#لطیفه_نکته ۶۹
این روزا وقتی عصر جدید می بینم یاد تواناییهای خودم میفتم که چقدر حیف شد کسی سراغ ما نیومد فرصت نشون دادن خودمونو پیدا نکردیم😒☺️
میدونید من از شش سالگی خودم میرم دستشویی 💪💪💪
تازه شبها هم پا برهنه میخوابم 👣 💪
حیف این همه توانایی🤦🏻♂
*به نام خدای خالق شادیها*
*سلام*
*امام رضا علیه السلام*
*اجْتَهِدُوا فِي أَنْ يَكُونَ زَمَانُكُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الْإِخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِينَ يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي الْبَاطِنِ وَ سَاعَةً تَخْلُونَ فِيهَا لِلَذَّاتِكُمْ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ وَ بِهَذِهِ السَّاعَةِ تَقْدِرُونَ عَلَى الثَّلَاثَةِ سَاعَات*
*كوشش كنيد اوقات شما چهار زمان باشد؛ وقتى براى عبادت و خلوت با خدا، زمانى براى تأمين معاش، ساعتى براى معاشرت با برادران مورد اعتماد و كسانى كه شما را به عيبهايتان واقف می سازند و در باطن به شما خلوص و صفا دارند و وقتى را هم به تفريحات و لذايذ خود اختصاص دهيد و از شادى ساعت هاى تفريح، نيروى لازم براى عمل به وظايف وقت هاى ديگر را تأمين كنيد.*
*بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۲۱*
*لطفا به بخش آخر توجهی ویژه داشته باشید. لازمه همه بخشها شادی و نشاط است*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۷۰
تو خیابون راه میرفتم یکی گفت آقا ببخشید میتونم ازتون یه خواهش کنم؟
گفتم نمیشه و رفتم🚶🏻♂😏
آقازاده ی مغرور بودن واقعا سخته، سه روزه فکرم درگیره چیکار داشت😩😂😂😂
*به نام خدای بیزار از تکبر*
*سلام بر متواضعان ِ دوستداشتنی*
*امیر المؤمنین علی علیه السلام*
*التَّوَاضُعُ زِينَةُ الْحَسَب* ِ
*تواضع زینت آقازادگی است.*
*(کشف الغمه ج۲ ص ۳۴۷)*
*اگر به واسطه انتساب به بزرگی بزرگ شدید در برابر دیگران تواضع و فروتنی کنید که این انتساب با فروتنی زیبا و ستودنی، و با فخر فروشی و تکبر موجب پستی و بی ارزشی خواهد شد.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#خاطرات
#معرفی_کتاب
قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد.
جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند.
قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچكس متوجه حركت آن نشد!
كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند.
آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.
مردم به نوبت فاتحه ميخواندند و بعد از آنجا ميرفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار ميداد.
نالهاي كرد.
دست راستش زيربدنش مانده بود.
دست چپش را بالا برد.
نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.
با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.
كمكم چشمش به تاريكي عادت كرد.
بدنش در پارچهاي سفيد رنگ پوشيده بود.
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك ميكرد.
آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود.
اينجا قبر بود!
او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام ميشد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينهاش را ميشنيد.
چه مرگ دردناكي انتظار او را ميكشيد.
ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.
آيا خدا ميخواست امتحانش كند؟
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت.
سالهاي كودكياش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد!
شش سال پيش زماني كه ۵۴ ساله بود، سادات آلزباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت.
مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و سرانجام هم زنده به گور شد!
چشمانش را باز كرد.
چه سرنوشتی در انتظار او بود
ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.
نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.
هر بار که هواي داخل گور را به درون ريههايش ميكشيد سوزش كشندهاي تمام قفسه سينهاش را فرا ميگرفت.
آن فضاي محدود دم كرده بود و دانههاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.
در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.
چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آلزباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.
اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود.
*شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.*
*مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟*
به آرامي با خودش زمزمه كرد:
*خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.*
*ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.*
*اما به یکباره كفندزدی با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ میشود.*
*بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.*
*بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.*
*قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نميرسيد.*
*پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.*
*وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.*
*نسيم خنكي گونههاي شيخ را نوازش داد.*
*چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده ميخواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.*
*صبر كن جوان!*
*نترس من روح نيستم.* *سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مردهام مرا به خاك سپردند.*
*داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....*
*آیا مرا میشناسی؟*
بله مي شناسم!
شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود.
دلم ميخواست،
دلم ميخواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم!
*به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.*
*چشمانم سياهي ميرود.*
*بدنم قدرت حركت ندارد.*
كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشهاي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشهای انداخت.
*مرا به خانهام برسان. همه چيز به تو ميدهم. از اين كار هم دست بردار.*
*كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.*
*شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:*
*آن کفن را هم بردار.*
*به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيدهاي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداش
ت.*
*خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟*
*بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كردهام در اين شهر مرگ و مير زياد است.*
*اگر روزي مردهاي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نميبرد. كفنها را به بازار مشهد رضا ميبرم و ميفروشم.*
*از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت ميگذرد.*
*آن دو از قبرستان خارج شدند.*
*جوان پرسيد:*
*از كدام طرف بروم؟*
*برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم.*
*جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستارههاي بيشمار آن دوخته بود وخدا را شکر میگفت.*
*علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان رانوشت ...*
* مرگ ما چگونه است ...؟
#چه امتحانی در پیش داریم ... ؟؟
>> مراقب باشیم حساب در پیش داریم ... !!!
🌹اللهم الرزقنی حسن العاقبه ...🌹
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#ریچارد_فرای_و_اسلام_ایرانی
قسمت سوم
ریچارد رورتی پس از سفر به ایران و چندی پیش از مرگش در مصاحبهای با روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا که تیرماه ۱۳۸۶ منتشر شد، نتایج ملاقاتهایش با سیاستمداران اصلاحطلب، دانشجویان و نویسندگان را تشریح میکند.
رورتی با تأکید بر اینکه «ملیگرایی، تنها پادزهر اسلامگرایی در ایران است» میگوید:
«در پیامد دیدارهایی که در تهران با دانشجویان داشتم این نظر در من تقویت شد که این کشور نیز قادر خواهد شد اشراقگرایی اسلامی را در آیندهای نه چندان دور در دستور کار خود قرار دهد و اولین گامها را در جهت دموکراسی بردارد…
ملیگرایی تنها پادزهر در مقابل اسلامگرایی است و اشراقگرایی اسلامی بهزودی در ایران پا خواهد گرفت…
نیروهای سکولار ایران چارهای به جز جستجوی مخرج مشترکهای دیگری بر پایهی ملیگرایی ندارند…
فکر میکنم که نظرات من از این جهت برای برخی از روشنفکران ایرانی جالب توجه است که با عقاید یورگن هابرماس همخوانی دارند و به دنبال تأیید طرح وی مبنی بر دموکراسی میهنپرستانه هستند.
در کشورهایی چون جمهوری اسلامی ایران که حکومت در اختیار مذهبیها قرار دارد، نیروهای سکولار برای مقابله با کسانی که سعی دارند مذهب را به وجه مشترک جامعه تبدیل کنند، چارهای به جز جستجوی مخرج مشترکهای دیگری بر پایه ملیگرایی ندارند، زیرا نسبتگرایی و گذشته از ریشههای ملی، هرگز نخواهند توانست در مقابل مذهبگرایی قد علم کنند.»
این نظریهی ریچارد رورتی شامل گونهای از «اشراقگرایی اسلامی» است که بر پایه مخرج مشترکی از ریشههای ملی – باستانی بنا شده است.
ایده رورتی دقیقاً مبتنی بر همان عناصری است که ریچارد فرای در کتاب عصر زرین فرهنگ ایران به واکاوی و بسط آن تحت عنوان «اسلام ایرانی» پرداخت.
نظریه «اشراقگرایی اسلامی» رورتی و «اسلام ایرانی» از سوی برخی مقامات ارشد دولت دکتر محمود احمدینژاد با عنوان «مکتب ایرانی» ترویج شد و به بحثهای دامنهدار و پرالتهابی در سطح محافل فکری و سیاسی انجامید.
ادامه دارد ...
----------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
حلول ماه مبارک رمضان بر همه میهمانان ضیافت الهی مبارک باد.
برنامهی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام در ماه مبارک رمضان.
التماس دعا
💠کانال مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
---------------------🌸
@ahlolmasjed
🌸---------------------
1تصویر جزء اول.pdf
9M
تصویر جزء اول
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
1صوت تحدیر جزء اول.mp3
4.13M
تلاوت جزء اول
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۷۱
_سر صبح انقد سحری خوردم که از آسمان ندا آمد داداش خیلی سختته میخوای روزه نگیر 😂😂😂_
*به نام خدای میزبان ماه عزیز رمضان*
*سلام بر روزه داران عزیز*
*رسول خدا صلى الله علیه و آله*
*هُوَ شَهْرٌ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ أَوْسَطُهُ مَغْفِرَةٌ وَ آخِرُهُ عِتْقٌ مِنَ النَّار*
*رمضان ماهى است كه ابتدایش رحمت و میانهاش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم است.*
*(بحار الانوار، ج ۹۳، ص ۳۴۲)*
*ماه ضیافت الهی را از دست ندهیم بدون شوخی و بدون اتلاف عمر با خدای خویش راز و نیاز کنیم و پلیدیهای روحی را از خود دور نماییم. برای یکدیگر دعا کنیم و از پخش مطالبی که به آن یقین نداریم اجتناب کنیم.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
هشتمین مرحله رزمایش همدلی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
💠 کانال مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
---------------------🌸
@ahlolmasjed
🌸---------------------
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
#جریانشناسی_بنیامیه
قسمت اول:
#تبارشناسی_بنیامیه
شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جهان اسلام، پس از بنیهاشم، امویان هستند.
این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را میتوان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد؛ با این تفاوت که تعداد فراوانی از بنیهاشم نقش انسان سفید، و تمامی بنیامیه – به جز یکی دو نفر – نقش انسان سیاه را بر عهده دارند.
اصرار بر اجرای نقش مخالف و پافشاری بر به ذلّتکشاندن و نابود کردن بنیهاشم، در هر ذهنی یک علامت سؤال بزرگ پدید میآورد و آن اینکه: علت این خشونتِ رفتاری و وحشیگری تاریخی امویان در برابر بنیهاشم، چیست؟
در کنار پاسخهای گوناگونی که میتوان به این پرسش داد، پیشینهی تاریخی و اصالت این طایفه را نیز باید در نظر داشت.
نگاه رسولالله (ص) به بنیامیه، نهتنها نگاه مثبتی نیست که نگاهی بسیار منفی و حاکی از انزجار درونی است.
آن حضرت «درخت نفرین شده» در قرآن را بر بنیامیه تطبیق فرمود. (۱)
همچنین رسولالله (ص) شبی در خواب دید که بوزینگانی بر منبر او بالا میروند.
این خواب چنان بر آن حضرت گران آمد که پس از آن تا زمان شهادت، کسی ایشان را خندان ندید.
پیامبر (ص)، بوزینگان را بر بنیامیه منطبق فرمود.(۲)
در پلهی سوم، نقل شده که منفورترین خاندانها نزد رسولالله (ص)، بنیامیه و بنیحنیفه و ثقیف بودند. (۳)
این تغییر ماهوی (تبدیل به بوزینه شدن)، در طول تاریخ تنها یک مورد مستند دیگر دارد و آن نیز مربوط به گروهی از یهودیان است که به بوزینه، مسخ شدند.
در مجموع، بنیامیه و یهود، یا هردو از یک ریشهاند و یا لااقل هردو در یک مسیر و سیاست، گام برمیدارند و با یکدیگر مشارکت و همکاری دارند.
تطبیق «شجره ملعونه» بر آنان و به شکل بوزینه درآمدن آنها، گذشته از برداشت نخست، با برداشت دوم نیز سازگار است.
انتساب بنیامیه به عبدشمس، با تردید جدّی روبهرو است. قرائنی وجود دارد که دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن این خاندان دارد.
روشن است که با توجه به جایگاه بنیامیه در تاریخ مسلمانان، نباید انتظار یافتن مستندات صریح و فراوان در این زمینه داشت.
از اینرو اندک گزارشهایی نیز که در این زمینه یافت میشود، صریح و بسیار بهشمار میآیند. [دقت کنید.]
در ادامه، به ذکر تعدادی از قرائن و مستندات مرتبط با این زمینه میپردازیم.
برخی از این قرائن و مستندات، دلالت بر تردید در انتساب بنیامیه و بنیهاشم دارد.
در مرحلهی بعد، رواج تأملبرانگیز روابط نامشروع در بنیامیه مورد توجه قرار میگیرد.
و در مرحلهی سوم و چهارم، به ذکر شواهدی از اصالت غیرعربی امویان میپردازیم.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1260
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#حزب_شیطان_در_جنگ_دوم_اروپایی
جنگ جهانی اول زمینه را برای استقرار صهیونیسم و اسکان یهودیان در فلسطین مساعد ساخت. اما هنوز ایدهی تأسیس یک کشور صهیونیستی محقق نشده بود.
جنگ اروپایی دوم برای رسیدن به این هدف طراحی شده بود. در حالیکه هنوز سربازان جنگ اول با خاطرههای تلخ آن زنده بودند، ۲۱ سال بعد، جهان درگیر جنگ دومی شد که ابعاد آن بسیار گستردهتر و مخرّبتر از جنگ نخست بود.
این نشاندهنده هنر جنگافروزی صهیونیسم و حزب شیطان است که در قرآن کریم نیز بدان هشدار داده شدهاست.
آتش جنگ اروپایی دوم با حمله آلمان به لهستان در سال ۱۹۳۹م آغاز شد.
با این حمله انگلستان و فرانسه نیز درگیر جنگ شدند، اما فرانسه در زمان نخستوزیری مارشال پتن با هیتلر صلح کرد و از جنگ خارج شد.
فتوحات آلمان و «دولتهای محور» بهسرعت ادامه داشت تا لشکر آلمان در ۱۹۴۱ بهطور ناگهانی و غیرمترقبه به شوروی حمله برد.
در این میان استالینِ ضد دین، کلیساها را باز کرد و مردم را در اجرای مراسم دینی آزاد گذاشت. وی با اعلام این جنگ بهعنوان یک جنگ ملی و میهنی توانست مردم را علیه آلمانها بسیج کند و شوروی را تا مدتی سرپا نگه دارد.
در این زمان بود که آمریکای تازهنفس کمی زودتر از جنگ اول، به کمک آمد و بههمراه انگلیس تصمیم گرفتند تا از راه ایران به شوروی سلاح و مهمات برسانند.
علاوه بر اصل کمک به شوروی، این فرصت و بهانهی خوبی بود تا استعمارگران بهشکلی موجّه وارد ایران شوند و آرایش سیاسی این کشور را مطابق با شرایط جدید تغییر دهند.
کمی پیشتر از آغاز جنگ، انگلیسیها ظاهراً تصمیم گرفته بودند برای جلوگیری از درافتادن آلمان به دام کمونیسم، این کشور را تقویت نموده و از مشکلات اقتصادی آن بکاهند. لذا به کشورهای تحت سلطهی خود از جمله ایران در زمان رضاشاه دستور داده بودند که امکان فعالیتهای تجاری و صنعتی آلمان را در این کشورها فراهم نماید.
با تحرکات هیتلر و آغاز جنگ، این سیاست تغییر یافت تا در تیرماه ۱۳۲۰ متفقین از رضاشاه خواستند که آلمانیهای مقیم ایران را اخراج کند.
از آنجا که میان حزب شیطان هیچ بستگی و ولایتی نیست، رضاشاه به خیال آنکه هیلتر پیروز این میدان خواهد بود از اجرای دستور سر باز زد و اعلام بیطرفی کرد.
اعلام بیطرفی ایران به معنای باز گذاشتن دست هیلتر برای شکست شوروی بود. لذا در سوم شهریور ۱۳۲۰ ارتش انگلستان و شوروی وارد ایران شده و آن را اشغال کردند.
با ورود نیروهای متفقین، فرمان «ترک مقاومت» صادر شد و کابینه علی منصور سقوط کرد.
در این شرایط حساس ذکاءالملک فروغی به نخستوزیری رسید.
وی که سیاستمداری کهنهکار و یهودی بود، شرایط را برای استعفا و تبعید رضاشاه و جانشینی ولیعهد، محمدرضا فراهم کرد و خود به تمشیت امور در کنار محمدرضا شاه پرداخت.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1261
--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
( #خاطرات_فرنگیس_حیدریپور )
فصل دوم
🖋 قسمت چهاردهم
اینطور بود که کار کردن را شروع کردم. کوچک بودم، اما غیرتی. میگفتم باید طوری کار کنم که مسخرهام نکنند. گاهی لابهلای گیاهها و ساقههای گندم گم میشدم. قدم کوتاهتر از آنها بود.
روزهایی بود که خسته میشدم و میبریدم، اما به خودم میگفتم: «خجالت بکش، فرنگیس. پدرت به کمک احتیاج دارد. مرد باش، فرنگیس!»
آفتاب روی سرم میتابید و عرق ازپیشانی ام شُره میکرد. مرتب آب میخوردم. اما غروبها، خوشحال بودم؛ چون وقت آن میرسید که مزدم را بگیرم. صاحبکارمان روزانه مزد میداد. روزهای اول زود از نفس میافتادم، اما کمکم عادت کردم و کار را یاد گرفتم. آفتاب داغ وقتی روی سرم میتابید، دستمال سرم را تندتند خیس میکردم تا خنک بمانم. پدرم هم دستمال روی سرش را محکم به صورتش میبست و از دور به من نگاه میکرد و مواظبم بود.
روزهای اول که به دستهایم نگاه میکردم ، ناراحت میشدم. دستهایم زخمی و پوستپوست و قرمز شده بودند. درد میکردند و سوزش داشتند. وقتی به خانه میرسیدم، به مادرم میگفتم دستهایم درد میکند، و او روی زخمهای دستم روغن حیوانی میمالید.
یک شب که به خانه آمدم، دیدم مادرم کاسهای حنا درست کرده است. دستم را توی کاسۀ حنا گذاشت. میگفت حنا زخمهای دستم را خوب میکند. دستم سوخت، اما تحمل کردم. یواشیواش دستهایم پوست پوست شد. پوست صورتم خشک شد و جلوی آفتاب سوخت. کمکم رنگ صورتم برگشت و دستهایم زمخت و بزرگ شدند.
وقتی از سر زمین برمیگشتیم، پدرم دستهایم را میگرفت، میمالید و میبوسید. بعد تازه میفهمیدم دستهای من پیش دستهای پدرم خیلی نرم است! دست پدرم بزرگ و خشک و زمخت بود. آن وقت تمام دردهایم از یادم میرفت و از خودم خجالت میکشیدم. پدرم که راه میرفت، از پشت سرش بالا و پایین میپریدم و تا آهوزین باهم حرف میزدیم
چند دقیقه یک بار هم پدرم نگاهم میکرد و میگفت: «براگمی!»
بعضی شبها که از سر زمین به خانه برمیگشتیم، میدیدم غذامان فقط نان خشک است. همان دم در از حال میرفتم. حالم بد میشد. لقمهای نان که توی دهن میگذاشتم و همراهش یک حبه قند که میخوردم، حالم جا میآمد. آن وقت از خستگی همانجا خوابم میبرد.
میدانستم از اینکه فقیر هستیم و مشکل داریم، پدرم خیلی ناراحت است. اما وقتی میدید که اهمیتی نمیدهم، کمی خیالش راحت میشد. شبها قصههایی از مردم باعزت و آبرو تعریف میکرد که هیچ وقت نمیگذارند دیگران بفهمند دردشان چیست و سعی میکنند با عزت و زحمت زندگی کنند و منت کسی را نمیکشند.
موقع درو، بارها را گوشهای جمع میکردیم. بعد بار را میبستیم و روی پشت میگذاشتیم و میبردیم تا سرِ جاده یا خرمنگاه. آنجا روی خرمن میگذاشتیم تا کومهای بزرگ درست شود. من خیلی قدرت داشتم. بار زیادی را روی دوشم میگذاشتم و تا خرمنگاه میبردم. گاهی هم روی پشتم و هم روی سرم بار میگذاشتم.
دفعۀ اول، پدرم بارِ کمی روی دوشم گذاشت. گفتم: «بازم بگذار.»
یک کم دیگر گذاشت و گفت: «فرنگیس، بس است... دیگر نمیتوانی.»
خندیدم و گفتم: «میتوانم کاکه. میتوانم.»
پدرم وقتی دید با آن همه بار هنوز خوب راه میروم، تعجب میکرد. دفعۀ بعد که خواستم بار ببرم، گفتم روی سرم هم بگذارد.
از صبح تا شب، روزی صد بافه
گندم میبردم تا خرمنگاه و برمیگشتم.
خرمن را با شن آهنی که وسیلهای است برای جدا کردن کاه از گندم، میکوبیدیم و با گاوآهن رویش میچرخیدیم تا محصول از کاه جدا شود. وقتی خرمن زیر پای گاوها خوب کوبیده میشد، گندمها را هوا میکردیم تا باد، کاه را
از محصول جدا کند. بعد محصول را توی گونی و هور میریختیم، سرش را میبستیم و میدوختیم. پدرم وقتی کار کردن مرا میدید، میخندید و میگفت: «فرنگیس، تو از کار نمیترسی، کار از تو میترسد!
دوتا سیاه چادر روی زمین پهن میکردیم. گندمها را توی تشت میریختیم و میشستیم و بعد که آبش میرفت، روی سیاهچادر پهن میکردیم تا خشک شود. بعد گندمها را میبردیم مکینۀ کردی (آسیاب) تا آرد کنیم. کنار مکینه مینشستم. گندم را از بالا توی مکینه میریختیم و زیر مکینه کیسه میگرفتیم تا از آرد پر شود.
با زجر بزرگ شدم و سختی زیاد کشیدم. زرنگ بودم، اما کمحرف. سالی یک بار هم لباس نمیخریدیم. لباسم همیشه کهنه
وپراز وصله وصله بود. گاهی این وصلهها آنقدر زیاد میشد که انگار لباس چهلتکه تنم است. کفشهای لاستیکیام پاره که میشد، خودم پینه میکردم
کمکم بیشتر کارهای بیرون از خانه را من انجام میدادم.
ادامه دارد...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
آموزش ژیمناستیک
درخدمت استاد رضاییمنش
برای پسران ۵ سال به بالا
پیش ثبت نام: تماس با یکی از شمارهها
شروع کلاس: بعد از رسیدن به حدنصاب ۸ نفر.
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/ باشگاه فرهنگی ورزشی شهدای زینبیه
2تصویر جزء دوم .pdf
9.09M
تصویر جزء دوم
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
2صوت تحدیر جزء دوم.mp3
3.97M
تلاوت جزء دوم
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۷۲
فک کنم تنها چیزی که توی دنیا عادلانه تقسیم شده، عقله😳
چون هیچ کی اعتراض نمیکنه؛ بگه مال من کمه!! 😐😔
همه فکر می کنند بیشتر از بقیه دارن
😂😂😂😂🤣🤣
تازه بعد از عقل،
بی فایدهترین چیز برای بعضیها
پل هواییه 😂😂😂😂😂😂😂😅
*به نام خدای خالق عقل*
*سلام و درود بر عقلای محبوب*
*امیرالمؤمنین علی علیه السلام*
*لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ*
*هيچ ثروتى سودمندتر از عقل نيست*
*بخشی از حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه*
*عقل مهمترین حجت خدا بر انسانهاست و دیگر حجتها نیز باید در سایه عقل اثبات شوند اگر از عقل درست استفاده شود این عقل پر درآمدترین ثروت برای انسان است خواه ثروت مادی باشد یا معنوی چه بسا پول زیادی که در اثر بی عقلی فرد نابود و یا پول کمی که با تدبیر یک عاقل توسعه یافته و زیاد شده باشد. به ندای عقل خود گوش فرا دهید و آن را با شهوت و قدرت و محبت و خشم و غضب و ... مخلوط نکنید*
---------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#جریانشناسی_بنیامیه
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1251
📒 قسمت دوم:
۱) رابطهی خصمانهی غیرعادی با بنیهاشم
یکی از مواردی که ما را نسبت به عدم ارتباط خانوادگی امیه با عبدمناف و هاشم مطمئن میسازد، رابطهی خصمانهی عجیب و غریب اوست.
امیه، هم با هاشم درگیر شد و هم با عبدالمطلب؛ و در هر دو مورد شکست خورد! (۴)
کار به اینجا ختم نگردید و این خباثت، در نسل وی ماندگار گردید:
* حرب بن امیه با عبدالمطلب درگیرشد؛ (۵)*
ابوسفیان با رسولالله (ص) درافتاد؛ (۶)*
معاویه با امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) جنگید و اسباب شهادت ایشان را فراهم ساخت
یزید، خون امام حسین (ع) را ریخت؛
عبدالملک مروان با امام سجاد (ع) به مخالفت برخاست و ولید بن عبدالملک، آن حضرت را به شهادت رساند؛
هشام بن عبدالملک، امام باقر (ع) را به شهادت رساند؛
و در آخرالزمان هم سفیانی، از همین تیره، به کشتار شیعیان امیرالمؤمنین (ع) میپردازد و با امام زمان (عج) به جنگ برمیخیزد.
در نمونههایی جزئیتر:
پس از این نمونهای از رفتار عقبة بن ابیمعیط با رسولالله (ص) ذکر خواهد شد.(۷)
همسر ابولهب، امّ جمیل دختر حرب بن امیه است که باید ریشهی تمامی انحرافات و جبههگیریهای تند ابولهب را در او جستجو نمود!
عاص بن وائل، پدر عمروعاص، یکی از مسخرهکنندگان رسولالله (ص) و کسی بود که پس از وفات قاسم پسر پیامبر، آن حضرت را «ابتر» نامید.(۸)
بعدها و پس از جنگ جمل، وقتی صحبت از بیعت مروان با امیرالمؤمنین (ع) به میان آمد، حضرت فرمود:
او مگر پس از مرگ عثمان با من بیعت نکرد؟! مرا به بیعت او نیازی نیست. دست او، دستی یهودی است؛ اگر با دستش بیعت کند با شمشیرش خیانت خواهد کرد… (۹)
یحیی بن حکم بن ابیالعاص، به عبدالله بن جعفر گفت:
به خدا سوگند در شام بمیرم و دفن شوم بیشتر دوست دارم تا در خبیثه! و منظورش از خبیثه، مدینه بود!!
عبدالله هم پاسخ داد: همسایگی یهودیان و مسیحیان را بر همسایگی رسولالله (ص) ترجیح دادی.(۱۰)
حتى ابنحزم اندلسی که نگاهی بسیار تند و تیز به شیعیان دارد، بهگفتهی ذهبی از موالی یزید بن ابوسفیان بن حرب است.(۱۱)
در برابر، معاویه رابطهی صمیمانهای با یهودیان داشت. یک بار از شاعری یهودی خواست برایش شعری بخواند، و بار دیگر از شاعری یهودی خواست شعر پدرش را که در رثای خودش سروده بود، برایش بخواند و با شنیدن آن به گریه افتاد.(۱۲)
بار دیگر وقتی مردی یهودی در دربار وی مدعی شد رسولالله (ص) با مکر و خدعه، کعب بن اشرف یهودی را کشت! او هیچ عکسالعملی نشان نداد.
این رفتار سرد او بهگونهای زننده بود که محمد بن مسلمه را به اعتراض وادار کرد و معاویه تنها از یهودی خواست مجلس را ترک کند!
محمد بن مسلمه که دنبال یهودی رفته بود ولی او را پیدا نکرده بود، به دربار او برگشت و گفت:
«هیچگاه با تو همسخن نخواهم شد؛ آن یهودی را هم هرکجا ببینم خواهم کشت.» (۱۳)
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1269
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#حزب_شیطان_در_جنگ_دوم_اروپایی
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1252
قسمت دوم:
با بازشدن راه ایران، کمکهای زیادی به شوروی رسید و عقبنشینی آلمان آغاز شد.
گشایش جبهه نرماندی در فرانسه که با تلفات زیادی صورت گرفت، سبب در هم شکسته شدن خطوط دفاعی آلمان در فرانسه شد و پس از آزادسازی پاریس در ۱۹۴۴ ژنرال دوگل به رهبری حکومت موقت فرانسه رسید.
سرانجام با نزدیک شدن نیروهای متفقین به مقرّ هیتلر در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ وی دست به خودکشی زد و جنگ پایان یافت.
حزب شیطان با کشف و استخدام هیتلر توانست جنگی بزرگ را سازماندهی و سرانجام ظاهراً به سود خویش به پایان برد.
چنین نقشی را در دوران معاصر، صدام حسین ایفا نمود و سرانجام نیز به سرنوشتی مشترک با هیتلر مبتلا شد.
حزب شیطان از حذف مهرههای سوخته خود پس از انجام مأموریت هیچ ابا و باکی ندارد.
در یک نگاه کلی به جنگ اروپایی دوم، این فاجعهی بزرگ برای بشریّت، دستاوردهای قابل ملاحظهای برای حزب شیطان داشت:
نخستین دستاورد
ایجاد رژیمی اشغالگر و صهیونیستی بهنام اسرائیل در سرزمین فلسطین.
در سال ۱۹۲۰ و پس از جنگ اول، جامعهی ملل قیمومت فلسطین را به انگلستان واگذار کرده بود.
این تنها اقدامی بود که جامعه ملل در دوران کوتاه عمر خود انجام داد.
اساساً بهنظر میرسد که این جامعه تنها برای انجام چنین مأموریتی ایجاد شده بود.
پس از جنگ دوم و تأسیس سازمان ملل متحد، شورای امنیتِ این سازمان، با رأی به تقسیم فلسطین در سال ۱۹۴۷، سبب پدید آمدن دولت غاصب اسرائیل شد.
زمینهی این اقدام، در جریان ادعایی دروغین و پر سر و صدا به نام هولوکاست ایجاد شد. (۱)
این ادعا، که علیرغم محافظت شدید یهودیان از آن در طول سالیان پس از جنگ تاکنون، در قالب داستانها و فیلمهای سینمایی و ایجاد ارعاب و تهدید برای مخالفان آن، در دوران معاصر با تحقیقات دانشمندانی بیطرف رنگ باخته، زمینه را برای مظلومنمایی یهودیان فراهم ساخت و افکار عمومی را از درک حقایق پشتپرده عاجز گرداند.
دستاورد دوم حزب شیطان:
قدرتگرفتنِ آمریکا در این جنگ و تبدیلشدن آن به ابرقدرت.
از آنجا که سرزمین آمریکا با جبهههای جنگ در اروپا و آسیا بهاندازه حداقل یک اقیانوس فاصله داشت، این کشور از خرابیهای جنگ مصون ماند و پس از خاتمهی آن توانست با توجه به ضعف مفرط اروپا پس از تحمل دو جنگ بزرگ، تبدیل به کشوری قدرتمند و ثروتمند شود.
اضمحلال اروپا در جریان جنگ دوم و برآمدن آمریکا، ناظران شرایط امروز را متوجه حرکتی مشابه اما در بُعد اقتصادی بهنام “بحران اقتصادی غرب” میکند.
نتیجهی این بحران نیز میتواند فروپاشی اقتصاد اروپا و باقی ماندن سلطه اقتصادی آمریکا و دلار باشد.
نکتهی امیدوارکننده در بحران این دوره، این است که صرف نظر از وضعیت اروپا، آمریکا نیز در دوره معاصر از چنان توانی برخوردار نیست که بتواند بدون در نظر گرفتن دیگر کشورهای غیراروپایی اهداف خود را محقق کند.
شرایط بین الملل در این دوره با زمان جنگ دوم کاملاً متفاوت شده است.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1271
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📘📒📗📘📒📗
📖فرنگیس
( #خاطرات_فرنگیس_حیدریپور )
فصل دوم؛
🖋قسمت پانزدهم
گاهی برای سوخت منزل، از کوه «چیلی»می اوردم. منطقۀ ما پر از درختچههای کوهی است. مهمترینش بلوط است. وقتی میخواستم برای آوردن چیلی بروم، اول تبر تیزی انتخاب میکردم و به سمت کوه راه میافتادم. با تبر، چوبهای خشک بلوط را میشکستم. صدای تبرم در کوه میپیچید و از اینکه صدای دست خودم را توی کوه میشنیدم، خوشم میآمد. بعد شروع میکردم به بستن شاخهها به همدیگر. کولۀ شاخهها، بزرگ و بزرگتر میشد. با طناب، چوبها را محکم میکردم. چیلیها را روی کولم میگذاشتم وسر طناب را دور گردنم محکم میکردم. تبرم را دست میگرفتم، یاعلی میگفتم و راه میافتادم سمت پایین.
وقتی به ده میرسیدم، از نفس میافتادم. اما وقتی میدیدم مردم با تعجب به کولهبارم نگاه میکنند، میدانستم زحمت زیادی کشیدهام. به خانه که میرسیدم، مادرم دستهایش را بلند میکرد و میگفت: «خدایا شکرت، از صد پسر کاریتر است! خدایا شکرت، برای این دختر.»
بعضی وقتها هم برای پنبهچینی به روستای گورسفید میرفتیم. پارچهای به کمرم میبستم و تندتند پنبه میچیدم. تا غروب، دامن دامن پنبه میچیدم. غروب میدیدم یک گونی بزرگ پر شده است.
گاهی هم میرفتم و برای مردم وجین میکردم. یا چغندر میچیدم و دستمزد میگرفتم. خیار و پنبه میچیدم و هر کار مردانهای انجام میدادم تا پولی به دست بیاورم.
وقتی خسته از کار روزانه، صاحبکار دستمزدم را میداد، خوشحال تا خانه میدویدم. حتی گاهی صاحبکارها اجازه میدادند یکی دو دانه خیار و گوجه هم وسط کار بخورم. همانجا، بدون اینکه آنها را بشویم، میخوردمشان.
بهار، وقت رسیدن نعمت بود. دشت و کوه پر میشد از شنگه و کنگر و پاغازه و گیاهان دیگر. وقتی برای چیدن کنگر و گیاهان کوهی میرفتیم، همیشه بار من بیشتر و بزرگتر از بقیه بود. وقتی با بار گیاهان خوراکی به خانه برمیگشتم، تا چند روز از همان گیاهها میخوردیم.
فصل بهار برای ما فصل خوبی بود؛ چون خیلی از گیاهانی را که میتوانستیم به عنوان غذا درست کنیم، خودمان از کوه میکندیم وبابتش پول نمیدادیم.
بهار بود و صحرا پر از گل و سبزه شده بود. طرف ظهر بود و داشتم توی سبزهها بازی میکردم که مادرم صدایم زد و گفت: «فرنگ بیا. گوسفندها دارند بچه به دنیا میآورند.»
با خوشحالی رفتم و کنار دست مادرم ایستادم. مادر و پدرم به گوسفندی که داشت بچهاش به دنیا میآمد، کمک میکردند. بزغاله که دنیا آمد، از خوشحالی دست زدم و به بزغاله نگاه کردم. بزغاله که دنیا آمد، آرامآرام سرپا ایستاد و سعی کردراه برود. بزغالۀ قشنگی بود. بزغاله هی میافتاد و هی بلند میشد. چشمهای درشت و قشنگی داشت. آنقدر قشنگ بود که خوشم آمد برای خودم نگهش دارم. به پدرم گفتم: «این بزغاله مال من باشد؟»
دستش را به کمرش زده بود و به بزغاله نگاه میکرد. پرسید: «دوستش داری؟»
با شادی گفتم: «آره کاکه. تو را خدا این را بده من.»
خندید و گفت: «باشد برای خودت.»
مادرم گفت: «چه خبر است! حالا دیگر اختیارش را از ما میگیرد.
پدرم گفت «اشکال ندارد. این بزغاله مال فرنگیس است.»
بزغاله را خیلی دوست داشتم. همیشه بغلش میکردم. تا صدایی میشنید، گوشهایش را تیز میکرد و رو به بالا میگرفت. مرتب دور و برم میپلکید و لباسهایم را بو میکرد. او را بغل میکردم و توی دامنم میگذاشتم. نگاهم میکرد و هی پوزهاش را میجنباند. برایش دست میزدم و گدی گدی میگفتم. بزغاله تا صدای گدی گدی مرا میشنید، میآمد توی بغلم. زبر و زرنگ و قشنگ بود
بزغاله ام شاخ نداشت
و به آن کرهل میگفتیم.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
3تصویر جزء سوم.pdf
9.11M
تصویر جزء سوم
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee