eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
855 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - نه فقط با شما اینطوریم حالا انشالله میای و آشنا میشی این دوتا باهم چه جوریند - چه جوریند ؟؟ - اینجوری - لیلاااااااااا خندید و گفت : - هر وقت اومدی خونمون برات تعریف میکنم ، فعلا خداحافظ . چه عجب خداحافظی کرد یادم نمیاد ،حتی یه بار خداحافظی تو مرامش بوده باشه - خدانگهدار دم دمای غروب بود که بابابزرگ تماس گرفت و گفت که شب نمیان و بعد از اینکه چند دقیقه ای به امیرعلی سفارش های لازم رو کردم تماس رو قطع کردم و دراز کشیدم *** با صدای گوشیم از جا پریدم هوا تاریک شده بود و برقی روشن نبود از روی صفحه ی روشن موبایل ، پیداش کردمو تماسو وصل کردم - بله - سلام ، خوبید انشالله ؟؟؟ - سلام آقای دکتر ، الحمدلله - ای بابا !!!! هنوز سر خونه ی اولیم که؟؟؟ خندم گرفت و گفتم : - ببخشید یادم نبود - صداتون گرفته طوری شده ؟ - نه خواب بودم - تا این موقع ؟ ساعت ۷ شبه الان پیش خودش میگه خدا به دادم برسه با چه تنبلی می‌خوام ازدواج کنم ! برای همین گفتم : - بابا بزرگ و امیر علی نبودن ، منم از صبح خونه تکونی کردم ؛ خسته شدم خوابم رفتم - درست ؛ حالا که دیگه خسته نیستی ؟ با شرمندگی لب زدم : نه - پس من ، هشت و نیم میام دنبالتون ؟ - چرا ؟؟؟ مگه مطب نیستید ؟؟؟ - امروز خلوت تره ، فکر می کنم کارم زودتر تموم بشه - باشه منتظرم - یا علی - خدانگهدارتون بلند شدمو رفتم حموم ، و ی دوش جنگی گرفتم و لباسامو پوشیدم و موهامو با سشووار خشک کردم یه کمی از الویه ای که دیشب درست کرده بودم لقمه گرفتم و خوردم به سرم زد که برای آقای دکتر ..... نه نه آقا امیرحسین هم ببرم برای همین دوتا لقمه دیگه هم گرفتم و پیچیدم توی کیسه فریزر صدای گوشیم بلند شد - سلام بانو ، پنج دقیقه ی دیگه میرسم - سلام ، باشه حاضر میشم و سریع میام پایین روسریو چادرمو سر کردم و چون از تاریکی میترسیدم ؛ دو تا از چراغ های پذیراییو روشن گذاشتم تا موقعی که برمی‌گردم ، وحشت نکنم . رفتم تو حیاطو با شنیدن صدای ماشینش درو باز کردم به سمت ماشینش رفتم ، پیاده نشد ولی پیش دستی کرد و در جلو رو باز کرد با نشستنم تو ماشین ، سلام کردم همینطور که راه می افتاد گفت : - سلام ، احوال شما ؟ - خدا را شکر خوبم ، شما هم ، خسته نباشید - مگه میشه شما رو دید و خسته هم بود ؟؟ احساس کردم که گونه هام رنگ گرفت ، و تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که سرمو انداختم پایین - خب..... مریم خانم ، کجا بریم ؟ - نمیدونم ، فرقی برای من نمیکنه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110 🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸