💫برای قرار گرفتن در مسیر این رشد ...
اولین قدم دروغ نگفتن هست.
#تمرین
+به همین سادگی ، تمرین دروغ نگفتن ...
بعد این تمرین ریزتر و ریزتر خواهد شد و به همین نسبت این ویژگی اخلاقی رشد خواهد کرد تا به کنه خودش برسد یعنی صداقت برای صداقت.👌👌
و یه بانو بیستی حواسش به همه این موارد هست😉💪
#گوهر_ناب
#صداقت
✏️🔎📝✏️🔎📝✏️🔎
@Salehe_keshavarz
✏️🔎📝✏️🔎📝✏️🔎
⚫️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
#پدر_مهربانم_سلام ...
#سلام_علی_آل_یاسین
▪️ #آجرك_الله_يا_بقية_الله ...
#لعنت_به_آنکه_پایه_گذار_غیبت_شما_شد
@Salehe_keshavarz
* لَعَنَ اللهُ أُمَةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُم...
روز عدالت خدا نزدیک است
هر کس قرار میگیرد
در جایگاه خودش...
آن هنگام است
که رحمت و آرامش و صلح
می آید و می ماند
با آمدن شما !
با برپایی
حکومت عدل فرزندان عدالت...
#و_رزقني_البرائة_من_أعدائكم
📚زیارت عاشورا
خدا لعنت کند
کسانی که شما را از مقامتان
(خلافت)منع کردند.
#اللهم_العن_الجبت_والطاغوت_والنعثل
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
1⃣
🎗آشنایی با توانمندی راستی و صداقت
تعریف راستی و صداقت
پترسون و سلیگمن راستی و صداقت را اینطور تعریف کردهاند:
🔺الگوی منظمی از رفتار که با ارزشهای مطلوب فرد سازگار است.
(انجام آنچه که خود به دیگران توصیه میکنید)
🔺تأیید و تصدیق آشکار باورهای اخلاقی، حتی اگر آن باورها در بین عامه مردم محبوب نباشد.
(شجاعت پیشنیاز راستی و صداقت است).
🔺رفتار مراقبت آمیز با دیگران که خود را در کمک به دیگران به وقت نیاز آنها و همین طور حساسیت به نیازهای دیگران نشان میدهد.
(من قبل از آن که نظرات سلیگمن و پترسون را بدانم راستی و صداقت را یک توانمندی فردی میدانستم؛ اما این پژوهشگران راستی و صداقت را توانمندی میدانند که به فرد انگیزه میدهد تا اقدام اجتماعی مفیدی انجام دهد.)
🔄به طور خلاصه راستی و صداقت فراتر از حرف زدن است و شامل پذیرفتن مسئولیت در قبال فکر و احساس خود و عمل بر طبق آن است. فردی که این توانمندی را دارد خود در ارتباط با دیگران خود واقعیاش را نشان میدهد، همین طور فردی است که به لحاظ اخلاقی عمل و گفتارش باهم میخواند.
#گوهر_ناب
#صداقت
💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫
🌐 @Salehe_keshavarz
💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫
2⃣
🔍فواید راستی و صداقت
مؤلفه شناخت خود راستی و صداقت سازگارانه است چون به ما این توانایی را میدهد که رفتار خودمان را اصلاح کنیم و زندگی کارامدتری داشته باشیم.
کارل راجرز انسان کاملاً کارآمد را فردی میداند که میتواند هیجانات متغیر خودش را تنظیم کند، این اطلاعات را بپذیرد و متناسب با این اطلاعات رفتار کند.
با راستی و صداقت اقدام کردن فواید اجتماعی هم دارد.
پژوهشها نشان میدهد که👇👇
افراد اصیل محبوباند
به لحاظ اجتماعی ، موردحمایت اند
و از رابطه نزدیک با دیگران فواید فراوانی میبرند.
📚یافته پژوهشی دیگر این است افرادی که در معرفی خودشان متعادل عمل میکنند و به تواناییها و ضعفهایشان اذعان دارند در نظر دیگران افرادی اصیل دیده میشوند.
تعجببرانگیز نیست که رفتارهای مبتنی بر راستی و صداقت باعث میشود تا رهبران کارامدتر باشند. پژوهشگران دریافتهاند وقتی مدیران آموزشی در قبال تصمیماتشان مسئولیتپذیرند و بدون اعمال نفوذ پیدا و پنهان راهبری و مدیریت میکنند، در مقابل معلمها هم به احتمال بیشتری به تصمیمات آنها اعتماد و مطابق راهبری آنها عمل میکنند. در دنیای تجارت هم روابط محیط کاری وقتی بیشتر موثر است که مدیران بیشتر خودشان باشند و بر طبق مقررات خشک اداری همکاران خود را زیردست نبینند.
#گوهر_ناب
#صداقت
🖇📍🖇📍🖇📍🖇📍🖇
🌐 @Salehe_keshavarz
🖇📍🖇📍🖇📍🖇📍🖇
3⃣
📝تمرینهایی برای تقویت راستی و صداقت
🔸تمرینهای پیش رو برای تقویت راستی و صداقت از لیستی گلچین شده که جاناتان هایدت پژوهشگر روانشناس دانشگاه ویرجینیا تهیه کرده است:
🔸از گفتن دروغهای کوچک و بیخطر به دوستانتان امتناع کنید (این امتناع شامل تعریف و تمجیدهای الکی هم میشود). اگر دروغی گفتید بگویید که این کار را کردهاید و معذرتخواهی کنید.
🔸بر خودتان نظارت کنید و هر وقت که دروغی گفتید آن را در یک فهرست ثبت کنید. سعی کنید که این فهرست هر روز کوچکتر شود.
🔸در پایان روز اتفاقاتی را به یاد بیاورید که در آنها سعی کردید تا دیگران را به دروغ تحت تأثیر قرار دهید یا خودتان را آن نشان بدهید که نیستید. سعی کنید که دیگر این کار را انجام ندهید.
#گوهر_ناب
#صداقت
#تمرین
📖📍📖📍📖📍📖📍📖
🌐 @Salehe_keshavarz
📖📍📖📍📖📍📖📍📖
4⃣
👌یه بانو بیستی همیشه بهترین راه رو انتخاب می کنه👇👇
📌میدونه که صادق بودن شاید همیشه راحتترین یا در دسترسترین راه نیست ...
📌میدونه که به همین دلیل هست که برای صادق بودن، به شجاعت نیاز داره ...
🖇 اما اینم میدونه که صداقت راه راستی و کمال هست ، بدون توجه به رواج بیصداقتی، همهی ما آزادیم که زندگیای با معیارهای بالاتری رو انتخاب کنیم.
بانو بیستی های روراست و کامل همیشه متوجه صداقت و شجاعت شما خواهند شد و آن را تحسین خواهند کرد.😍👏
بانو بیست تو می توانی در تمام امور بالاخص #مشـــارطه ها موفق عمل کنی💪✌️🌺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🌐 @Salehe_keshavarz
➿➿➿➿➿➿➿➿➿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزیزانم
اومدم دهاتمون 😉
من تا ۱۵ سالگی روستای پدر بزرگهامو ندیده بودم
پدرم از بس درگیر جنگ بود فرصتی برای آوردن ما نداشت 😉
از ۱۵ سالگی تا الان روستا برای من همیشه عزیز و جذابه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهات قدیمی که تو زلزله ویران شده 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تپه ای که محل دنج ندبه های منه 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم زیتون چینی 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توربین های بادی 🌬
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_دوم
آرام شدم...
آرامم کردند...
قلبم در دستان مهمترین مردان عالم بود.
عشق به امام زمان دلتنگیهای مرا برای مرتضی بهروز کمتر و دلگرمی به زندگیم را روزبهروز افزون می کرد.
سال ۱۳۷۳ برای بار دوم باردار شدم اما تفاوت این بارداری با دفعه اول احوالات من و امیر بود .
هر دو چله گرفتیم ، امیر نماز اول وقت و من هر آنچه که در کتابها خوانده بودم.
معصومه خانوم و عمه فاطمه همهجوره هوایم را داشتند.
بارداریام با مراقبتهای امیر بهآرامی گذشت.
در دوران حاملگی به پابوسی امام رضا علیه السلام رفتیم و آنجا فرزندم را نذر صاحبالزمان (عج) کردم.
در تمام بارداری حس میکردم یکی از یاران حضرت و شهدا را حمل میکنم ، گفتوگوی من با پسرم همه حول محور امام زمان بود.
دورادور و در بین صحبتهای معصومه خانم و عمه فاطمه شنیدم که مرتضی برای تفحص شهدا به مناطق جنوب میرود و همزمان در دانشگاه هم رشته حقوق تحصیل میکند.
نام مرتضی هنوز هم مرا منقلب میکرد اما اصلا به شدت قبل نبود در آن زمان زندگی بدون مرتضی برایم مقدور شده بود .
ماه هفتم بارداریام بود که امیر برای یک کار تجاری عازم ژاپن شد قرار بود بعد از یک ماه بازگردد.
در نبود امیر پدربزرگم به رحمت خدا رفت.
من پشت فرمان نشستم و با معصومه خانم و بچهها به روستا رفتیم.
با وضعیت بارداری رانندگی حسابی برایم سخت بود ، از اینکه در این یکی دو سال گذشته به پدربزرگ و مادربزرگم نرسیده بودم احساس شرمندگی میکردم و خود را موظف میدانستم که حتما برای تدفین و مراسم حاضر باشم.
شکمم مشخص بود هرجور هم که چادرم را میگرفتم باز بارداریام مشخص میشد.
زیر تابوت بود که دیدمش ...
مرد کاملی که در نبود پدرم همه زحمات خاندان را برعهده گرفته بود ، به همه خدمات میداد و بار همه را به دوش میکشید ، مراسم را هم مدیریت میکرد.
فقط یک نظر نگاهش کردم از امامزمان خجالت کشیدم و سرم را پایین انداختم.
در دو سه روزیکه مراسم طول کشید همه کار کرد که با من رودررو نشود من هم از او فراری بودم .
شب آخر تقریباً همه میهمانها رفته بودند مادربزرگم بیتابی میکرد و عمه فاطمه و معصومه خانم درحال راضی کردنش بودهاند که بعد از چهلم به کرج بیاید و تنها نماند.
از وقتی به روستا رسیده بودم کمردرد داشتم آن شب درد کمرم بیشتر شده بود .
مرتضی خان نبود عمو را برده بود منجیل برساند و خریدهای مادربزرگ را هم انجام دهد.
روسریام را سرم کردم و به حیاط رفتم.
عمه فاطمه با چشمان نگران نگاهم میکرد :
_خوبی دخترم ؟
+ بله عمه جان نگران نباشید یهکم قدم بزنم بهتر میشم...
درحال قدم زدن بودم که طناب را کشید و وارد شد ، بهسرعت روسریام را روی شکمم کشیدم سلام کردم با تعجب نگاهم کرد و خیلی مسلط جواب داد :
_سلام اینجا چیکار میکنید ؟!
میکنید...
اولینبار بود که مرا جمع میبست ...
+همینجوری اومدم هوا بخورم
_باشه پس... با اجازه...
بهسرعت رفت داخل.
دو ساعت راه رفتم اما دردم کم نشد
تازه درد پاهایم هم اضافهشد.
عمه چندباری به سراغم آمد معصومه خانم چای نبات درست کرد .
از زور خستگی رویهمان سکوی همیشگی نشستم و نگاهم را به آسمان پرستاره دوختم خدایا چرا امشب ؟؟؟!!!
چرا اینجا ؟؟!!!
نگران پسرم بودم .
اما گویا همهچیز دستبهدست هم داد تا زندگی من و پسرم به مرتضی گره بخورد.
نیمههای شب بود از درد دستهایم را گاز میگرفتم با اولین تکان عمه فاطمه مثل فنر از خواب پرید .
من اشک میریختم.
_ نگران نباش گلم الان میریم بیمارستان وسایلتو بردار تا مرتضی رو صدا کنم.
دیدم که مرتضی با سرعت ماشین را روشن کرد نگران مسیر بودم به عمه اشاره کردم و یک ملحفه بزرگ برداشت .
معصومه خانوم با اشک و نگرانی در خانه ماند و ما راهی شدیم .
صندلی عقب دستهایم را از درد فشار میدادم و با خجالت جلوی نالههایم را میگرفتم.
متوجه بودم که در آیینه تمام حواسش به ما بود حدودا یک ساعت راه تا منجیل داشتیم از نیمههای راه ناله هایم بیشتر شد .
عمه برایم ذکر میگفت ، به مرتضی گفت بلندبلند نادعلی بخواند .
با صدای نگرانش شروع کرد به خواندن نادعلی...
چه مرگم بود ...
در آن همه درد درد قلبم را باز حس میکردم...
خدایا من که خوب شده بودم ...
چرا آتش زیر خاکسترم با دیدنش شعله میکشید؟!
به بیمارستان که رسیدیم سریع رفت و هماهنگ کرد معاینه شدم دکتر تشخیص داد همین امشب باید سزارین شوم.
موقع بردن من به اتاق عمل پرستار رو کرد به مرتضی گفت:
#ادامه در پست بعدی 👇👇👇👇
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی:
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
پسرت عجله داره و میخواد زودتر بیاد و مامان بابای قشنگش رو ببینم ...
جایش نبود که کسی پاسخی به پرستار بدهد.
لحظه آخر عمه تسبیح به دست و مرتضی نگران بالای سرم بودند توانم را جمع کردم و به هر دو گفتم :
+ممنونم ... عمه جان ، مرتضی ممنونم ...
اگه شما نبودید ...
عمه حرفم رو قطع کرد:
_نگو گلم تو عزیز ما هستی برو دعای خانم فاطمه زهرا به همراهت ...
محمد هفتماهه دنیا آمد.
دو هفته باید داخل دستگاه میماند و من در بیمارستان .
تمام دو هفته هم هر روز عمه و معصومه خانم برایم غذا میآوردند ، میدانستم راننده آنها مرتضی است اما به دیدنم نیامد.
خانواده امیر هم دائم در رفتوآمد بودند و کم نگذاشتند.
موقع ترخیص پدر امیر به همه پرسنل بیمارستان هزار تومنی مژدگانی داد و با دستهگل بزرگ و دو قربانی به نیت سلامتی من و پسرم مرا به خانهام برد.
محمد بیست روزه بود که امیر از سفر برگشت خانه ما با بودن محمد پسر آرام و زیبایم گرمای شیرینی یافت...
پسری که هربار نگاهش میکردم در چشمان سبز زمردینش دو مرد در نظرم تجسم داشتند :
پدرم ... و ... مرتضی ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
⚫️
.
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
@Salehe_keshavarz
دوست دارم به جبران تمام سال های نبودنم
میان بهشت راه نجف-کربلا!
همین امسال ،
همین روزها ،
همراه و هم قدم شما باشم ؛
برای پایان انتظار
به التماس دعای فرج...
#سلام_علی_آل_یاسین
#قدم_هایمان_نذر_ظهور_مهدیست
#بخوان_دعای_فرج_را_دعا_اثر_دارد
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
✍استاد پناهیان
صداقت تنها در گفتار نیست؛ در رفتار هم باید باشد. همانطور که صداقت در پایبندی به عهد هم ذکر شده است. وقتی کسی رفتاری میکند که علیالقاعده باید نیت خوبی داشته باشد ولی در باطن نیت درستی ندارد با اینکه دروغ نگفته؛ اما رفتار صادقانهای نداشته است. بعضیها با خودشان هم صداقت ندارند.
#گوهر_ناب
#صداقت
@Salehe_keshavarz
⚫️
.
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
@Salehe_keshavarz
ما بی کس و کاران
بند نیست دستمان به جایی!
هیچ نداریم جز شوقی فراوان برای آمدن!
کس و کار ما باشيد
برای سفری که آرزویش به دلهایمان مانده!
#سلام_علی_آل_یاسین
#دار_و_نـدار_من_شماييد_که_ندارمتان
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
✍تامِس جفرسِن
«صداقت اولین فصل از کتاب خِرَد است.»
@Salehe_keshavarz
#رابطه
يادمون باشه پارتنر ما قدرت ماورالطبيعه نداره كه ذهن ما رو بخونه كه مثلا
الان كار داريم و فرصت بودن با او را نداريم، یا الان ناراحتیم ولی خيلی دوستش داريم!
يا مثلا الان ما نياز داريم كه كنارمون باشه!
پس لازمه كه راجع به خودمون و خواسته هامون و شرايطمون و احساساتمون واضح و روشن با هم حرف بزنيم قبل از اينكه دچار سو تفاهم بشيم.
سكوت ما فقط در حدی جايزه كه اگر عصبانی هستيم فروكش كنه و نه بيشتر.
حتی اگر از چيزی دلخوريم به موقع و با لحن مناسب بگيم تا جای ديگه ای مثل بمب منفجر نشيم و همه چيز رو خراب نكنيم!
نه خودمون را گيج كنيم، نه طرف مقابلمون را....
از آدمها انتظار نداشته باشيم متخصص زبان بدن باشند حتی از راه دور!!
مشكلاتمون حل میشه اگه با هم حرف بزنيم
اگه صداقت داشته باشیم
اگه توضیح بدیم و قانع کنیم
امتحان كنيم!
💞 @salehe_keshavarz
⚫️
.
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#سلام_علی_آل_یاسین
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
@Salehe_keshavarz
خیلیا تا حالا کربلا رفتن!
خیلیام اربعین پای پیاده رفتن!
هر کسی هم یه دلیلی داشته و نیتی...
اما من میدونم!
اون سفری که
پای پیاده برای اومدن شما باشه؛
یه لذتی داره که
فقط اونایی میدونن که چشیده باشن!
#اربعینی_برای_ظهور
#اربعين_فقط_دعاي_بر_فرج
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة