❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت917
گوشی رو که داد دستم گفتم : سلام آقا حامد دیروز طوری حرف میزدید که من گفتم صد در صد قانعشون کردید ولی امروز میبینم آقا میثمم باهاشون همدست شده بچه هامو دو دستی تقدیم راضیه و رضوان کرده
بغضم گرفت و با صدای لرزونی ادامه دادم
_ آقا حامد حتی تصورشم نمیکردم اگه یه روزی امیرحسین نباشه خانوادهش باهام همچین رفتاری رو داشته باشند
_ اجازه بدید مریم خانم ... باور کنید نه من نه مجتبی و نه میثم در جریان نبودیم ، من امروز جایی کار داشتم رضوان بهم گفت میریم ویلا ، باور کنید خبر نداشتم با بچهها میخوان برن
_ بله دیگه همینطوری هر کاری دلتون بخواد میکنید بعد میشینید میگید ما خبر نداشتیم
فهمیدید دستم به هیچ جا بند نیست هر بلایی دلتون بخواد سرم در میارید
باشه هر دوشونو بگیرید هیچ مشکلی نداره اما آقا حامد از همون فردایی که بچهها رو بگیرید ارتباط منم با همتون تموم میشه ، بهشون بگید نبینم دور و بر خونه ی من پیداشون بشه که طور دیگهای رفتار میکنم
_ مریم خانم ... نزنید این حرفا رو
نمیدونم منو چطور شناختید همه میدونن که امیرحسین از برادر به من نزدیکتر بود و البته هست و خواهد بود ، فرقی هم نمیکنه خانمشم تا ابد برام مثل خواهره و من برای خواهرم هر کاری از دستم بر بیاد میکنم
مطمئن باشید مریم خانم من و مجتبی بهشون اجازه نمیدیم بچهها رو بگیرن ... قول میدم زینب و امیر محمد پیشتون بمونند ... منکر نمیشم واقعاً کارشون بد بوده که بدون اجازه شما این کارو کردن اما خواهش میکنم با ما همکاری کنید یه مقدار صبوری کنید تا منو مجتبی بتونیم همه چیزو درست کنیم
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401