eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
850 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - زحمت کشیدی علی جونم . - مبارکت باشه قربونت برم - منو شرمنده می کنی با این کارات داداشم - نگران نباش وقتی خانوم وکیل شدی برام حسابی جبرانش می کنی خندیدمو گونشو بوسیدم و از هما هم تشکر کردم خونه خلوت شد، اما امیرحسین نرفت از امیرعلی هم خبری نبود ، رفتم بالا دنبالش که دیدم رو تختم خوابش برده روشو کشیدمو برگشتم که برم پایین دیدم تو چهارچوب در اتاقم ایستاده - از پدربزرگت اجازه گرفتم بیام بالا ؛ تعارفم نمیکنی بیام تو ؟؟؟ - چ ..چرا ...... بفرمایید اومد داخلو روبروم وایستاد - این هدیه ی من به شماست و جعبه ی کوچولویی رو از جیبش درآورد و بازش کرد - فقط سلیقتو نمیدونستم ، امیدوارم خوشت بیاد ، البته با فروشنده طی کردم اگه خوشت نیومد بریم عوضش کنیم ی گردنبنده ظریف که پلاکش ی ماه بود و داخلش یک ستاره ی کوچولو داشت - آقا امیرحسین خیلی قشنگه..... دستتون درد نکنه ، ولی واقعا همون گلای قشنگی که آوردید کافی بود - قابل شما رو نداره ، اجازه میدی خودم بندازم گردنت ؟ و بدون اینکه منتظر جواب من باشه قفل گردنبند و باز کرد و پشت سرم قرار گرفت و گفت روسریت مزاحمه یکم بگیرش بالا تا ببندمش روسریمو همراه موهام انداختم روی شونم . - حالا خوب شد ، و همینطور که مشغول بستن بود ادامه داد: فقط صبر کن ....یکم من وارد نیستم.... بزار ببینم میتونم قفلشو ببندم اهان بسته شد ، مبارکت باشه -خیلی لطف کردید هول شده بودم و انگار به هوای تازه احتیاج داشتم . هوا که نبود ....برای همین ترجیح دادم از پارچ روی میز یکم آب بریزم و بخوردم - درست نیست زیاد بالا بمونیم ، بریم ؟ - بریم ، فقط چرا فسنجون نخوردید ؟ - بهت گفته بودم که نیار ، آوردی این شد ؛منم تو همچین شرایطی دیگه از گلوم پایین نمیره ! حالا ناراحتی نداره که شما قول میدی همین هفته از عمه خانمت یاد بگیری و برام درست کنی اونوقت این فسنجون دیگه برای من خوردن داره ! - باشه براتون درست میکنم فقط یکم تو فریزر قایم کردم با خودتون ببرید و بخورید خندید و با انگشتش رو ببینم زد و گفت ممنون از شما زرنگ خانوم!!! رفتنمون به طبقه پایین همزمان شد با در اومدن بابا بزرگ از دستشویی - ببخشید حاج آقا با اجازتون دیگه من رفع زحمت می کنم خواهش می کنم پسرم شما رحمتی برای این خونه ، ولی کاش بابا جان بچه ها را میاوردی - انشالله دفعه ی بعد میارمشون ، با اجازه . - چند لحظه صبر کنید الان میام رفتم آشپزخونه و یه ظرف غذا برداشتم و یکم برنج کشیدم ، فسنجون رو هم از فریزر برداشتم و برگشتم - بفرمایید ، اینو ببرید - ممنون مریم جان حاج آقا خدانگهدارتون بابا بزرگ لبخندی به هر دومون زدو خداحافظی کرد پالتومو پوشیدم و پشت سرش رفتم تو حیاط - سرده ، دیگه بیرون نیا - می خوام یه هوایی به سرم بخوره - در مورد تردید و این حرفا هم ، درست حسابی فردا باهات حرف دارم - مشتاقم ببینم که شما منو قانع می کنید یا من شما رو ؟ - خب البته که من - مطمئن باشید که اگه دیدتون منصفانه باشه ، این منم که قانعتون می کنم !! - بله ،بله..... یادم نبود که با ی خانم وکیل طرفم و ممکنه ضربه فنی بشم - اون که صد در صد😁😁😁 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110