خیلی عزیزید برام
من شرمندم پیامهاتون خیلی زیاده و نمیتونم اینجا جواب بدم اگر سوالی داشتید به آیدیه مدیر پیام بدید
ی عزیزی در مورد پی دی اف رمان سوال داشت حتما به آیدی مدیر پیام بدید ❤️❤️
وای 🤭
یادم انداختید امروز نباید پارت میداشتیم 😄😄😄😄😄
پارت سوپرایز حسابش کنید 😉😉❤️
دوست عزیز پایان رمان خوشه ، امیر حسین شهید نمیشه ، اما حوادث زیادی رو تو زندگیشون خواهند داشت
که روزگار صبر و تحمل مریم و امیر حسین رو به چالش میکشه ☺️☺️☺️
🍃🌹🍃
مقاومت یعنی این...
✍️ این جماعت دیشب تا 4 بامداد احیا داشته، 4 بامداد روزه گرفته و حالا در خیابان است؛
#مقاومت یعنی این...
@salambaraleyasin1401
به قول شهیدمصطفی صدرزاده :
_کسی که تو هیئت فقط سینه میزنه خیلی کارِ بزرگی نمیکنه
کسی که سینه میزنه فقط یه سینه زنه....
شیعهٔ مرتضی علی باید با رفتارش عشقش و ثابت کنه✨️
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت218
بعد آروم تر از قبل نزدیک گوشم زمزمه کرد : زندگی که با تردید شروع بشه ، بله ؟؟؟
من بی اعتمادم ؟؟؟
منظورش به پیامی بود که براش فرستاده بودم
- میشه منو روشن کنی
از کدام تردید و بی اعتمادی حرف میزنی ؟
- شما فکر میکنید که ممکنه من تصمیمم عوض بشه ، من توقع دارم کمکم کنید همونطور که قبلا قول دادید
- مریم جان این حق توئه که اگه سختی های این زندگی رو درک کردیو دیدی واقعا سختت میشه ، عقب بکشی و منم بهت کاملا حق میدم
- وقتی شما اینجوری حرف میزنید واقعا ازتون دلگیر میشم
حداقل شما دیگه به من دلگرمی بدید ، همه از سخت بودن راهی که انتخاب کردم میگن حتی خود شما ، من این راهو انتخاب کردم تا .... تا ....
- تا چی ؟؟؟
تا اینکه .....
- بابابزرگ : بفرمایید ، بفرمایید سر سفره آقا امیر حسین
صحبتامون نیمه کاره موند و خدا رو شکر بابابزرگ نجاتم داد وگرنه روم نمیشد حرفمو بزنم ،
آخیششششش😮💨
با هم نشستیم کنار سفره ، یاد فسنجون افتادم و خواستم بلند شم تا برم که آروم پرسید :
- کجا مریم جان ، همینجا پیش من بشین دیگه
- میرم براتون فسنجون بیارم
- نمیخواد خانم زشته ، همه دارن ی غذای دیگه میخورند ، اونوقت من فسنجون بخورم ؟؟؟؟
- چه زشتی داره ، صبر کنید الان میرم براتون میارم و بلند شدم .
- مریم جان.... مریم ...
یه مقدار فسنجون گرم کردم و ریختم توی بشقاب خورش خوری و آوردم
- رضا : ببینم دخترعمو چی اوردی برامون ؟
- فسنجونه
- رضا : به به چه عالیییی ، دستت درد نکنه بدید ترتیب شو بدیم
امیرحسین خندش گرفتو دستشو گذاشت جلوی دهنشو و رضا دستش رو بلند کرد تا بشقابو بگیره ولی من ندادم ، اونم پر رو تر از من گفت : دختر عمو ول کن دیگه
- چیزه .... آخه ...
- سامان (پسر وحید) : عمه پارتی بازی نکن برای منم بیار
بشقابو بالاخره ول کردمو گفتم : خودتون بین خودتون تقسیم کنید دیگه .
- عمه : چرا یه کم دیگه هست !
بیار مریم جان ، هرکی خواست بخوره
ای بابا ..... برگشتم به آشپزخونه
گفت نیارما !!! چرا فکر اینجاشو نکرده بودم؟
عه ...
سریع اندازه ی یک وعده تو ظرفی ریختم و گذاشتم تو فریزر و بقیه ش رو ریختم توی خورشت خوری آوردمو دادم به سامان و سرجام نشستم
- بابابزرگ : سامان جان بابا ؛ بدین این طرف
آقا امیرحسینم بکشند
- امیر حسین : نه حاج آقا اجازه بدید راحت باشند ؛ من میل ندارم
- با تعجب بهش خیره شدم
سامانم بی رودرواسی گفت : خدا خیرتون بده آقا امیرحسین من فسنجون عمه رو خیلی دوست دارم
برام تو بشقابی برنج کشیده بود ، ی کباب هم گذاشت تو بشقابم
- ممنون ، چرا نخوردید ؟؟؟
- بعداً صحبت می کنیم مریم جان
غذا رو خوردیم و بعد از ی کم شب نشینی
کم کم مهمونا رفتن
علی هم زمان رفتن ی جعبه کوچولو بهم داد و گفت اینم برای آبجیه عزیز خودم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
ارتباط با ما:
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت219
- زحمت کشیدی علی جونم .
- مبارکت باشه قربونت برم
- منو شرمنده می کنی با این کارات داداشم
- نگران نباش وقتی خانوم وکیل شدی برام حسابی جبرانش می کنی
خندیدمو گونشو بوسیدم و از هما هم تشکر کردم
خونه خلوت شد، اما امیرحسین نرفت
از امیرعلی هم خبری نبود ، رفتم بالا دنبالش که دیدم رو تختم خوابش برده روشو کشیدمو برگشتم که برم پایین دیدم تو چهارچوب در اتاقم ایستاده
- از پدربزرگت اجازه گرفتم بیام بالا ؛ تعارفم نمیکنی بیام تو ؟؟؟
- چ ..چرا ...... بفرمایید
اومد داخلو روبروم وایستاد
- این هدیه ی من به شماست و جعبه ی کوچولویی رو از جیبش درآورد و بازش کرد
- فقط سلیقتو نمیدونستم ، امیدوارم خوشت بیاد ، البته با فروشنده طی کردم اگه خوشت نیومد بریم عوضش کنیم
ی گردنبنده ظریف که پلاکش ی ماه بود و داخلش یک ستاره ی کوچولو داشت
- آقا امیرحسین خیلی قشنگه..... دستتون درد نکنه ، ولی واقعا همون گلای قشنگی که آوردید کافی بود
- قابل شما رو نداره ، اجازه میدی خودم بندازم گردنت ؟
و بدون اینکه منتظر جواب من باشه قفل گردنبند و باز کرد و پشت سرم قرار گرفت و گفت روسریت مزاحمه یکم بگیرش بالا تا ببندمش روسریمو همراه موهام انداختم روی شونم .
- حالا خوب شد ،
و همینطور که مشغول بستن بود ادامه داد: فقط صبر کن ....یکم من وارد نیستم....
بزار ببینم میتونم قفلشو ببندم
اهان بسته شد ، مبارکت باشه
-خیلی لطف کردید
هول شده بودم و انگار به هوای تازه احتیاج داشتم .
هوا که نبود ....برای همین ترجیح دادم از پارچ روی میز یکم آب بریزم و بخوردم
- درست نیست زیاد بالا بمونیم ، بریم ؟
- بریم ، فقط چرا فسنجون نخوردید ؟
- بهت گفته بودم که نیار ، آوردی این شد ؛منم تو همچین شرایطی دیگه از گلوم پایین نمیره !
حالا ناراحتی نداره که شما قول میدی همین هفته از عمه خانمت یاد بگیری و برام درست کنی
اونوقت این فسنجون دیگه برای من خوردن داره !
- باشه براتون درست میکنم فقط یکم تو فریزر قایم کردم با خودتون ببرید و بخورید
خندید و با انگشتش رو ببینم زد و گفت ممنون از شما زرنگ خانوم!!!
رفتنمون به طبقه پایین همزمان شد با در اومدن بابا بزرگ از دستشویی
- ببخشید حاج آقا با اجازتون دیگه من رفع زحمت می کنم خواهش می کنم پسرم شما رحمتی برای این خونه ، ولی کاش بابا جان بچه ها را میاوردی
- انشالله دفعه ی بعد میارمشون ، با اجازه .
- چند لحظه صبر کنید الان میام
رفتم آشپزخونه و یه ظرف غذا برداشتم و یکم برنج کشیدم ، فسنجون رو هم از فریزر برداشتم و برگشتم
- بفرمایید ، اینو ببرید
- ممنون مریم جان حاج آقا خدانگهدارتون
بابا بزرگ لبخندی به هر دومون زدو خداحافظی کرد
پالتومو پوشیدم و پشت سرش رفتم تو حیاط
- سرده ، دیگه بیرون نیا
- می خوام یه هوایی به سرم بخوره
- در مورد تردید و این حرفا هم ، درست حسابی فردا باهات حرف دارم
- مشتاقم ببینم که شما منو قانع می کنید یا من شما رو ؟
- خب البته که من
- مطمئن باشید که اگه دیدتون منصفانه باشه ، این منم که قانعتون می کنم !!
- بله ،بله..... یادم نبود که با ی خانم وکیل طرفم و ممکنه ضربه فنی بشم
- اون که صد در صد😁😁😁
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
ارتباط با ما:
https://eitaa.com/hoseiny110
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما هستیم 🌹🌹🌹
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام بر آل یاسین
انت فی قلبی یاابوفاضل(ع)✨
میگویند
هروقت آب مینوشی
بگو یا حسین«ع»
این روزها که آب میبینی
و نمینوشی آرام بگو
یا اباالفضل «ع» :)
🌻
@salambaraleyasin1401