eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
846 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - بستنی هم برامون بخر - چشم ، دیگه ؟ - دیگه خوراکیای خوشمزه که با هم کارتون ببینیمو بخوریم ، باشه داداش ؟ - و حتما میخواید منم باهاتون بشینمو ببینم ؟ خنده ی قشنگی کردو گفت : آره دیگه داداشی با لبخندی گفت : باشه پسرِ خوب ، حالا گوشی رو قطع کنو برو تکلیفاتو بنویس ، تا من میرسم فقط دیکته مونده باشه . - چشم ، زود بیای ها - زود میام - خداحافظ - امیرحسین : واقعا چرا بچه ها اینقدر بستنی دوست دارند ؟ - شما مگه دوست نداشتید ؟ - نه به شدت اینا ؛ اینا اصلا سیر نمیشن!!! - امیر علی هم همینطوریه - هیچی دیگه , کارم در اومده . خندیدمو چیزی نگفتم - وقتی رسیدیم ، سختت میشه تو آبدارخونه منتظر بمونی ؟ - آبدارخونه دارید؟ - ی جای کوچیکه ۳ _۴ متریه! - مسئله ای نیست میمونم اونجا - مطب سید و حامد شوهر خواهرمم اونجاست - الان یعنی اونجان؟ - بله - آقا سیدو که میدونم ، متخصص اطفالند ولی آقا حامد چی ؟ - حامد ، اعصاب و روانه ، اونم از نوع رو مخش نگاه سوالیمو که دید ، لبخندی زد و گفت : - یواش یواش آشنا میشی باهاش ، بعد به همین نتیجه ای که من رسیدم می‌رسی ماشینو پارک کردو داخل ساختمان شدیم دستشو به نشونه ی تعارف گرفت جلو ، تا من اول وارد مطب بشم - ممنون خواهش میکنم بانو با ورودمون چند نفر بلند شدن و سلام کردن و خیلی متواضعانه جوابشونو داد و منو به سمت آبدارخونه راهنمایی کردو با صدای خیلی آهسته گفت : - شرمنده مریم ، ی کم شاید خسته بشی - نه این چه حرفیه ، خیالتون راحت من حوصلم سر نمیره. - باشه ،پس فعلا با رفتنش نگاهی به اطراف کردمو چند دقیقه بعد آقای مسنی داخل شدند و برام چای ریخت و با کمی خرما و بیسکوییت گذاشت جلوم - بفرمایید خانم - متشکرم - چیزی احتیاج داشتید من تو سالن هستم - ممنون لطف کردید گوشیمو در آوردمو طبق معمول این چند وقته ی بعد از آزمون ، اول رفتم سایت سازمان سنجش و این بار دیدم که زدن سه روز دیگه نتایج آزمون وکالت میاد واااااای خدای من ، یعنی میشه قبول بشم؟؟ تو همین افکار بودم که کسی وارد شد ،سرمو بلند کردم که متوجه شدم آقا حامده از روز خواستگاری دیگه شناخته بودمش بلند شدم و سلام کردم - سلام مریم خانوم ، حالتون خوبه ؟ خیلی خوش اومدید - ممنون ، خانواده خوبن - الحمدلله ، ببخشید ما اینجا وسایل پذیرایی نداریم - خواهش می کنم ،اون آقا برام چای آوردند - ایشالا تشریف بیارید منزل در خدمت باشیم - ممنونم لطف دارید - اگه امری ندارید ، من برم منتظرند - خواهش می کنم بفرمایید ، عرضی نیست با رفتنش نفس راحتی کشیدم همیشه از این تعارفات بیزار بودم ، خدا کنه کار آقا امیر حسین زودتر تموم بشه و بریم *** بالاخره بعد از سه ساعتِ طاقت‌فرسا کارش تموم شد و بماند که تو این سه ساعت چقدر کلافه شدم و چقدر با دوست و آشنا و فامیل تماس گرفتم ، واقعا آدمی نیستم که بتونم یه جا بیکار بشینم و عذابی بود برای خودش. همونطور نشسته بودم توی آبدارخونه که دیدم خوش و بش کنان ،آقا امیرحسین وارد شد و گفت : - بیا بیرون مریم جان ، دیگه کسی نیست بلند شدم و رفتم بیرون هیچکس نبود و رفتیم اتاق خودش . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110