🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻
🍃🌻🍃🌻
∞﷽∞
#رمان_شیفتِشب♡
#Part206
•••••••••∞•🍃🌻🍃•∞••••••••
منم همراهیش کردم.
دستانم را محکمتر دورش حلقه کردم.
یک حلقهای از تعلق!
از عشق!
به عادت شبانههایمان، دستم خودکار لای موهایش رفت.
این ابریشمهای نرم و دوستداشتنی را به بازی گرفت.
از بالا به پایین نوازش میکرد...
_چقدر خوبه که دارمت علی!
چقدر خوبه که قسمتم شدی...
شیطون لب زدم.
_اینا رو از ته دلت میگی؟
بیشتر در آغوشم فرو رفت.
_از ته دیافراگمم.
تک خندهای زدم.
_خوشم اومد از جوابت.
_واقعا برای اون دختره نمیشه کاری کرد؟
ابرویم بالا رفت.
_کدوم دختره؟
_همونی که میخواد قلبشو بده به من.
آرام لب زدم.
_نه.
ما دکترا فکر میکنیم این مائیم که جون آدما رو نجات میدیم؛ ولی واقعیت اینکه فقط ما وسیله هستیم تا جون کسایی که خدا میخواد زندگی بکنند رو نجات بدیم.
_عارف شدی!
لالهٔ گوشش را نوازش کردم.
_بودم!
همانطور که گوشش را نوازش میکردم چشمم به خال کوچکی پشت لالهٔ گوشش خورد.
با هیجان خواندمش.
_حلما...چه بامزه پشت گوشت خال داری!
_هوم. مامان از بابام به ارث بردم.
اونم پشت گوشش خال داشته.
_حلما...
•••••••••∞•🍃🌻🍃•∞••••••••
#آئینه✍🏻
❌کپی ممنوع❌
🌻🍃🌻🍃
🍃🌻🍃🌻🍃🌻
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻
🍃🌻🍃🌻
∞﷽∞
#رمان_شیفتِشب♡
#Part207
•••••••••∞•🍃🌻🍃•∞••••••••
دستش را روی قلبم گذاشته و آرام به موسیقیاش گوش میداد.
_جان...
حسی که خودم از فردایی که در انتظار هر دوتای ما بود داشتم را بهش گفتم.
_نمیترسی؟
_از چی؟
چشمهایم را بستم و فردا را مجسم کردم.
_از فردا...
_راستش رو بگم؟
میترسم!
حصار دستانم را تنگ کردم.
_منم...
احساس میکنم لحظههای بدی در انتظارمونه...
_نفوس بد نزن!
_فکر که دیگه، دست من نیست که...
سرش را بلند کرد و به من نگاه.
فکری مزاحم میگفت، نکند این آخرین باز باشد که این خمرههای عسل را میبینی؟!
با همین افکار، حریصتر و تشنهتر از قبل به چشمهایش خیره میشدم.
حرفی تا نوک زبانش میآمد.
دستم را روی گونه و بعد روی لبهایش کشیدم.
روی لبش با انگشتم ضرب گرفتم.
_بگو نخورش!
_بلور...چیشد؟
انتظار هر سوالی را داشتم الا این.
کمی جا خوردم.
_بلور..؟!
حالا چرا اون تو ذهنت اومد؟
مظلوم بهم خیره شد.
_آخه مامان که اومد اینجا خیلی گرفته بود. فکر کنم حال بلور خیلی بده.
لحنم بیتفاوت بود.
_انگار دکترا جوابش کردن.
سکتهاش شدید بوده به بافتهای مغزش آسیب رسیده.
لب برچید.
_بیچاره مامان.
حالش خیلی گرفتهس.
•••••••••∞•🍃🌻🍃•∞••••••••
#آئینه✍🏻
❌کپی ممنوع❌
🌻🍃🌻🍃
🍃🌻🍃🌻🍃🌻
نویسنده ی این رمان خوشحال میشه
اینجا نظراتتون رو در مورد حلما و علی بنویسید🙃💛👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/17295720423504
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
در وی آی پی رمان زیبای
#شیفتِشب🌙تموم شده
♧♧♧35000♧♧♧
به شماره کارت
╭┈──☆───•──☆──
🪴 5029381014826804
╰──☆───•──☆──➤
به نام مریم حسینه فراهانی
واریز بفرمایید و بعد از ارسال شات واریزی به
👇👇👇
@hoseiny110
لینک وی آی پی را دریافت کنید.
😍😍😍😍😍
سلام بر آل یاسین
🔆هرکس امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست داشته باشد
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🔸 أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً هَوَّنَ اللهُ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ جَعَلَ قَبْرَهُ رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ.
آگاه باشید که هرکس علی را دوست داشته باشد، خداوند، سکرات مرگ را بر او آسان می سازد و قبرش را باغی از باغ های بهشت قرار می دهد.
🔸أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً أَعْطَاهُ اللهُ فِي الْجَنَّةِ بِكُلِّ عِرْقٍ فِي بَدَنِهِ حَوْرَاءَ وَ شَفَّعَهُ فِي ثَمَانِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَهُ بِكُلِز شَعْرَةٍ عَلَى بَدَنِهِ مَدِينَةٌ فِي الْجَنَّةِ.
آگاه باشید که هرکس علی را دوست داشته باشد، خداوند به ازای هر رگی که در بدن دارد، حورائی در بهشت به او اعطا می کند، و او می تواند از هشتاد نفر از خاندانش شفاعت کند و به ازای هر مویی که در بدن دارد، شهری در بهشت خواهد داشت.
📚مائة من مناقب امیرالمؤمنین و الائمه (تالیف ابن شاذان) صفحه ۶۵ تا ۶۷
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1126
_ حامد : سلام مریم خانم خوبید انشالله ؟
آقا حامد خیلی در حقمون محبت کرده بود مخصوصاً زمانیکه امیرحسین بیمارستان بود و حتی بعدش
برای همین روم نشد جواب سلامشو ندم ؛ ایستادم و برگشتم به سمتش
_ سلام آقا حامد ، ممنون خوبم به لطف خدا ؛ با اجازتون
_ شما که دیگه اجازه ی رفت و آمد به ما ندادید و ما رو قابل ندونستید اما من همینکه دورادور میشنیدم حال خودتون و بچهها خوبه خدا رو شکر میکردم
بیاختیار نگاهم به سمت رضوان کشیده شد و سرشو انداخت پایین ؛میدونستم آقا حامد از کاراشون بیاطلاعه ، اطمینان داشتم دوستی که از برادر به امیرحسین نزدیکتره مثل خودش روح بزرگی داره
_ اختیار دارید آقا حامد نفرمایید ، من شرمندم واقعا ، برای اینکه جلوی تصوراتی که ممکنه در آینده تو ذهن مریض بعضیا جا خوش کنه رو بگیرم ، مجبور شدم کناره گیری کنم وگرنه شما همیشه به عنوان یک برادر به ما لطف داشتید و من محبتهاتونو فراموش نمیکنم
_ اشکال کارتون همین جاست اگر خودتونو خواهر ما میدونستید همچین تفکراتی نداشتید
دوباره با رضوان چشم تو چشم شدم شیطونه میگه حرفهای زنشو بزارم کف دستش تا بفهمه با چه بیشعوری زندگی میکنه
_ بله حق با شماست اما وقتی دهن بعضی آدمای مریض باز بشه دیگه نمیشه جلوشو گرفت ؛ حیثیت و آبرو برای یک زن قیمتیترین رکنِ زندگیشه و خدا شاهده که فقط با شما رفتارم این نبوده وقتی دیدم بعضی از آدما چقدر میتونند به وقتش شرف نداشته شونو بر باد بِدَن ترجیح دادم با تمام دور و اطرافیان و دوست و آشنا و فامیل اینطور باشم
اخماش تو هم گره خورد و گفت :
خودتون دارید میگید شرف ندارند ، باید اونجور آدما رو از زندگیتون حذف میکردید نه مارو !
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1127
نگاهی به رضوان کردم و خطاب به آقا حامد گفتم : متأسفانه گاهی اوقات پیش میاد چیزایی رو تو زندگی داریم که به خاطر اینکه بتونیم حفظشون کنیم نمیشه با اینجور آدما قطع رابطه کرد
این چیزاست که دست و پامو بسته ، و گرنه خیلی خیلی دلم میخواست این کارو بکنم
_ حامد : پس واقعا مسئله ای اتفاق افتاده که این حرفو میزنید درسته ؟
_ کم و بیش بله ، و ان شاءلله کوتاهی منو به بزرگواری خودتون ببخشید ، دیگه باید برم جایی کار واجبی دارم دیرم شده با اجازه
_ مریم خانوم
_ بله ؟
_ روزای سخت تو زندگی هیچ کسی موندگار نبوده ، قطعا زندگی شما هم اینطور نمیمونه ، ان شاءلله امیرحسین برمیگرده
اون وقت منتظر باشید و ببینید که چطور همه شون شرمنده ی نجابت شما میشند
_ اون موقع شرمندگی هیچ کدومشون به دردم نمیخوره ، الان برای من مهمه آقا حامد ، که آبروی من بازیچه ی دهنِ لغشون نباشه ، خداحافظ
دوباره نگاه پر معنایی به رضوان انداختم و رفتم به سمت پارکینگ زیاد دور نشده بودم که دستم کشیده شد برگشتم عقب و تا رضوانو دیدم محکم دستشو پس زدم
_ کارت دارم چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیرم
_ من خیلی وقته دیگه با تو کاری ندارم
_ مریم خواهش میکنم به خدا چند وقته حالم خیلی بده
_ چرا فکر میکنی حال بدت باید برای من مهم باشه ، مگه خودت نخواستی دیگه فکر کنم شمایی وجود ندارید
_ من اون موقع فکر میکردم ....
_ شما بیجا کردی که اصلا فکرش به ذهنت خطور کرد ...
رضوان هیچ وقت نمیبخشمتون نه تورو نه راضیه و نه اون زن داداش از ما بهترونتونو
_ مریم من شرمندم به خدا خیلی وقته که دارم عذاب میکشم
_ حالا مونده تازه اولشه ...
شماها بد چیزی رو تو زندگی من هدف گرفتید ، تموم خطوط قرمزو رد کردید
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
ایوللللل مریم 👏👏👏
دختره ی بوووووووققققق😠
تو ببخشی هم ما نمبخشیم
والا ... کم خون دل نکشیدیم از دستشون بوقای خاک بر ... بوووووق😁🤪
بریم برای آلمان که پارتای خیلی چالشی خواهیم داشت 😍👌
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢