eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
845 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "هم‌سفرِ حلما" نگاه آخر را به حلمای خواب رفته‌ام دوختم. پتو را رویش مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم. _چی‌شد؟ خوب بود؟ برگشتم طرف مامان عاطی. بی‌قرار، چشم‌هایش بین من و در اتاق در گردش بود. حال حلما چطور بود؟! خوب یا بد؟ نه نه؛ درستش این است... افتضاح! ولی همیشه واقعیت‌ها قابل گفتن نیست. مخصوصا وقتی که مخاطب این واقعیت، یک جفت چشم مستأصل باشد که در مادرانگی فرو رفته بود. زبان روی لب‌هایم کشیدم. راستش را گفتم، با کمی سانسور... _بهتر بود؛ بهترم میشه. بهش شوک وارد شده، درکش کنید. دست روی دهانش گذاشت. چشمانش پر شد از اشک. _بمیرم براش! داشت برای عروسی‌ش حاضر می‌شد، این چه آتیشی بود افتاد وسط خوشی‌هاش. آقامجتبی، دست دور شانهٔ مامان عاطی قلاب کرد. _حالا شما بیا یکم بشین. الان پس میوفتی خدایی نکرده..‌. همراه‌شان تا مبل‌ها رفتم. مامان عاطی با اجبار آقا مجتبی روی مبل تک‌نفره نشست. زیر لب برای خودش نوحه می‌خواند. چند بار هم میان حرف‌هایش کلمهٔ مامان را شنیدم. سوالی در ذهنم بالا و پایین می‌شد. به زبان آوردمش. _مامان... یه سوالی ذهنم‌و درگیر کرده. سرش را بلند کرد. تیله‌هایش را لایه‌ای پررنگ از اشک، گرفته بود. با چشم‌هایش انتظار سوالم را می‌کشید. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻