🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت125
دوباره ایستاد و متعجب و مات زده گفت :
- نیست ؟؟؟
پس .... پس .. به خاطر چیه .....
نگاهمو ازش گرفتم و به مزار شهیدی که کنارش بود چشم دوختم
نمیدونم چقدر گذشت که اومد جلو و دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و سرمو آورد بالا و گفت:
- تو چشمام نگاه کن و بگو به خاطر چیه ؟؟؟
لبامو روی هم فشار دادم و مجبور شدم بهش چشم بدوزم
اما این که چیزی بگم
ابداً ....
یعنی نتونستم .
- مریم !!!
نکنه ....
عقب عقب رفت و نشست روی نیمکتی که کنار یکی از مزار شهدا بود ؛ سرشو گرفت تو دستاشو بهم نگاه کرد
- باور کنم که خواهر کوچولوم .........
نمیتونست بقیه شو بگه ، انگار نمی خواست به زبون بیاره
چشماش از تعجبی که داشت درشت شده بود
نشستم رو به روش و ترجیح دادم به اسم شهید روی سنگ مزار روبروم خیره بشم
بعد از چند دقیقه بالاخره به خودش اومد و گفت :
- یعنی اونقدری برات ارزش داره که بخوای به خاطرش از جوونیت بگذری ؟؟؟
اصلا میتونی به خاطرش حرفهای مفت مردمو تحمل کنی ؟؟؟
آبجی اون موقع هرکی از در میاد یه جوری برات گربه می رقصونه ، میفهمی اینو ؟؟؟
- من از جوونیم نگذشتم و نمی گذرم ؛ قرارم نیست کسی برام گربه برقصونه ؛ خودم از پس خودم بر میام !
فقط فکر می کنم تنها کسی که دلم میخواد
بقیه ی زندگیمو کنارش باشم .....
خب.....
او ........ اونه
کف دستاشو دو طرفش ، روی نیمکت گذاشتو به بالا نگاه کرد .
چشماشو محکم روی هم فشار داد و گفت :
- وااای نباید این اتفاق می افتاد !!!
حالا وحیدو چه کارش کنیم ؟؟؟
- چقدر ازش حساب میبری !
انگار اصلا صدامو نشنید ! پرسید :
- چقدر میشناسیش ؟
- در حد رفت و آمدهای این چند وقته .
- یعنی چند باری که حرف زدید ؟؟؟
- آره
سرشو تکون داد و گفت :
و این دو سه بار اونقدر چرب زبونی کرد که دل آبجی ما را برد !!!!
- علی ! مگه بچه دبستانی هستم که سریع با دوتا حرف دیگران گول بخورم ؟
- پس چی !!!
مگه غیر ازینه
اصلاً مگه آدم با دو کلوم حرف عاشق میشه خواهر من ؟
گونه هام گر گرفت 😳
من که عاشق نبودم !!!
بودم ؟؟؟
- من .... من .... که نگفتم ...عاشقم !
و از خجالت سرمو انداختم پایین
- از بلوایی که تو دیشب به پا کردی و حرفهای الانت چیز دیگه ای نمیشه برداشت کرد .
- بلوا رو شما درست کردید نه من !
بعدشم فقط دو کلوم نبود که
خب برخورد داشتم باهاش ، تو مسجد ، حتی خونمون اومده !!!
با لحن طلبکاری گفت :
- خب دیگه چی ؟
کی اومده ؟
- علی !! اذیت نکن
بابابزرگم بوده !!!
چند باری هم بچه ها پیش من موندن !
دهنش باز مونده بود😦
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
ارتباط با ما:
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸