eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
858 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• حیرت‌زده بازوهای سوگند را گرفتم و صورتش را مقابل خودم نگاه داشتم. فکرم را به زبان آوردم و خدا خدا می‌کردم که فقط یک حدس مزخرف باشد!! _این...این حالت به خواستگاری...مازیار که مربوط نیست. نامطمئن پرسیدم: _هست؟ لبخند غمگینی زد و فکرم را تایید. این‌بار من سفت او را در آغوش کشیدم. گیج بودم و نمی‌دانستم چه کنم... عاشقی درد داشت و فراق... دلم برای خواهر کوچک خون بود! _حلما می‌گفت اگه من و مازیار برای هم باشیم خدا ما رو بهم می‌رسونه هر طور که شده... ولی اگه نباشیم! هعی... خیلی بهت نیاز دارم علی! خیلی زیاد! دلم گرفت. اصلا حواسم به خانواده‌ام نبوده! چقدر خوب بود که حواس حلما بود! چقدر خوب بود که جور بی‌حواسی من را او می‌کشید... زندگی مشترک اصلا همین دیگر. یعنی همیشه همراه هم باشیم و مراقب کارهای هم! زندگی سختی داشت؛ زندگی مصیبت داشت؛ ولی با کمی لطافت و مهربانی با هم؛ می‌شد از همهٔ این‌ها گذر کرد.... نه پول نه قیافه و نه تحصیلات؛ هیچ‌ کدام خوشبختی نمی‌آورد. به نظر من این اخلاق است که می‌تواند خانه را امن و ذهن را برای حل مشکلات باز کند! جلوی مازیار و ازدواجش را نمی‌شد گرفت ولی جلوی بی‌قراری سوگند را چرا... می‌شد به پایش محبت ریخت و تیمارش کرد... می‌شد دل شکسته‌اش را بند زد! •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻