eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
882 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
۳❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : چیزی نمونده بود برسیم که دیدیم بیتا و آقا مصطفی و پسر کوچولوشون منتظرند ، حتی دکتر والترو دوستانش هم اومده بودند پف کلافه‌ای کشید ، انگار حسمون مشترک بود ، اونم دلش می‌خواست این دقیقه‌های آخرو تنها باشیم جلوتر رفتیم و با همه احوالپرسی کردیم بیتا بغلم کردو گفت : مریم ما رو بخشیدی دیگه ؟ _این چه حرفیه بیتا این چند سال شما برای امیرحسین خیلی زحمت کشیدید ، من فقط دلخور بودم خدا رو شکر الان دیگه متوجه ی واقعیت شده و می‌خواد برگرده پس دیگه خدا بخواد تموم میشه همه این مصیبتا صورتمو بوسید _ الهی قربون دل مهربونت بشم _ برامون دعا کن بیتا _ حتما عزیزم ، تو هم دعا کن درس مصطفی زودتر تموم بشه و ما هم برگردیم _ امیرحسین : بیتا خانوم _ بله _ میشه برای من خواهری کنید این جمعو با خودتون ببرید ، بیست دقیقه دیگه مریم باید بره داخل _ مصطفی : کجا بریم ما اومدیم بدرقه ی مریم خانوما _ دستت درد نکنه مصطفی جون ولی دیگه بسه شرتونو کم کنید بی زحمت _ امیرحسین اصلا کارت درست نیستا باید از ما ممنون باشی که اومدیم بدرقه خانومت _ مصطفی تو بقیه رو ببر من بعداً حسابی از خجالتت در میام ممنونتم میشم بین کل کل و شوخی‌هاشون تمام حواسم به لرزش دستام بود که شروع شده بود و نمی‌فهمیدم حالا چرا ... حتماً از استرس زیادی بود که داشتم ، استرسِ دوباره از دادنش و موندنش نزدیک هانایی که نیومده بود اگر چه اصلا به روی امیرحسین نیاوردم و تموم تلاشمو کردم که این چند وقت گوشه ی ذهنم دفنش کنم اما بازم وقت و بی وقت خودنمایی می‌کرد بدون اینکه کسی متوجه بشه آروم دست بردم توی کیفم تا قرصمو پیدا کنم ، همینکه پیداش کردمو گرفتم تو مشتم صدای خنده ی همه شون بلند شد 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401