انگار با آقا حامد تماس گرفته بود و ازش خواست وقتی کارش تموم شد بیاد پیشش
بعد از مدتی اشکامو که راه خودشو دیگه کاملاً یاد گرفته بود رو پاک کردم و چند بار نفس عمیق کشیدم تا راه گلوم باز بشه و بعد بی رمق رفتم داخل ، دستشو پشت سرش گذاشته بود و بیرونو نگاه میکرد ، با شنیدن صدای پام برگشت به سمتم
_ گفتی ؟
_ آره
_ چی گفت؟
_ گفت ... به آقای دکتر بگید برای این چیزا اصلاً ناراحت نباشه ... حلالتر از حلاله ، گفت ... ما وظیفهمونو انجام دادیم
_ وظیفهشون کمک به درمان بیماره نه کتک خوردن که
_ در هر صورت اصلاً ناراحت نبود ، گفت برای سلامتیت ... هر کاری از دستش بر بیاد میکنه
_ اگه اومد تو اتاق بهم نشونش بده
سرمو تکون دادم و دیگه صورت غمگینشو تاب نیاوردمو برای اینکه حالشو عوض کنم گفتم : حالا آناناسو بخوریم که حسابی بوش دیوونم کرده
کنارش نشستمو بشقابو گذاشتم رو تخت و زیر نگاه سنگینش ناشیانه شروع کردم به بریدن آناناس که صورتمو لمس کرد ، دقیقا همونجایی که رد انگشتهای دستش مونده بود
خدا میدونه چقدر تلاش کردم که بغضم نشکنه ، کرم زده بودم حتما دیده نمیشد اما ... اما صورتمو شستم و بعد با دستمال پاک کردم
ینی به این راحتی کرمه پاک میشد...
تیکه آناناسی رو که بریده بودم رو خواستم بهش بدم که وقتی سرمو بالا آوردم دیدم ... چشماش خیسه
روشو ازم برگردوند و دست گذاشتم روی دهنم که صدای هق هقم تو اتاق نپیچه
نمیدونم چقدر گذشت که لب زد :
_ چرا نمیری خونه ... چرا نمیری پیش بچهها ... چرا مدام اینجایی ؟؟؟؟
_ چون .... وقتی پیشتم راه نفسم باز میشه ، میخوای اینو ازم بگیری ؟
_ بمونی اینجا که از من کتک بخوری ؟
_ میمونم اینجا چون دیگه نمیتونم نبودنتو تاب بیارم
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
.
دلم خون شد ، وقتی امیرحسین متوجه شد کسی که سیلی خورده مریمش بوده
😔😔
لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294