❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت922
اومدم بلند شم که آقا حامد گفت :
_ به والله آرزومه که یه بار دیگه بغلش کنم ... ببینم برگشته و سایهش بالا سر زن و بچه هاشه
اما خب چه کاری از دستمون بر میاد ، نیست و نمیدونیم که میاد
_ میاد ... اگرم نیومد برای من هیچ تفاوتی نمیکنه ، من بازم میخوام بچه ها پیشم باشند ... وقتی هستند حضور امیرحسینو بیشتر حس میکنم ؛ جونش بود امیرمحمد و زینبش ...
اشکی که از گوشه چشمم چکید رو فوراً پاک کردم
آقا حامدم انگار به زور خودشو کنترل میکرد ... دستی به صورتش کشید و وقتی دید مجتبی و میثم نمیتونن حرفی بزنند ، خودش ادامه داد
_ مریم خانوم ... تو دماوند که با رضوان و راضیه خانوم حرف زدیم تصمیم بر این شد که با سه شرط بچهها پیش شما بمونند
بفرمایید
_ اول اینکه همونطور که قبلاً بهتون گفتم تمام خواهر و برادراشون هر وقت که بخوان بچهها رو میتونن ببینن یا حتی شده چند روز پیش خودشون نگه دارن و باید با اجازه شما باشه
_ تا جایی که به درسشون لطمه نخوره خصوصاً ماههای امتحاناتشون ، اشکالی نداره
_ مطمئن باشید رعایت میکنند
دوم اینکه تمامی مخارج امیرمحمد و زینب از این به بعد به عهده ی آقا میثم و آقا مجتباست
لبخند تلخی روی لبام نشست ؛ این حرفش یعنی دیگه امیدی به برگشتن امیرحسین نداشتند
به آسمون نگاه کردم و سعی کردم بغضمو قورت بدم
میثم همونطور که رو پلهها نشسته بود دستاشو از آرنج رو زانوهاش ستون کرده بود و سرش پایینترین حد ممکن بود و حتی یک کلمه هم حرف نمیزد
چشم ازش گرفتمو گفتم : امیرحسین خودش حقوق داره
_ حامد : مریم خانوم ... حقوق امیرحسین باید صرف زن و بچه ی خودش بشه
دیگه بیشتر از این نتونستم خوددار باشم و دستمو گذاشتم روی دهانمو زدم زیر گریه ؛ آقا مجتبی بلند شد و رفت بیرون
نفهمیدم چقدر گذشت ... همونطور که به پایین پاش خیره بود ادامه داد
_ اگر میخواید بچه ها بمونند گفتن شرطشون همینه
_ ب ... باشه
و آخریش اینه که فقط تا زمانی بچهها میتونن پیشتون باشند که خودشون بخوان
سرمو به معنای تایید تکونی دادم و چیزی نتونستم بگم
اون شب وحید اینا تو پذیرایی خوابیدن و منم تو اتاق پسرا جا انداختمو تا نیمههای شب بچهها برام حرف زدنو اشک ریختند و انگار مرثیه میخوندن برای مادرشون و من به جای اینکه آرمشون کنم پا به پاشون اشک ریختم
شاید تازه داشتم میفهمیدم که چقدر بدون امیرحسین براشون کم بودم .
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401