eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : یک کمی از چاییش خورد و گفت : اگه این همون مریم شر و شیطونه ، دلم میخواد هر روز و هر ساعت این مریمو ببینم!!! کاملا برام واضح بود که سرخ شدم از خجالت و ترجیح دادم به هر چیزی نگاه کنم غیر از خودش ولی اون انگار نه انگار ، خیلی خونسرد ادامه ی چاییش رو خورد و منو با تپشِ قلبِ کر کنندم که انگار توی مغزم نبض میزد ، به حال خودم گذاشت خلاصه بعد از صبحونه ی مختصرمون منو رسوند تا سر کوچه و خداحافظی کرد و رفت اونور خیابون نون سنگکی خریدم و به خونه رفتم . چادرمو آویزون کردم و به سمت آشپزخونه رفتم که دیدم امیرعلی و بابابزرگ دارند صبحونه میخورند -اِ.... بیدارید ؟ نون تازه خریدم - دستت درد نکنه بابا جون ، بیا بشین که خوب موقعی رسیدی روم نشد بگم صبحونه خوردم ، برای همین دستامو شستمو یه چای برای خودم ریختم - امیرعلی : کجا رفته بودی خاله ؟ بابا بزرگ به من نگاه کرد و گفت : - گفتم که پدر جان با آقا امیرحسین جایی کار داشتند . از بابا بزرگ ممنون بودم که چیزی نگفته چون بالاخره بچه ست دیگه دلش میخواست باهام بیاد و خوب میدونستم که آقا امیر حسین این پیشنهادو داده که اوقات تنهایی بیشتری داشته باشیم . - امیر علی : آخه خاله منم دلم میخواست بیام - شما مگه پیش دبستانی نداری ؟؟؟ - چرا - اگه اون ساعتی که من بیدار شدم شما هم بیدار میشدی امروز همش سر کلاس خواب بودی - مگه زینب امیر محمد نبودن؟ - نه ؛ تو خونه خوابیده بودند - حداقل بهشون بگین بیان خونمون - بابابزرگ تو این اوضاع و احوالی که خالت راه انداخته که نمیشه باباجان ! - فقط فرش نداریم دیگه ، چه اشکالی داره؟؟؟ - امروز بعد از ظهر یا فردا فرشا رو میارن بعدش میگم عمو امیرحسین بیارتشون نگاه به ساعتم کردم و گفتم : - امیرعلی زود باش که دیرت شده بقیه صبحونشو خوردو منم براش یکی دو تا میوه خورد کردمو تو ظرف در داری ریختم براش یکم هم براش نخودچی کیشمیش و ی لقمه گذاشتم تو کیفش گذاشتمش پیش دبستانیو سر راه رفتم میدون میوه و تره بار و یک عالمه خرید کردم پیچیدم تو کوچه که گوشیم زنگ خورد - بله ؟ - سلام خانم خانوما ، خوبی ؟ - سلام لیلا جون ، حالت خوبه ؟بچه ها خوبن؟ - خداروشکر خوبیم ، شما قرار نبود به من خبر بدی - وای ، یادم رفته بود اصلا - خسته نباشی ، خوبه اون روز این همه بهت تاکید کردم - شرمندم ، ازش میپرسمو بهت میگم پیاده شدم و در خونه رو باز کردم - مریم دیگه یادت نره ها - باشه عزیزم ، نمیدونم کارش به چه صورتیه ، نمیدونم الان میتونم باهاش تلفنی صحبت کنم یا نه ؟ بهش پیام میدم ، اگه وقت کرد باهام تماس بگیره - باشه ، پس من منتظرم - ممنونم ،لیلا جون - قربونت عزیزم و بعد گوشی رو قطع کرد به گوشی نگاه کردم و گفتم دفعه پیش خداحافظی کردی چشم زدم فکر کنم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110