eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.6هزار دنبال‌کننده
821 عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : تا اینکه ی روز راضیه باهام تماس گرفت و دعوتمون کرد تولد دخترش ، و چون ترنم در جریان وضعیتمون بود دیگه مجبور شدم ازش قرض بگیرم و بعد از ظهر که رفتم خونه بچه ها رو بردم بیرون و هم چرخی زدیم و هم هدیه‌ای برای دختر راضیه خریدیم چون خاله خونه ی دخترش رفته بود قرار بود آقا میثم ظهر بیاد دنبال بچه‌ها و ببرتشون پیش آرام و بعد از ظهر با هم برن خونه راضیه صبح زودتر از همیشه بیدار شدم و لباس‌های بچه‌ها رو اتو کردم و به همراه کادو گذاشتم روی مبل تا با خودشون ببرند ، چایی رو هم دم کردم و میز صبحانه رو هم آماده گذاشتم تا وقتی بیدار شدن صبحانه نخورده نرن خونه آقا میثم خوشبختانه امیرمحمدو امیرعلی و زینب فوق‌العاده مسئولیت پذیر بودند و در نبود خاله خیالم از بابت سه قلوها راحت بود حتی وقتی می‌رفتیم مهمونی حواسشون کاملاً به کوچولوها بود و از این بابت دغدغه‌ای نداشتم کارم که انجام شد ترنم رسوندم خونه و بعد از اینکه دوش گرفتم و لباس‌هایی که برای خودم آماده کرده بودم رو پوشیدم با اتوبوس رفتم به سمت خونشون با اینکه اوایل خرداد ماه بود اما هوا خیلی گرم شده بود و چون با اتوبوس اومده بودم حسابی سر و صورتم عرق کرده بود ؛ قبل از اینکه دستمو رو زنگ فشار بدم از کیفم دستمالی درآوردم تا صورت خیسمو پاک کنم که صدای منیژه رو از تو کوچه شنیدم ؛ اول فکر کردم تازه رسیدند ، تو کوچه سرک کشیدم تا اگر بودند سلام و احوالپرسی کنم ، اما کسی نبود و متوجه شدم از پنجره صدا میاد 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401