eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - فقط یه پیاده رویِ تنده ؛ بیا بریم مریم جان . - آخه الان هوا روشن میشه و پارک شلوغ میشه ! گوشه مانتومو گرفت و منو کشید اون طرفو در ماشینو بست مثل میخ وایساده بودمو نگاش میکردم با خنده گفت : - دیگه تا اینجا اومدی ، نمیزارم برگردی هااااااااااان 😦😦 - بریم دیگه ! و دستشو پشتم گذاشت که منو وادار به حرکت کنه ؛ مثل برق گرفته ها خودمو کشیدم کنار . باز خندش گرفتو پشت گردنشو خاروند - الان باید تا کی اینجا وایستیم ؟؟؟ سعی کردم به خودم مسلط بشم و کم نیارم برای همین با دو دلی گفتم : - بریم ولی زود برگردیما نفسشو با فشار بیرون دادو گفت : - پوف .... خدا رو شکر ؛ باشه زود برمیگردیم داخل پارک شدیم ، هیچکس نبود و دیگه هوا گرگ و میش شده بود ، بوی چمن شبنم زده برام واقعاً دلچسب بود و حس بی نظیری رو بهم القا کرده بود وارد پیست دوچرخه سواری شدیم - امیر حسین : خب حالا سرعتمونو ببریم بالاتر . همین طور که سرعتمونو بیشتر کردیم گفتم : - تا به حال هیچ وقت این ساعت نیومده بودم پارک ! - منم اینقدر زود نیومده بودم - شرمنده به خاطر من .... - این حرفو نزنید دیگه ، در واقع شما افتخار دادی به من که همراهم شدی یواش یواش بعد از چند روز با هم شروع میکنیم به دوییدن ؛ باشه ؟ - باشه یه ربعی گذشت ؛ با اون هوای بینظیر ، کلی سرحال شده بودم چون شب قبلش بارون اومده بود و هوا خیلی تمیز بود - واقعاً اینجا به آدم انرژی میده ، عالیه !!! - خانم خانما کی بود دم ماشین پشیمون شده بود؟ - کی بود ؟کی بود ؟😁😁 - خنده ی مردونه ای کرد و گفت : - عه...... اینجوریاست ؟؟؟ منم خندم گرفت و گفتم : - میگم... تا اون دکله مخابراتی بدوییم؟؟؟ - شما روز اولته ؛ بدن درد میگیری بری خونه مسافتم زیاده تا اونجا منم که جو ورزشکاری گرفته بودتم، با پررویی گفتم: - نکنه فکر می کنید کم میارید ؟؟؟ با محبت نگاهم کرد و گفت : - پشیمون میشیا - از چی - از اینکه فردا که از خواب بیدار شدی ،تموم ماهیچه های بدنت درد میگیره! - بدوییم دیگه - بدوییم ! ولی بعداً نگی که چرا نگفتی و با این حرفش شروع کردم به دوییدن و همراهم شد مشخص بود به خاطر من سرعتشو پایان آورده ، واقعا برام لذت بخش بود . نمیدونم چقدر زمان گذشت ولی هرچی که میدوییدیم به اون دکل نمی رسیدیم ، عجب پارک بزرگی بود !! کم کم به جایی رسیدم که دیگه نتونستم ادامه بدمو ایستادم و خم شدم و دستمو گذاشتم روی زانوهام و با نفس نفس به سختی گفتم: - دیگه ....نمیتونم ......چ چرا ..... نمیرسیم دریغ از یه ذره نفس زدنش خیلی راحت گفت : -گفته بودم که برات مسافتش زیاده ! - بشینیم ؟؟؟ - نه ؛ الان ضربان قلبت بالا رفته ؛ باید آهسته راه بریم - واقعاً... دیگه .... نمیتونم . - بیا بریم ،یکم آهسته راه بریم بعد میشینیم - نمیتونم... یه.... ذره..... بشینیم و بعد نشستم روی نیمکتی که نزدیک من بود - اِ..... مریم جان نباید یه دفعه بشینی پاشو پاشو اومد طرفم و دستشو دراز کرد تا دستمو بگیره که چشمام چهارتا شد و سریع خودم بلند شدم . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110