هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی از ماجرای کشف حجاب که قطعا نشنیدهاید!
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت سالروز اجرای طرح استعماری حذف حجاب به دست رضاخان
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔 @soada_ir
هدایت شده از سازمان اطلاعات فراجا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯سپاه بزرگترین محمولۀ تجهیزات و سلاحهای ویژه آشوب را در شمالغرب کشور کشف کرد.
🗯این محموله شامل ۱۸ هزار باتوم، ۵۳ هزار شوکر و ۵۴ هزار چاقوی خطرناکِ ضامندار بوده است.
🔰 سازمان اطلاعات فراجا
در ایتا و روبیکا
🆔 @S_Etelaat_faraja
بسم الله
#حدیث
#سلوکی
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/280614
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ج ۹۰، ص ۳۴۹
🔸 عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :
⚡ عِنْدَ ذِكْرِ اَلصَّالِحِينَ يَنْزِلُ اَلرَّحْمَةُ،
⚡ وَ عِنْدَ قَطْعِ اَلْعَلاَئِقِ عَمَّا دُونَ اَللَّهِ.
🔹
🔻حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
⚡ هنگام یاد کردن از صالحین و خوبانِ خدا رحمت خداوند نازل میشود،
⚡ و نیز هنگام بریدن علاقهها از ما سوی الله، رحمت خداوند نازل میشود.
🔸
@Salehi786
بسم الله
🔸 داستان عنایت عارف بالله، آیت الله محمدجواد انصاری همدانی (رحمة الله علیه) به مؤمنان (١)
🔻 دستگیری از سالک الی الله مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی (ره)
🔸
#عرفان #سلوکی #ذکر_صالحین
#آیت_الله_انصاری_همدانی
🔸قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
🔻 عِنْدَ ذِكْرِ اَلصَّالِحِينَ يَنْزِلُ اَلرَّحْمَةُ
⚡ هنگام یاد کردن از صالحین و خوبانِ خدا رحمت خداوند نازل میشود،
https://hadith.inoor.ir/hadith/280614
🔹
🔸این ذکر صالحین، به نقل از کتاب مطلع الانوار علامه طهرانی ج١ ص٢١٣ الی ٢١٧، در مورد مرحوم حاج محمدحسن بیاتی (رحمة الله علیه) شاگرد آیت الله محمدجواد انصاری همدانی (رحمة الله علیه) است.
🔻مزار شريف مرحوم بياتي(ره) كنار مزار شاگرد دیگر، مرحوم حاج هادي ابهري(ره)، در كنار تربت پاك استادشان حضرت آيت الله محمدجواد انصاري همداني(ره) در گلزار شهدای قم است.
📌لوکیشن:
🌐 https://nshn.ir/04sbsVs5Wxv4nI
🔻 علامه طهرانی (ره) مینویسند که عارف بالله اقا سیدهاشم حداد (ره) در توصیف مرحوم آقای بیاتی چنین گفتند:
⚡ "خیلی از رفقا در معنی توحید گیر دارند , ولی آقای بیاتی خیلی روشن است و خداوند به ایشان عنایت بسیاری فرمود و ایشان در ردیف رفقای درجه اولی هستند که ما شب و روز با هم هستیم. او همیشه با من است."
علامه طهرانی میگوید عرض کردم (به آقای حداد) : کلمه ای بفرمایید که برای ایشان بنویسم .
آقای حداد فرمودند: بنویسید "فاستقم کما امرت".
🔸
🔻 اما نقل کتاب مطلع الانوار 👇
🔸 [مكاشفه آقاى بياتى رحمة الله عليه]
🔻 جناب صديق ارجمند آقاى بياتى مىگويند:
در همان زمان حيات مرحوم آيةالله انصارى پس از رحلت استاد عظيم آيةالله قاضى (ره) يكى از شاگردان مرحوم قاضى به من معرّفى شد، ولى او را نشناختم و سپس معلوم شد او عارف كامل حاج سيد هاشم حدّاد است.
توضيح آنكه: مرحوم آيةالله انصارى (ره) به من دستورى داده بودند كه بايد روزها آن را در خلوت انجام دهم و من روزها آن را در خلوت انجام مىدادم؛ تاروز جمعهاى بود كه براى بجا آوردن آن محل خلوتى را پيدا ننمودم، چرا كه در هر جاى خلوت، احتمال تردّد و آمدن افراد بود.
مىدانستم كه يك شبستان در مسجد پيغمبر متروك است، (مسجد پيغمبر يكى از مساجد همدان و در مقابل سراى قلمدانى است) به آن مسجد در آمدم و درِ شبستان متروك را گشودم، ديدم روى حصيرها به قدرى خاك جمع شده است كه در حال راه رفتن گرد و خاك برمىخيزد، داخل شبستان شدم و در را از پشت كولون كردم و با خيال راحت در يك زاويۀ بسيار تاريك مسجد كه از در شبستان دور بود نشستم و مشغول انجام دادن آن دستور شدم.
آن دستور مدّتش يك اربعين بود و چند روزى بيشتر نمانده بود كه پايان پذيرد، در حال انجام آن عمل مكاشفهاى رخ داد كه:
خود را بر روى كرۀ زمين احساس كردم و تمام كره، نيمكرۀ جنوبى و نيمكرۀ شمالى آن به تمامه را مىديدم، و بر آن سيطره داشتم، در محور كره از قطب شمالى ستونى از نور بود بسيار عجيب و زلال و درخشان و آرام بخش كه آن عبارت بود از ولايت كليه، و بايد تمام مردم كره، خود را بدان برسانند.
بسيارى از افراد روى زمين در ظلمت بسر مىبردند و در نيمكرۀ جنوبى دور از شعاع آن محور نورانى زندگى مىكردند و آنها اكثريت اهل جهان را تشكيل داده بودند.
آنها هرچه حركت مىكردند در ظلمات بود؛ چنان تاريكى آنها را فراگرفته بود كه هيچ چيز را نمىشناختند. بعضى چون مىخواستند به جلو بيايند دورتر مىشدند.
برخى از آنها چنان در تعفّن غوطهور بودند كه انسان قدرت تماشاى آنها را نداشت. عجيب اينجاست كه آنها هم همگى خواستار نور بودند و مىخواستند خود را به محور برسانند.
و امّا نيم كرۀ شمالى كه نورانى بود، در آنجا افراد متفاوت بودند: بعضى با سرعت رو به بالا و قطب مىآمدند امّا در وسط راه توقّف مىكردند، بعضى آرامو آهسته مىآمدند، (روى اين نيمكره أقليت روى زمين بودند كه به صورت دستهها و گروهها، گروه گروه دور هم مجتمع بودند) بعضى مقدارى راه آمده امّا پشيمان شده و متحير بودند، بعضى مانند اسب سوار و يا با سرعت بيشتر رو به بالا مىرفتند؛ خلاصۀ امر اينكه: تمام اين افرادِ واقع در منطقۀ نور نيز هركدام شكل و شاكلۀ خاصّى داشتند.
هرچه به بالا مىرفتيم افراد كمتر مىشدند تا نزديك قطب و محور چند نفرى بيشتر به چشم نمىخوردند كه مىخواستند وارد ستون نور شوند.
امّا من خودم نفهميدم به چه وسيله اين راه را طى كردم، گويا روى هوا با سرعتى همينطور چرخ مىخوردم و بالا مىرفتم تا رسيدم به كنار محور، ديدم در آنجا دو نفر ايستادهاند: يكى حضرت آيةالله انصارى و ديگرى را در آنوقت نشناختم و سپس مشهود شد كه حضرت آقاى حدّاد است! من همينكه بدان محل رسيدم فوراً آيةالله انصارى مرا گرفت و در داخل ستون نور پرتاب كرد.
🔻عجيب عالَمى بود از عظمت و ابّهت و سكون و اطمينان و حيات و قدرت و احاطه بر ماسوى! در آنجا ارواح چهارده معصوم بدون شكل و صورت و بدون تعين بودند! چنان مرا لذّت و بهجتى دست داد كه تا حال كه دهها سال از آن مىگذرد مزۀ آن در زير دندانهاى من و در كام من باقى است.
من در آنجا غرق در تحير و بُهت بودم و مستغرق در لذّت ولايت كه ناگهان مرحوم آقاى انصارى (ره) به شانۀ من زدند و فرمودند: بس است تا اينجا كه رفتى! برخيز برويم، ساعت قريب ظهر است!
و از مسائل لازم الذّكر: من خودم در شبستان را از پشت كولون كردم و آقاى انصارى از در بسته وارد شدند.
و دوّم اينكه: احدى از جاى من خبر نداشت و به حسب موازين ظاهرى، ورود من در شبستان متروك مسجد پيغمبر آن هم با آن كيفيت محال مىنمود، و غير از اطّلاع غيبى مرحوم انصارى بر محل من محملى ديگر ندارد.
و سوّم: مشاهدۀ مرحوم آقاى انصارى مكاشفۀ مرا بود كه معلوم بود از تمام جريانات و مشاهدات من مطّلع بودهاند.
🔸
🔸 [مكاشفه آقاى بياتى رحمة الله عليه از فوت آقاى انصارى]
🔻 جناب آقاى حاج بيات در تحت تربيت مرحوم انصارى بودند، تا ايشان در جمعه دوّم ذوالقعده ١٣٧٩ هجريه قمريه (۹ اردیبهشت ١٣٣۹ ش)، دو ساعت بعد از ظهر، رحلت نمودند.
آقاى بيات مىگويند: من به امر و دستور آيةالله انصارى گذرنامه گرفته بودم و در همان روز جمعه صبح عازم كرمانشاه (باختران) بودم براى اخذ جواز و رواديد از قونسولخانۀ عراق؛ چون فقط ويزا و رواديد را از باختران مىدادند. از طرفى حركت و مسافرت ما مقارن شد با ايام ارتحال و كسالت ايشان كه مجموعاً چند روزى بيش طول نكشيد؛ زيرا مرض ايشان سكتۀ مغزى بود كه طرف راست بدن را فلج نموده بود.
من در آن روزها مترصّد بودم حال ايشان بهبود يابد و خداحافظى كنم و براى زيارت مشرّف شوم و هر روز براى عيادت مىآمدم. امّا چشمان ايشان بسته و با وجود شعور و احساس كامل، قادر بر بازكردن چشم نبودند. اين گذشت تا صبح جمعه پيش از ظهر به منزلشان رفتم و ديدم سخت بىهوشند.
در آن لحظه در اطاق ايشان يك نفر هم نبود، رفقا همگى در اطاق جلو كه اطاق پذيرائى بود مشغول مشورت بودند، (در كيفيت حال و ارجاع ايشان به طبيبى ديگر در صورت امكان) در آن لحظه بدون اختيار من خودم را روى بدن ايشان انداختم و گفتم: فدايت شوم! چه كنم؟
از طرفى شما امر به مسافرت و زيارت نمودهايد (و در اين ساعت مقرّر ماشين سوارى كرايه نموده تا مرا به باختران ببرد) و از طرف ديگر شما بدين حال مدهوش و بىهوش افتادهايد و من تاب و توان رفتن را با اين وضع فعلى شما ندارم؟ اگر ارتحالى حاصل شد من پس از شما به كه رجوع كنم؟!
در آن عالم مكاشفه فرمودند: فرزندم! تو آمادۀ سفر باش و زيارتت را به طور كامل انجام بده! من بعد از چهل روز به تو استادى را براى تربيت معرّفى مىكنم.
من در آن عالم از ايشان خداحافظى نموده و بيرون آمدم و تا وقت حركت با سوارى يكى دو ساعتى بيشتر طول نكشيد كه در ده پانزده فرسخى همدان، ماشين كه از گردنههاى اسدآباد بالا مىرفت و فكر و ذكر و توجّه من يكسره به ايشان بود؛ ناگهان به صورت كبوتر سپيدى از بالاى منزلشان پرواز كرده و به من فرمودند: خداحافظ! من دانستم ايشان رحلت نمودهاند.
به باختران رسيديم، و پس از تحصيل ويزا عازم عتبات عاليات شديم و تقريباً مدّت يك ماه طبق دستور ايشان زيارت نموده و به همدان مراجعت كرديم.
درست از تاريخ ارتحال ايشان چهل روز گذشته بود كه با طريقى كه شرح و بسط فراوان دارد، حضرت آقاى حاج سيد هاشم حدّاد (ره) را كه تا آن زمان زيارت نكرده بودم، و فقط در ميان زمرۀ تلامذۀ مرحوم آيةالله قاضى (ره) نامى از ايشان شنيده بودم، به من معرّفى شد.
من با نهايت اشتياق و خلوص و كمال ارادت و تمكين به محضرشان شرفياب شدم. تا چشمم به ايشان افتاد ديدم عجبا! اين همان مردى است كه در جنب آقاى انصارى در آن مكاشفه، پهلوى ستون نور بر فراز كرۀ زمين، در جنب قطب شمالى ايستاده بود!
از آن به بعد تا زمان ارتحال مرحوم حدّاد كه در شهر رمضان المبارك ١٤٠٤ هجريه قمريه در كربلا - موطن ايشان - رخ داد، مدّت بيست وچهار سال تمام دست ارادت به ايشان داده، و در تحت تعليم و ارشاداتشان بودهام.
🔹
🙏 #فاتحه_و_صلواتی به روح همه اولیاء الهی هدیه کنیم 🙏
🔸
@Salehi786
🔸 مزار سالک الی الله مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی (ره)
(در جوار استادشان عارف باللّٰه مرحوم آیت الله محمدجواد انصاری همدانی رحمة الله علیه)
📌لوکیشن:
🌐 https://nshn.ir/04sbsVs5Wxv4nI
🙏 #فاتحه_و_صلواتی به روحشان هدیه کنیم.
🔹
🔸داستانی زیبا در مورد دستگیری استادشان #آیت_الله_انصاری_همدانی (رحمة الله علیه) از ایشان👇
🌐 eitaa.com/salehi786/3564
#ذکر_صالحین
🔸
@Salehi786
@Salehy
بسم الله
🔸 داستان عنایت عارف بالله، آیت الله محمدجواد انصاری همدانی (رحمة الله علیه) به مؤمنان (٢)
🔻 دستگیری از سالک الی الله مرحوم مهندس حاج سید جلال تناوش» (ره)
🔸
#عرفان #سلوکی #ذکر_صالحین
▫️ ١
🔸قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
🔻 عِنْدَ ذِكْرِ اَلصَّالِحِينَ يَنْزِلُ اَلرَّحْمَةُ
⚡ هنگام یاد کردن از صالحین و خوبانِ خدا رحمت خداوند نازل میشود،
https://hadith.inoor.ir/hadith/280614
🔹
🔸این ذکر صالحین، در مورد مرحوم حاج سید جلال تناوش» (ره) ، و دستگیری مرحوم آیت الله انصاری همدانی از ایشان، به نقل از مطالب دو اثر پیرامون شخصیت معنوی ایشان، در کتاب «عارف ترین مهندس قرن» و همچنین در کتاب «از خود رسته» در ادامه خواهدآمد.
mozafarbook.ir/shop/کتاب-عارف-ترین-مهندس-قرن
ahlevela.com/عارفان-شیعه/2606-از-خود-رسته
🔻 مهندس حاج سید جلال تناوش، نوه دختری آیت الله حاج سیدمحمد لواسانی، خواهرزاده و شاگرد سلوکی آيت الله سيد مصطفی لواسانی، شاگرد سلوکی و داماد آیت الله شیخ محمد جواد انصاری، اعجوبهی صنعت نساجی بود که با تزکیه نفس به حالات معنوی و قرب الی الله رسید.
🔻مزارِ شريف مرحوم حاج سید جلال تناوش در جوار آستان شاه عبدالعظیم حسنی در شهر ری تهران، آرامستان باغ طوطی، ش ۲۳۲۳ است. ایشان در سال ١٣٧۶ ش به رحمت خدا رفتند.
📌لوکیشن مزار:
🌐 https://nshn.ir/077bQqbo0xug4n
🔻 همسر مرحوم مهندس جلال تناوش، خانم فاطمه انصاری (دختر آیت الله انصاری همدانی) نقل می کرد که:
⚡پس از مرگ مهندس تناوش، به دلیل مشکلات مادی، برای هزینه مراسم حدود سه میلیون تومان بدهکار شدم. پس از آن به سبب عدم توانایی دادن قرض، بسیار ناراحت و نگران بودم.
یکی از روزها که بسیار به قرضم فکر می کردم، ناگهان همسر مرحومم را دیدم؛ او حال مرا پرسید و گفت: «نگران نباش». پس از این که آرامم کرد، به سمتی از اتاق اشاره کرد و گفت: «ان شاءالله قرضت ادا خواهد شد». به لطف الهی و عنایت و توجه آن ولی خدا به صورت معجزه آسایی آن قرض ما ادا شد.
(البته باید توجه داشت که طلب ما از خداست، و ارواح اولیاء الهی با دعا از خداوند برای ما کمک میخواهند و خدا به سبب مقام ایمان و یقین و آبروی والای ایشان عندالله، دعای آنان را برای ما به اجابت میرساند).
🔹
🔻همچنین همسر مرحوم تناوش (خانم انصاری) نقل می کند:
⚡ «مرحوم تناوش در اواخر عمرش، هر چند روز یک بار به من میگفت: استاد و همه دوستانم به رحمت خدا رفته اند، اگر اجازه دهید، من هم به آنان ملحق شوم. اما من چون فرزندی هم نداشتم، در صورت نبود ایشان بسیار تنها می شدم؛ ازاین رو همیشه نگران بودم.
یکی از روزها که در مورد همین موضوع صحبت می کردند، به من گفتند: «ببین»؛
من ابتدا چیزی نمی دیدم، اما او تصرفی معنوی کرد و من هم توانستم آن چه را او میدید، ببینم. جلسه ای برقرار بود و مرحوم آقای انصاری و دوستان ایشان حاضر بودند. مهندس تناوش با افسوس به آنان مینگریست و حسرت پیوستن به آنان را میخورد.
من وقتی این صحنه و حسرت مهندس تناوش را دیدم، راضی شدم و به او گفتم: «اگر شما قصد رفتن دارید، من هم راضیام».
چند روز بعد، مهندس تناوش به رحمت خدا رفت.
📌به نقل از کتاب «دلشدگان: شرح حال و کرامات اؤلیاء الهی»، ص١٣٢.
🔸
🔻 اما نقل مطلب از دو کتاب عارف ترین مهندس قرن، و کتاب از خودرسته👇
🔸 آغاز جوانی
🔻زندگی سید جلال در آغاز جوانی غرق در رفاه و خوش گذرانی و اشتباهات بود. ۴ سال برای تحصیل لیسانس نساجی به هند رفته بود و آنجا در پی مرتاض ها هم رفته بود. سپس برای تحصیلات تکمیلی در رشته نساجی به آمریکا رفت و در آنجا به استادی در این رشته رسید.
مهندس تناوش زبان های انگلیسی، فرانسوی، اردو و هندی را بلد بود.
پس از بازگشت به ایران، یکبار که همراه سه نفر از رفقایش که همراه خوشگذرانیهایش بودند تصمیم گرفتند مسافرت بروند گفتند: «کجا برویم؟»
سید جلال - که شاید به نوعی میخواست آنها را امتحان کند تا ببیند چه قدر اهل همراهی هستند - گفت: «برویم کربلا!»
دوستانش که اهل رعایت ظواهر شرع نبودند اول گفتند: «ما کربلا نمی آییم آن جا ما را تحویل نمیگیرند! اما بالاخره قبول کردند و هر سه به کربلا رفتند. دوستان سید جلال حتى نماز خواندن بلد نبودند.
در حرم دوستانش به سید جلال میگویند نمازت را بلند بخوان تا ما هم با تو بخوانیم.
سید جلال می گفت:
من دست و پا شکسته نماز را بلد بودم همین که رسیدم به رکعت سوم و خواستم تسبیحات اربعه را بگویم. خب طبق احکام نماز باید آن را آهسته می خواندم، در همین حال بغل دستی ام که منتظر بود تا هرچه را می گویم او هم تکرار کند وقتی در آن شلوغی حرم صدای مرا نشنید، با دست به من زد و گفت: «پس چرا لال شدی؟!»
▫️ ٢
از این حرف و کار او سه تایی خنده مان گرفت و از شدت خنده نمازمان باطل شد. بعد هم از ترس این که مورد اعتراض بعضی زوار و مؤمنان واقع نشویم و نگیرندمان فرار کردیم!
دوستان سید جلال تا آن روز نماز نخوانده بودند؛ اما به دلیل علاقه ی وافری که به سید داشتند به این نماز دست و پاشکسته تن دادند او را خیلی دوست داشتند و همراهی با سید جلال برای آنها جذابیت فوق العاده ای داشت تا جایی که حاضر شدند با او به کربلا بروند نهادشان پاک بود و بالاخره هم توسط سید جلال هدایت شدند.
🔹
🔸 دل زده از بیهودگی ها
زندگی سید جلال که غرق در رفاه و خوش گذرانی بود. اما از این وضع دل زده شد و عاقبت یک روز با خود گفت دیگر از این کارهایی که میکنم؛ خسته شده ام مگر تا کی میتوان این اوضاع را ادامه داد؟!»
🔻آیت الله سید مصطفی لواسانی دایی سید جلال بود. ایشان در حوزه ی علمیهی نجف به فراگیری دروس گوناگون پرداخته بود و بر علوم غریبه نیز احاطه و اشراف پیدا کرده بود.
یک روز سید جلال نزدیک غروب به دیدن دایی خود رفت دایی نگاهی به حال زار سید جلال انداخت و پرسید: «نماز خوانده ای؟»
سید جلال پاسخ داد: «نه!»
آقای لواسانی از شنیدن این پاسخ برآشفته می شود و با ناراحتی به جناب مهندس می فرماید:
«برو نمازت را بخوان منتظری آفتاب غروب کند؟!»
سيد جلال وضو گرفت و فورا دست و پاشکسته نمازی خواند.
گویا این اتفاق روح ایشان را خطاب و تاثیری در عمق جان آن گوهر ناب می گذارد و از دایی محترم و نورانی خود سوال میکند که چه کار کنم؟ مرحوم سید مصطفی لواسانی برخی دستورات شرع مقدس اسلام را به همراه پاره ای اذکار و ادعیه به جناب مهندس متذکر میشوند.
مهندس تناوش به طور جدی به انجام برخی دستورات اسلام میپردازد و بازنگری عمیقی را در رفتار و کردار گذشتهاش را شروع میکند. مداومت ایشان بر دستورات و تداوم لازم و تداوم ارتباطشان با دایی محترم به طول میانجامد و در این مدت نورانیتی در مرحوم مهندس آشکار میشود.
سیدجلال میگفت آن موقع کم کم متوجه چیزهایی می شدم که قبلاً متوجه نمیشدم. مثلاً زمانی که میخواستم بروم ریشم را از ته بزنم، صدایی به من می گفت: «این کار را نکن!»
یا مثلاً پیشاپیش میدیدم چه کسی میخواهد به خانه مان بیاید.
این اتفاقات دلیل انس بیشتر سید جلال با دایی خود شد. آقای لواسانی اولین جرقه را در تغییر مسیر سید جلال زده بود.
سید جلال که مشهور بود از آخوند و ملاً بدش می آید چندان با علاقه مندی به دیدار دایی خود می رفت که اسباب تعجب اطرافیان شده بود.
البته این علاقه و محبت متقابل بود.
🔹
🔸 شیدایی و بشارت
تقریباً دو سال از بازگشت سید جلال تناوش به ایران میگذشت که تحول جدی او شروع شد و از آن زمان دیگر سید جلال دنیایی نبود سید آخرتی شده بود.
اگرچه باز هم به آمریکا و جاهای دیگر سفر می کرد؛ اما دیگر مجذوب مظاهر دنیایی نبود میگفت هر جای این عالم که باشم برایم فرقی نمی کند. همه جا با خدا بود و جذبهی حق او را گرفته بود حالات او در دوری از محبت دنیا و دل دادن به آخرت روز به روز بهتر میشد.
بستگان و دوستانی که گذشته ی او را دیده بودند با مشاهده ی اوضاع و احوال جدیدش با تعجب میگفتند: «جلال دیوانه شده است».
اما سيد جلال عاقل تر از همیشه عشق واقعی دلبستگی و سر سپردن واقعی را در سلوک الی الله و تقرب به اولیای الهی یافته بود و شیدا شده بود. او شیدا بود و جز کلام معشوق نمیشنید.
🔹
🔸 به همدان برو!
🔻سید جلال همراه با یکی از پسردایی هایش به نام آقا سیدرضا به مسجد قائم که امام جماعت آن علامه طهرانی (در سنین جوانی) بودند، راه می یابد و آنجا با ایشان بیشتر آشنا می شود.
سید جلال به واسطه ی مرحوم حاج سید کاظم طباطبایی که برادر ناتنی شان بود، به مجلس حاج آقا عبدالحسین معین شیرازی در میدان امام حسین راه می یابد و در همین مجلس با حاج آقای دولابی (مرقدشان در صحن امام هادی (ع) حرم قم) و حاج هادی ابهری (مرقدشان کنار مقبرهی آیت الله انصاری در گلزار شهدای علی بن جعفر قم) - دوست می شود.
در این میان، آقا سید مصطفی لواسانی به رحمت خدا می رود و چون سید جلال از روحانی و آخوند خوشش نمی آمده حاضر نمیشود فرد دیگری را به جای دایی مرحومش بپذیرد.
پس از آن سید جلال خیلی تنها میشود و فراوان گریه وزاری می کند. آتشی در درونش زبانه میکشید و التهاباتی ناشناخته داشت به ایشان الهام شده بود که به خدمت شخص بزرگی میرسد.
به دلش می افتد به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی مشرف شود. سید جلال قبلاً از مادر خود شنیده بود هر کس چهل شب جمعه به صورت متوالی به آن حرم شریف برود، به مراد خود میرسد.
سید جلال در آن غربت و تنهایی شبهای جمعه به حرم حضرت عبدالعظیم (ره) میرفت و از آن حضرت تقاضا میکرد از خدا بخواهند تا به یکی از اولیای الهی راهنماییش کنند.
▫️ ٣
در چهلمین شب جمعه که زیارت میکند و تا پاسی از شب به توسل مشغول میشود که زوار یکی پس از دیگری اطراف قبر مطهر را خلوت می کنند و به جز مرحوم مهندس و یکی از خدام کسی باقی نمی ماند. آخرین شب جمعه بود و چهل هفته سپری شده و هیچ اثری از به ثمر رسیدن توسل نبود. مرحوم مهندس با دلی شکسته در حرم نشسته بودند و آن خادم نیز با حالتی انتقاد گونه ایشان را مخاطب میسازند که چه میخواهی؟ همه رفته اند تو هم بلند شو برو که درب حرم را ببندم.
در این لحظه گویا دل مهندس میشکند و با حالت گلایه و ناراحتی از ساحت مقدس سید الکریم بلند میشود که از حرم خارج شود در حالیکه چشمان مبارکش مملو از اشک است و صورتش ملتهب و سرخ شده، با گریه و سوزوگداز به حضرت عبد العظيم (ره) عرض میکند:
«آقا! لابد من قابل نبودم که چهل شب جمعه آمدم و هیچ چیز به من نشان ندادید. حتماً به خاطر گناهان بزرگی که انجام داده ام مورد توجه خدا و شما نیستم.»
این را میگوید و وقتی میخواهد از ضریح دور شود، صدایی از داخل ضریح میشنود، خودشان میفرمودند: «در همین لحظه از داخل ضریح مطهر صدایی بسیار لطیف و دلربا و جانفزا مرا مخاطب ساخت که: با رفیقت حاج آقا معین (شیرازی) به همدان برو! ، و بلافاصله شیخ بلند قامت با لباده را به من نشان دادند که به من لبخند میزند، او را نمیشناختم و تا آن لحظه او را ندیده بودم.
دید شخصی فاضلی پر مایه ای
آفتابی در میان سایه ای
می رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکسِ مه رویانِ بستان خداست
🔻مرحوم مهندس از این مشاهده رحمانیه تکان سختی میخورد و حالش منقلب میشود.
آری ،این چنین بشارت های معنوی همانند شراب طهور بهشتی است که حالتهای سنگینی را به همراه دارد و مرحوم مهندس نیز سرمست از این بادهی حقیقت با همان حالت التهاب که ترکیبی از وجد و سرور و حزن و اندوه بود راهی منزل میشود.
باری مرحوم تناوش، به منزل باز میگردد و در آن حالت سکر معنوی که معطوف به بشارت نورانی سیدالکریم بوده است، داخل بالکن (تراس) منزل خود می نشیند و به تفکرات عمیق میپردازد.
خودشان چنین می فرمودند که در آن هنگام برای لحظاتی حالشان به شدت منقلب شد و نزدیک بود که از ارتفاع بالکن به زمین سقوط کند که ناگهان در کمال بیداری همان شیخ بزرگواری را که در حرم حضرت عبدالعظیم به ایشان نشان داده بودند، دوباره می بینند. آن شیخ با کف دو دست بر سینه ایشان می زند مانع از سقوط او میشود و او را به کنار دیوار عقب میبرد و به او خطاب می کند: «آرام باش!»
سيد جلال میگفت: «بعد از اینکه این جمله را از آن آقا شنیدم زیر و رو شدم و به آرامش عجیبی دست یافتم و حالم عوض شد. همان موقع غسل توبه کردم و نماز توبه خواندم.»
(برگرفته از گفته های فاطمه انصاری همدانی در تاریخ دوم آذرماه ۱۳۸۸)
🔻مرحوم تناوش در مورد این رخداد در یادداشتهای خود چنین می نویسد:
⚡ در گوشه ای از ایوان مشغول بودم نزدیک بود ذکرم پایان گیرد، در جلویم سبز شد، قد رعنا، رخ شیرین، چشمان فسونگر، باریک و نحیف؛ ولی در حال ذکر به خودم آورد تکانم داد از مکان معمولی دورم ساخت. به دیوار نزدیکم نمود. غائب شد.
🔹
🔻 از این پس بود که مرحوم مهندس همچون تشنه ی بیقرار در پی آن شیخ معظم میگردد.
همسرشان سرکار خانم انصاری میفرمایند یکبار در همان ایام که گویا ماه مبارک رمضان هم بوده منزل برادرش حاج سید کاظم دعوت بود توی راه میرفت اتفاقاً مرحوم حاج آقا معین شیرازی را میبیند و حاج آقا معین ایشان را برای روزهای یکشنبه که در منزلشان مجلس روضه داشتن دعوت میکند. مرحوم مهندس نیز یکشنبه ها به منزل حاج آقا معین می رفته و در آنجا نیز مرحوم حاج اسماعیل دولابی و مرحوم حاج هادی ابهری حضور داشتند میفرمود در مقابل مرحوم حاج هادی ابهری خیلی مودب مینشستم و خودم را جمع می کردم ایشان همینطور که چپق میکشید میزد به پایم و با لهجه شیرین ترکی میگفت «راحت باش»، من هم از آنها خوشم آمد ولی فهمیدم گمشده من نیستند.
🔸 بشارت دیگری از عالم معنی
مرحوم مهندس می فرمود در همین ایام، شب ١٣ رجب، شب تولد حضرت علی (علیه السلام) بود، در منزل تنها بودم رفتم غسل کردم و سر جانمازم نشستم و متوسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) شدم (قابل ذکر است توسلات ایشان در آن دوران با حرقت قلب و گریه های ممتد و حضور قلب کامل صورت میگرفت)، در اثنای توسل متوجه شدم صدای همهمه ای دلنشین فضا را پر کرد و ملائکه الهی در اتاق حضور دارند یکی از آنها گفت: «اگر نوری دیدی نور رسالت است»، بلافاصله دو شخصیت بزرگوار و نورانی وارد اتاق شدند. یکی قد بلندی داشت و طول قامت دیگری تا شانه ی آن آقای دیگر بود.
در این هنگام یکی از ملائکه با اشاره به شخصیت بلندقد گفت ایشان حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و با اشاره به شخصیت دیگر گفت ایشان حضرت علی (علیه السلام) هستند.
▫️ ۴
سپس آقا رسول الله به حضرت امیر فرمودند که قرآن بزرگی را به من مرحمت بفرمایند سپس دیدم ملائک تختی را حمل میکنند که بر روی تخت، بی بی دوعالم حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) جلوس فرموده است در غایت نورانیت لبخند بر لب و بی بی دو عالم می فرمودند که «خدا را شکر از اولاد خودمان تعیین شده است».
مرحوم مهندس در این حالت به شدت گریه میکنند و حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) به ایشان می فرمایند: «به همدان برو و به حرف آقای انصاری گوش کن»
بعد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) دستور دادند ایشان را در هفت حوض شستند و به او هفت ذکر دادند.
در دست نوشته های برجای مانده از مرحوم تناوش در اشاره ی به این ماجرا می خوانیم:
⚡ الهی اگر از خود برانی ام محق هستم و اگر به خود راهم دهی مستحق هستم. خدایا مستحق را نیکو سفارش نمودی تا خود چه انگیزی. شب از نیمه گذشته به خواب خرگوشی اعتنایی ننمودم خواستم در گوشه خلوت با تو به راز و نیاز مشغول باشم.
به مثل من توفیق دادی. اراده لطف کردی. ولی سبقت گرفتی تا نیکی را به اتمام رسانده باشی. خودت بردی، خودت نشان دادی؛ شاید هم خودت سفارش کرده بودی، کسی چه میداند؟ اول با تبسم گرمی مرا پذیرفتند و دست شفقت بر روحم کشیدند و به محبوبهی عالم (حضرت زهرا سلام الله علیها) معرفی ام نمودند.
با شوق و شعف به لؤلؤ و مرجان (امام حسن و امام حسین علیهما السلام) نمایندم. دعا فرمودند. مرجانش توصیه و سفارشی نمود؛ به خاطر دارم. حضرت زهرا (سلام الله علیها) گفتند خوب است از فرزندمان انتخاب شده شکر خدا.
🔹
🔻 مرحوم مهندس بعد از این واقعه می فرمود ملهم شدم بروم منزل حاج آقا معین شیرازی یک جعبه شیرینی گرفتم رفتم منزل ایشان.
از آقای دولابی و آقای ابهری میشنوند که میگویند: «ما به جایی می رویم و اگر اجازه داشته باشیم تو را هم با خود میبریم».
سید جلال هم به ایشان می گوید: «جایی که شما می خواهید بروید من هم دعوت شده ام».
می پرسند: «چه طور؟!»
ایشان هم قضایا را تعریف میکند و میگوید: شما به همدان که می روید آقای بلند قامتی هست من در پی ایشان هستم و خواستار ملاقات با ایشان هستم.
و سپس جریان توسل به حضرت عبدالعظیم و بشارت های معنوی بعد از آن را نقل میکند که در این هنگام مرحوم آقای دولابی و مرحوم حاج هادی ابهری مهندس را میبوسند و به حاج آقا معین می فرمایند. که او را با خود به همدان ببر که دعوت شده است.
سید جلال تعداد زیادی عکس از دوران زندگانی خود در فرنگ داشت که وقتی قرار می شود با حاج آقا معین به همدان برود آنها را پاره میکند و دور می ریزد.
🔹
🔻سرکار حاجیه خانم انصاری همسر محترمه جناب مهندس میفرماید:
مهندس میفرمود که در طول مسیر بسوی همدان، مرحوم آقای انصاری در درونم با من حرف میزد و مرا دلداری میداد. بالاخره نزدیک غروب آفتاب رسیدند و بلافاصله به سمت بیت رفیع مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی واقع در خیابان شورین همدان رفتند و درب مبارک منزل زده شد.
پس از لَختی زمان یک شخص روحانی ربانی لاغر اندام و بلند قامتی الهی با سیمایی مهوش و چشمانی دلکش جبینی بلند و بالا و محاسنی آراسته و پیراسته بر آستانه در ظاهر شد و سلام کرد.
مرحوم مهندس چهره ایشان را شناخت شیخ معظمی که در حرم سید الکریم (علیه السلام) نشانش داده بودند، و در تراس خانه نجاتش داده بود.
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
این ماه روی فرشته خوی کسی نبود جز آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی.
🔹
🔻 سید جلال در شرح ملاقات با آیت الله انصاری همدانی نوشته است:
تا در به رویم باز شد قیافه ملکوتی اش را دیدم که با تبسم ملیح با آغوش باز پذیرفت ام او را میشناختم همان شب در حیاط خانه او را در یک طرفه العینی دیده بودم درست با همان قیافه خود را در مقابل آشنا دیدم. چند ساعتی نگذشته بود که همه را خواب در ربود سر آهسته به گوشم نهاد و فرمود:
ما در این ره نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
دل به دل راه دارد. او را در خود ناظر و خود را از آن او می دیدم. از خود بیخود و در حالت بی خبری خود را در مقابل او حس میکنم.
کردگارا چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
که به درگاه نیازم بنماندی چنین سرو سهی
...
🔸🔸
✅ فایل #PDF کتاب «از خود رَسته» در مورد ایشان را از اینجا 👇میتوانید دریافت کنید
🌐 https://eitaa.com/salehi786/3577
🔹
🙏 #فاتحه_و_صلواتی به روح همه اولیاء الهی هدیه کنیم 🙏
🔸
@Salehi786
کتاب از خود رسته پیرامون عارف بالله جناب مهندس « حاج سید جلال تناوش » - زیر نظر استاد مهدی طیب .pdf
11.14M
🔸 کتاب از خود رسته: شرح زندگی و سلوک عرفانی مهندس سیدجلال تناوش (رحمة الله علیه)
(به همراه «شمس مولوی»، به قلم خود مرحوم تناوش)
#PDF
🔻 گردآوری: پدیدآور (ها): محمد طیب، استاد مهدی طیب، زهرا رحیم پور، هاجر متولیان
🔖ناشر: بنیاد نهج البلاغه، ١٣٩۶
📌دریافتشده از سایت ناشر و نویسندگان کتاب 👇
🌐 http://ahlevela.com/عارفان-شیعه/2606-از-خود-رسته
🌐 http://ahlevela.ir/pdf/4_5985731998713382650.pdf
🔹
🔻 داستانی زیبا در مورد مرحوم تناوش و امداد دستگیری آیت الله انصاری همدانی (رحمة الله علیه) از ایشان 👇
🌐 https://eitaa.com/salehi786/3572
🔹
#عرفان
#سلوکی
#ذکر_صالحین
🔸
@Salehi786
@Salehy
🔸 سالک الی الله مرحوم مهندس حاج سیدجلال تناوش (ره)
(شاگرد و داماد عارف باللّٰه مرحوم آیت الله محمدجواد انصاری همدانی رحمة الله علیه)
📌لوکیشن مزارشان در شهر ری، حرم شاه عبدالعظیم حسنی (ره)، آرامستان باغ طوطی، ش ۲۳۲۳ :
🌐 https://nshn.ir/077bQqbo0xug4n
🙏 #فاتحه_و_صلواتی به روحشان هدیه کنیم.
🔹
🔸داستانی زیبا در مورد دستگیری استادشان #آیت_الله_انصاری_همدانی (رحمة الله علیه) از ایشان👇
🌐 eitaa.com/salehi786/3572
✅ علاوه بر کتاب عارفترین مهندس قرن، کتاب «از خود رَسته» نیز در مورد ایشان است که فایلش را اینجا👇میتوانید ببینید
🌐 eitaa.com/salehi786/3577
#ذکر_صالحین
🔸
@Salehi786
@Salehy