eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
845 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "هم‌سفرِ حلما" سر و کف پایم را به دیوار تکیه داده بودم. چشم‌هایم را روی هم فشار می‌دادم. یک شهاب سنگ افتاده بود وسط برنامه‌ها و زندگی‌ام. با یادآوری آن پیرزن و مردکِ... دندان‌هایم را روی هم فشار دادم. دستان مشت شده‌ام و رگی که برجستگی‌اش، پوست گردنم را منبسط می‌کرد. صدای چرخیدن کلید و بعد لولای در، چشمانم را باز کرد و تکیه‌ام را از دیوار انداخت. راست ایستاده و نگاهم را به اتاق حلما دوختم. در نیم‌باز... درست می‌دیدم؟! در اتاقش را باز کرده بود؟ دهانم از حیرت باز ماند. چرخیدم تا آقامجتبی و مامان عاطی را صدا کنم که... _فقط..خودت. تا اتاقش پرواز کردم. در را باز تر کردم و داخل رفتم‌ و... خورد شدم با دیدن چهرهٔ پر از اشک حلما و چانه‌ای که می‌لرزید. غرورم، مردانگی‌ام؛ عشق و محبتتم؛ قلبم... با دیدن این حالش شکست، خورد شد و تکه تکه... موهای خرمایی‌اش، به صورت خیسش چسبیده بود. تیله‌های عسلی‌اش در دریایی از خون شناور بود... اراده‌ام را از دست دادم. جلوتر رفتم و تن نحیف و لرزانش را به آغوش کشیدم. حلمایم منتظر همین کار بود انگار... دستانش به پیراهنم دخیل بست‌. پنجه‌هایش مشت شد، اشک بود که می‌بارید و پیراهنم را نمناک می‌کرد. سرش در گودی گردنم فرو رفته و هق هق گریه‌اش در سینهٔ ستبرم خفه می‌شد. این دخترک بی‌قرار؛ همان دلبرِ عسلی من بود؟! اصلا و ابدا! •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻