eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بلند خندید و گفت : عالیه.... عااااالی - چی عالیه ؟ - اینکه یخت داره باز میشه !!! لبخندی زدمو و گفتم : بابت گل و گردنبند قشنگتون ممنونم ، زحمت کشیدید - خواهش می کنم بانوووو ، حالا برو بخواب که بعد از نماز صبح میام دنبالت - اِ.... فردا رو مرخصی بدید دیگه - نچ .... خوب نیست تنبل بازی در بیاری تازه فردا ی کم میخوایم بدوییم!!! - واااااای اینو دیگه نه - الان این حرفو میزنیا ، فردا که میایی میگی وااای چقدر هوا عالیه ، انرژی مثبته ، حالم خیلی خوب میشه صداشو نازک کرده بود و با لحن خیلی بامزه ای ادامو درآورد.😳😳 با تعجب نگاهش کردم - صبر کنید ببینم ؛ الان شما ادای منو در آوردید؟؟؟ - ادا نبود که واقعیت بود، خودت همیشه تو پارک این حرفا رو میزنی ! - میگم .....ولی این لحن حرف زدنتون چی بود؟؟؟؟ نگاه شیطنت باری بهم انداخت و گفت : چاشنیش بود دیگه ، مریم بانووووو😄 - آهان درسته ..... منم بلدم ازین چاشنیها رو کنما !!!!! ی لحظه تعجب کردو ابروهاش بالا پرید - بدم نمیاد بشنوم نامردی نکردمو صدامو مثل خودش تغییر دادم و گفتم : - قرارمون این بود که تمرین کنی تا فققققطِ فقط برات امیرحسین باشم ، بللللللله ؟؟؟؟؟ رو فقط گفتنم تاکید کردم و گردنمو تابی دادمو بله ی آخرشو هم خیلی کشیده و سئوالی گفتم ، که خودم از لحن خودم خندم گرفت .😂 یه لحظه چشماش درشت شد و نمیدونم چرا ترجیح دادم که فرار کنم ، درست حدس زدم چون دنبالم کرد و بلند خندیدم - هیسسسس .... مریم ساکت الان بابابزرگت و همسایه ها فکر میکنن چه خبره اینجا از بالای نرده ها آهسته گفتم خودتون دنبالم کردید - باشه بیا دیگه دنبالت نمیکنم مثل بچه ها گفتم : نچ .... به نفعمه که فعلاً اینجا باشم ! - دست من که بعدا بهت میرسه - حالا تا بعدا ..... خندیدو گفت : این بعدنت خیلی دور نیستا بهت پیشنهاد میکنم عاقبت اندیش باشی - شما نگران اونش نباشید - سری تکون دادو گفت من که نیستم ولی شما نگران خودت حتما باش حالا هم برو بگیر بخواب ، خداحافظ - از اون بالا براش دست تکون دادم و رفت # امیرحسین امروز ، روز خیلی پر کاری داشتم ؛ ساعت تقریباً دو بود و از خستگی زیاد جنازه شده بودم صبح زود بخش و سی سی یو و بعدش کلینیک و دست آخر هم دوتا جراحی سنگین دیگه واقعا انرژی برام نمونده بود در اتاقم رو باز کردم و رو تخت کناری اتاق دراز کشیدم و به ثانیه نشده خوابم برد با صدای در اتاق از خواب بیدار شدمو درو باز کردم - حامد : اِ....تو اینجایی ! با صدای خوابالو گفتم : پس میخوای کجا باشم ؟ - حامد : فکر کردیم کاری برات پیش اومده رفتی چرا جلسه نیومدی ؟ نگاه کردم به ساعتو دیدم یک ساعت و نیم گذشته - حامد : یه لحظه صبر کن و بعد با سید تماس گرفت - سید جان امیرحسین بیمارستانه ، بیا اتاقش ، سه تا قهوه هم با خودت بیار آقا خواب تشریف داشتند چند دقیقه بعد سید هم اومد - سید : به به ، جناب خوابالو دکتر مدنی ( رئیس بیمارستان ) سراغتو میگرفت 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110