eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : با صدای پیامک ، گوشیمو برداشتمو پیامش رو باز کردم از طرف لیلا بود ، بازم یادم رفته بود بهش خبر بدم گوشی رو گذاشتم کنارو گفتم : - خانوم آقا سید ، بنده خدا چند باره میخواد دعوتمون کنه خونشون ، منم بهش گفتم که باید با شما مشورت کنم . - کِی ؟ - میگه چهارشنبه بهتره چون شما فرداش تعطیلید - باشه ،مشکلی نیست بریم . گوشی رو برداشتمو بهش پیام دادم که چهارشنبه میایم انشاالله - مریم جان چرا با نون نمیخوری ؟ - ممنونم ، واقعا اشتهایی ندارم ،همینم برای اینکه ناراحتتون نکرده باشم ، دارم میخورم - این جوری نمیشه ، این گوشت کوبیده خوردن داره و لقمه ای گرفتو داد دستم - اینو دیگه باید بخوری! - دستتون درد نکنه ؛ و تو رودربایستی ازش گرفتم - می خوام یه چیزی بهت بگم . - بفرمایید - به نظر شما اشکال نداره زودتر بریم آزمایش بدیم - چه آزمایشی - آزمایش قبل از ازدواج دیگه ! - آخه هنوز که کلی فرصت داریم تا عقد - درسته ، اما به نظر من تا وابستگی عاطفی بیشتر ازین بینمون ایجاد نشده ، بهتره الان آزمایش بدیم . اگه خدایی نکرده مشکلی تو آزمایش باشه ،جدایی برامون اون موقع خیلی سخت میشه سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم - یکی از دوستام ، مدیر آزمایشگاه ژنتیکه ، اگه قرار بزارم تا فردا بریم ، شما مشکلی نداری ؟ - نه مشکلی نیست هر طور که شما صلاح میدونید؟ خلاصه غذا رو خوردیمو راه افتادیم به سمت ماشین تو راه برگشت ، تو سراشیبیِ دربند پر بود از مغازه هایی که آلوچه و لواشک و چیزهای دیگه ای که می‌فروختند سعی کردم که زیاد نگاه نکنم ؛ چون نقطه ضعفم ، آلوچه و لواشک بود البته از نوع ملس و شیرینش ولی اصلا دست خودم نبود چشمم کشیده میشد به طرفشون . جلوی یکی از مغازه ها ایستادو گفت : - کدومشو دوست داری ؟ یعنی اینقدر تابلو بودم که متوجه شد؟؟؟ - ممنونم آقا امیرحسین ، مطبتون دیر میشه. - اگه نگی مجبورم خودم انتخاب کنم من از این جور چیزا سر در نمیارم ممکنه چیزی بخرم که دوست نداشته باشی ، بگو مریم جان ، رودربایستی نکن هرکاری کردم روم نشد بگم اونم برام چند تا رو انتخاب کردو راه افتادیم سمت ماشین . تو راه امیرمحمد بهش زنگ زد و چون رانندگی می کرد ، گذاشت روی اسپیکر - سلام داداش - سلام مرد مردا ، چطوری ؟ - خوبم داداش ، نمیای بهم دیکته بگی - امیر محمد جان بده خاله شکوه بهت بگه، امروز کاری برام پیش اومده ، فرصت نشد قبل از مطب بیام خونه - من نمیخوام خاله شکوه بگه ، می خوام شما بگی . - پس باید صبر کنی تا از مطب برگردم - آخه اون موقع خوابم میگیره - سعی می کنم زودتر بیام - قول دادیا - باشه وروجک 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110