eitaa logo
سالن مطالعه
191 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
988 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۶ دیشب رفتیم خواستگاری برا داداشم😏 مامانش گفت: آقا پسرتون ﭼﯿﮑﺎﺭﻩ ﻫَﺴﺘﻨﺪ🤔 مامانم گفت:ﮔﻮﯾَﻨﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨـــﺪ تو شبکه ها.. !!👀 مامانش گفت: ﺑَـﻪ ﺑَـﻪ،ﮐُﺪﻭﻡ ﺷَﺒﮑــﻪ؟ ﭼﯽ ﻣﯿﮕَﻦ ....؟😍😍 مامانم : ﺗﻮﯼ ﺷَﺒﮑــﻪ های ﺍِﺟﺘﻤﺎﻋﯽ چرت و پرت میگن 😐😒😂😂😂 *به نام خدای بیزار از لغو* *سلام یه خواهش لطفا امشب برای ما هم دعا کنید و روح والدینم را نیز شاد بفرمایید🌹🙏❤️* *خدای مهربان در قرآن فرمودند* *وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ* *مومنین کسانی هستند که از کارهای لغو و بیهوده (مانند گناهان) روی بر می گردانند.* *سوره مومنون، آیه ۳* *خداوند متعال در ابتدای این سوره مومنین را رستگار می داند. سپس صفات مومنون را یکی پس از دیگری معرفی می فرمایند. در ایه سوم یکی از صفات مومنون را دوری از کارهای لغو بیان می کند. مراد از لغو کار و سخن بیهوده و بی فایده است. برخی همه گناهان را مصداق لغو می دانند بنابراین مومنین واقعی اهل گناه نیستند* ------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۵ - صهـبا.mp3
16.5M
🔊 سلسله جلسات آیت‌الله ، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه سال ۱۳۵۳ ‌‌● جلسه پنجم ‌‌● موضوع: ایمان و پایبندی به تعهدات -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
19تصویر جزء نوزدهم.pdf
9.91M
تصویر جزء نوزدهم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
19صوت تحدیر جزء نوزدهم.mp3
4.02M
تلاوت جزء نوزدهم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
19صوت ترجمه جزء نوزدهم.mp3
6.77M
ترجمه جزء نوزدهم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۶ - صهـبا.mp3
16.95M
🔊 سلسله جلسات آیت‌الله ، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه سال ۱۳۵۳ ‌‌● جلسه ششم ‌‌● موضوع: نویدها -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۲۵ 🖋 مقاله‌ی هفتم: قسمت دوم؛ حضرت توانسته بود برای این عملیات، ۳۱۳ تن را از مدینه همراه خویش کند. شمار بسیاری، بهانه کردند که اگر این جنگ به سبب غنیمت گرفتن است، ما نمی‌آییم.(۴) چه بسا آیه ذیل دلالت بر این نکته دارد که آنان در واقع می‌ترسیدند. «کُتِبَ عَلَیکُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‌ (۵) جنگ بر شما مقرر شد، در حالی که آن را ناخوش دارید. شاید چیزی را ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد. خدا می‌داند و شما نمی‌دانید». برخی می‌گویند جمعیت مدینه در آن زمان کم بوده است، اما این درست نیست؛ چون در سال بعد، از همین مدینه، هزار نیرو برای جنگ احد رهسپار شده و پس از آن، در عملیات خندق سه هزار نفر و در عملیات خیبر شش هزار نفر شرکت جستند. پس باید گفت مدینه جمعیت داشت. اما میزان مقبولیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در بین مردم، کم بود و به تدریج افزون شد. هنگامی‌که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به یثرب قدم گذاشت، هنوز گروه‌های زیادی از ساکنان این شهر، اسلام را نپذیرفته بودند و به طور طبیعی در آغاز هجرت، مسلمانان در اقلیت بودند. آن زمان در این شهر، گروه‌هایی از مشرکان و یهودیان و… زندگی می‌کردند و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را آزار می‌دادند، اما آن حضرت مامور به صبر بود. (۶) 🔹آغاز فروپاشی کفر سپاه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله یک یا دو اسب با خود آورده بود. (۷) هر چندنفر یک شتر داشتند و چون صد کیلومتر راه در پیش بود، به نوبت سوار آن می‌شدند. بیش از سه چهارم سپاه شمشیر نداشتند (۸) و به دلیل مشکل مالی، با خود چوب آورده بودند. (۹) پیش از این‌که سپاه اسلام به بدر برسد و در حالی‌که همه در انتظار کاروان تجاری بودند، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از طریق وحی، با خبر شد که کاروان تجاری گریخته است و در عوض آن، بزرگان مشرکان، سر تا پا مسلح در آن منطقه ایستاده‌اند. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با اعلام وضعیت جدید، سپاه خود را به مشاوره خواست و فرمود: با این سپاه بجنگیم یا نه؟ در این لحظه که ترس و هراس بر سپاه مسلمین چیره شده بود، ابوبکر برخاست و گفت: اینان قریش و متکبران آنان هستند و ما نیز به هیئت جنگ بیرون نیامده‌ایم. حضرت به او فرمود: بنشین. سپس عمر برخاست و سخنان ابوبکر را تکرار کرد. حضرت او را هم امر به نشستن کرد. بعد از این دو، مقداد برخاست و گفت: یا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله اینان قریش و متکبرانشان هستند؛ و ما به تو ایمان آورده و تصدیقت کرده‌ایم و شهادت می‌دهیم آنچه از جانب خدا آورده‌ای حق است؛ اگر امر کنی که این صخره سخت را بشکافیم، می‌شکافیم و آن سخن بنی‌اسرائیل به موسی علیه‌السلام را به تو نخواهیم گفت که گفتند: «إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ‌ (۱۰) ای موسی، تا وقتی که جباران درآنجایند، هرگز بدان شهر داخل نخواهیم شد. ما اینجا می‌نشینیم، تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید». بلکه ما می‌گوییم: تو و پروردگارت بجنگید و ما نیز همراه شما خواهیم جنگید. صورت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از این سخنان روشن شد و او را دعا فرمود. سپس رو به انصار کرد و از آنان مشورت خواست. سعد بن معاذ برخاست و سخنانی حماسی، در خصوص جنگ با مشرکان و تایید سخنان مقداد گفت. (۱۱) ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1408 -------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس ( ) 🖋قسمت بیست و نهم از پشت تراکتورها خاک بلند می‌شد. دایی ام حشمت از همان‌جا روی تراکتور بلند شد و گفت: «بیایید به پیشواز. عزیزانمان آمده‌اند. عزیزانمان برگشته‌اند.» حرف‌های دایی‌ام باعث شد که همه فریاد بکشند. تراکتور که ایستاد، شیون‌کنان دور آن را گرفتیم. با صدای بلند می‌گفتیم: «خوش هاتی. عزیزکم. خوش هاتی...» صورت‌ها را می‌خراشیدیم و خاک روستا را به سر می‌کردیم. صدای وِی وِی تمام روستا را گرفته بود. جنازه‌ها را یکی‌یکی روی دست می‌گرفتیم و پایین می‌آوردیم. جنازه‌های تکه‌تکه، جنازه‌های رشید عزیزمان را: دایی‌ام محمدخان حیدرپور، الماس شاه‌ولیان، احمد شاه‌ولیان، علی مرجانی، کریم فتاحی، فرمان اعتصام‌نژاد، عبدالله علی‌خانی. هشت نفر رفته بودند، ولی هفت جنازه برگشت. درجه‌داری که اسمش یادم نیست، رفت و برنگشت.‌ توی تاریکی شب، شیون و واویلا بود. هفت جنازه به روستا آمده بود. هفت مردی که رفته بودند عزیزانمان را بیاورند، اما خودشان از این دنیا رفتند. آن شب تا صبح هیچ ‌کس نخوابید. حتی بچه‌ها هم تا صبح ناله کردند. صبح روز بعد از خانه بیرون رفتیم. باید جنازه‌ها را خاک می‌کردیم. کنار روستا، عده‌ای از مردها شروع کردند به کندن قبر. عده‌ای هم جنازه‌ها را کنار چشمه گذاشتند تا بشویند. غسالخانه نداشتیم. هفت دلاور را روی خاک، کنار چشمه گذاشتند. مردم خودشان را روی جنازه‌ها می‌انداختند. صدای شیون مادرها و خواهرها و زن‌های ده بلند بود. منظرۀ غمگینی بود. هیچ‌ وقت نشده بود که بخواهیم هفت نفر را با هم توی خاک بگذاریم. مادرم بی‌قراری می‌کرد و دائم از حال می‌رفت. چشم‌هایش مثل کاسۀ خون شده بود. صورتش زخمی ‌بود. موهایش را کنده بود. روی جنازۀ دایی‌ام از حال می‌رفت. اشک‌هایش، مثل سوزن قلبم را سوراخ می‌کرد. سربند بزرگش را بسته بود. دست‌هایش را دور می‌چرخاند و صدای مورش، ده را پر کرده بود: «براگم، حلالم که.» کنارش روی زمین نشستم. به جنازۀ دایی‌ام محمدخان، که کنار چشمه دراز شده بود، نگاه کردم. دستم را روی جنازه‌اش گذاشتم و با صدای بلند گفتم: خالو ، تقاص خونت را می‌گیرم.» خون جلوی چشمانم را گرفته بود. زن‌ها همه سیاه پوشیده بودند و موهاشان را می‌کندند. یک‌دفعه صدای هواپیما آمد. مردم وحشت‌زده آسمان را نگاه کردند. تا آمدیم بجنبیم، بنا کردند به بمباران. خدایا، از جان ما چه می‌خواستند؟ مردها فریاد می‌زدند: «پناه بگیرید. از پیش جنازه‌ها بروید کنار... فرار کنید.» دست خواهر و برادرهایم سیما و لیلا و جبار و ستار را گرفتم و گوشۀ چشمه دراز کشیدیم هواپیماها بی‌هدف اطراف روستا را می‌زدند. ما را که دیده بودند جمع شده‌ایم، می‌خواستند نابودمان کنند. هواپیماها که رفتند دور بزنند، فریاد کشیدم و به مادرم و بچه‌ها گفتم: «بروید کنار صخره‌ها. فرار کنید از اینجا.» هواپیماها، با هر آمدن و رفتن، کلی بمب روی سرمان می‌ریختند. چون دهاتمان سوراخ و صخره زیاد داشت، خودمان را کنار صخره‌ها پنهان کردیم تا بروند. دائم به برادرها و خواهرهایم می‌گفتم: «دست‌هاتان را روی سرتان بذارید دهانتان را باز کنید. می‌گویند این‌طوری به مغز فشار نمی‌آید.» خواهر‌ها و برادرهایم، زیر دستم می‌لرزیدند. به خاطر اینکه چیزی نبینند، دستم را روی سرشان کشیده بودم تا سرشان را بلند نکنند. مثل گوسفندی که گرگ دیده باشد، قلبشان تند می‌زد. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖋به بهانه‌ی ۲۹ فروردین سالروز میلاد امام خامنه‌ای قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1386 قسمت سوم؛ در سال ۱۳۳۶ در سفری کوتاه به نجف اشرف پای درس آیات عظام سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خویی، سید محمود شاهرودی، میرزا باقر زنجانی و میرزا حسن بجنوردی حضور یافت. اما به دلیل مخالفت پدر برای اقامت در نجف به مشهد برگشت و یک سال دیگر در درس آیت‌الله میلانی حضور یافت و در سال ۱۳۳۷ به شوق ادامه تحصیل، عازم حوزه علمیه‌ی قم شد. در قم نیز نزد اساتیدی چون آیات حاج‌آقا حسین بروجردی، سیدروح‌الله موسوی خمینی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، سیدمحمد محقق داماد و علامه سیدمحمدحسین طباطبایی درس آموخت. سیدعلی ۲۵ ساله در سال ۱۳۴۳ به دلیل ضعف بینایی پدر به اجبار از قم به مشهد برگشت و تا سال ۱۳۴۹ در جلسات درس آیت‌الله سید محمدهادی میلانی شرکت کرد. او از ابتدای حضور در مشهد، به تدریس سطوح عالی فقه و اصول از جمله رسائل، مکاسب و کفایه و برگزاری جلسات تفسیر برای عموم مردم پرداخت. در سال ۱۳۴۷ جلسات عمومی و تخصصی تفسیر قرآن را برگزار کرد و استنباطش از اندیشه اسلامی را از آیات قرآن استخراج و در سخنرانی‌های انقلابی شرح داد. همچنین به تبیین بنیان‌های اندیشه مبارزه علیه حکومت پهلوی ‌پرداخت. تفسیر تخصصی قرآن کریم تا سال ۱۳۵۶ و تا قبل از تبعید به ایرانشهر ادامه داشت. حاصل عمر او چهار پسر به نام‌های مصطفی، مجتبی، مسعود و میثم است 🔹 سیدعلیِ سیاسی از ۱۵ سالگی با سیدمجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی آشنا شد و تحت تاثیر دیدگاه‌های فکری، دینی و سیاسی او قرار گرفت. بعد از اعدام نواب صفوی و یارانش که به دنبال ترور نافرجام حسین علاء توسط رژیم پهلوی دستگیر، محاکمه و اعدام شدند، شیفته شخصیت سیدروح‌الله موسوی خمینی شد. نحوه آشنایی‌اش با سیدروح‌الله را اینگونه تعریف کرد: «من قبل از آن‌که به قم بیایم و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنیده بودم و بدون این‌که ایشان را دیده باشم، به ایشان علاقه و ارادت داشتم. علت هم این بود که در حوزه‌ی قم، همه‌ی جوانان به درس ایشان رغبت داشتند؛ درس جوان‌پسندی داشتند. من هم که به قم رفتم، تردید نکردم که به درس ایشان بروم. از اول در درس ایشان حاضر می‌شدم و تا آخر که در قم بودم، به یک درس ایشان مستمرا می‌رفتم. ایشان هم روی من خیلی اثر داشتند.» 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1412 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 📣 ملائکه کجا نازل می‌شوند ؟! ◀️ قسمت اول همیشه فکر می‌کردم شب قدر یعنی شب نزول قرآن. ارزش شب قدر را به نزول قران می‌دانستم؛ اما یک شبِ قدر، حرف‌هایی را از یک استاد یاد گرفتم که همه چیز را در ذهنم به هم ریخت. سوره قدر را تفسیر می‌کرد. می‌گفت : آیا نزول قرآن شب قدر را شب قدر کرده؟ یا اینکه شب قدر، شب قدر بوده و قرآن در آن نازل شده است؟! مثل کسی که ازدواج خود را که یک کار مهمی است در یک وقت با برکتی قرار می‌دهد. برکت ان وقت به ازدواج نیست. نزول قران یک کار مهم و بزرگی است اما در شب قدر اتفاق افتاده ... "انا انزلناه فی لیلة القدر" یعنی اول شب، شب قدر بوده و بعد قرآن در آن نازل شده. دلیل بهتر؛ آیات بعدی است که شروع می‌کند به توضیح چیستی شب قدر: "لیلة القدر خیر من الف شهر تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر" «انزلناه» فعل ماضی است یعنی نازل کردیم و تمام شد. اما در معرفی شب قدر می‌گوید «تنزل» فعل مضارع است؛ یعنی هنوز نازل می‌کنیم. یک عملی در این شب هر سال تکرار می‌شود و در توضیح عظمت این شب، این عمل را بیان می‌کنند. یادم هست؛ این حرف‌ها بدجوری مرا گیج کرده بود. این استاد چه می‌خواست بگوید؟! جلسه سکوت محض بود و من یقین داشتم همه می‌خواستند بیشتر بشنوند. اما استاد آرام، ولی محکم ادامه می‌داد: 🔗ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ملائکه کجا نازل می‌شوند؟! ◀️ قسمت دوم استاد آرام ولی محکم ادامه می‌داد : «الملائکه» یعنی «کل ملائکه» این الف و لام در زبان عربی معنای «کل» می‌دهد. «الروح» همان رئیس ملائکه است . در ان شب همه اینها متوجه زمین‌اند و فرود می‌آیند. چه واقعه‌ای رخ می‌دهد؟! چه شده که همه دارودسته خدا در صحنه عالم متوجه زمین‌اند؟! هر سال؟! همه؟! از تمام آسمان‌ها؟! به سوی زمین؟! یعنی هر خبری هست اینجاست و در عوالم بالا خبری نیست؟! سوال این‌جاست که؛ اینها کجا نازل می‌شوند؟ منزل علیه کیست؟ به کجا می‌آیند؟! برای پاسخ خوب است اول بپرسیم؛ اینها برای چه می‌آيند؟ «من کل امر» یعنی چه؟! یعنی برای تصمیم گیری برای همه چیز. این امر امر تکوینی است یعنی هر موجودی. از این‌جا باید فهمید کجا می‌آيند. حرفها علمی بود اما برای من مثل یک رمان شیرین و دلکش بود که دوست داشتم زودتر اخرش را بفهمم. با این تفاوت که این‌بار قضیه فرق می‌کرد قرار بود تکلیف مهم‌ترین شب‌های زندگیم را تعیین کنم. باید می‌فهمیدم کجا باید بروم و چه باید بکنم؟ منتظر بودم ... و باز استاد آرام‌آرام پیش می‌رفت و در صحنه خالی و بی‌هویت دلم سوال می‌کاشت و انگار میخواست همه را در یک لحظه به ثمر بنشاند! با ارامش معنی داری پیش می‌رفت: «من کل امر» «امر» چیست؟ این امر دو جای دیگر در قرآن آمده: یکی «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون» و دیگری «ائمة یهدون بامرنا» علامه طباطبایی از اولی این را استفاده می‌کند که معنای این «امر» هر شیئی است که وجود داشته باشد؛ امر تکوینی. و از آن استفاده می‌کند که آیه «ائمة یهدون بامرنا» فصل امامت را بیان می‌کند؛ یعنی وجه تمایز ائمه را نشان می‌دهد که آنها هدایت تکوینی می‌کنند همه موجودات عالم را. و در شب قدر تکلیف کل امر است که مشخص می‌شود . .... 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
20تصویر جزء بیستم.pdf
9.14M
تصویر جزء بیستم
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۷ - صهـبا.mp3
18.21M
🔊 سلسله جلسات آیت‌الله ، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه سال ۱۳۵۳ ‌‌● جلسه هفتم ‌‌● موضوع: نویدها -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۲۶ 🖋 مقاله‌ی هفتم: قسمت سوم؛ مشرکان تصور هم نمی‌کردند که آن‌گونه با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله روبه‌رو شوند. آنها گمان می‌کردند می‌توانند نیروهای محدود اسلام را به آسانی قلع و قمع کنند. رسم دیرینه عرب، نبردهای تن به تن در آغاز جنگ بود و پس از آن، حمله عمومی آغاز می‌شد. سه تن از دلاوران قریش در حالی که غرق در سلاح بودند از میان سپاه بیرون آمدند و هماورد طلبیدند: عتبه، شیبه، ولید. (۱۲) پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، علی علیه‌السلام، و حمزه و عبیده را که همگی از بستگانش بودند. (۱۳) به میدان فرستاد. امیرالمومنین علیه‌السلام ولید را به هلاکت رساند و به یاری حمزه شتافت و در کشتن عتبه شرکت جست. آن‌گاه همراه حمزه به سراغ هماورد عبیده رفتند و شیبه را نیز به هلاکت رساند. (۱۴) در این‌که هماورد حمزه، عتبه بوده یا شیبه، اختلاف است، ولی به طور قطع علی علیه‌السلام در قتل هر سه این افراد که از بستگان نزدیک معاویه بودند. شرکت داشت و بعدها در زمان خلافتش، در نامه‌ای به معاویه، به این عمل خویش افتخار کرد. (۱۵) از میان این سه مجاهد مسلمان، عبیده زخم عمیقی برداشته بود که هنگام بازگشت از بدر، شهید شد. با به خاک افتادن یلان قریش، سپاه اسلام نیرو گرفت و به دستور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بر ارتش کفر که روحیه‌اش به شدت رو به ضعف نهاده بود. هجوم برد و جنگ سختی درگرفت. سپاه شرک در هم ریخت و مشرکان یک به یک از دم تیغ گذشتند. در حقیقت، کسی که این سپاه را منهدم کرد، علی بن ابی‌طالب علیه‌ماالسلام بود. نیمی از هفتاد کشته بدر را علی علیه‌السلام به تنهایی به هلاکت رساند و در کشتن نیمی دیگر نیز شرکت داشت. (۱۶) 🔹 اسیرگیری، تخلف از فرمان پیامبر (ص) سپاه مکه، مجموعه‌ای از سران شرک و سرمایه‌داران بزرگ مکه، و سردمداران مبارزه با اسلام بود که مانع پیوستن توده‌های مردم به اسلام می‌شدند. اگر سدّ این مجموعه در هم می‌شکست. اسلام به سرعت تمام شبه جزیره را فرا می‌گرفت (۱۷) و جنگ‌های بعدی رخ نمی‌داد. اگر مسلمین، بصیرت کافی داشتند و پیرو دستورات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند، در همان کارزار اول، کار مشرکان تمام می‌شد؛ ولی متاسفانه سپاه مسلمان دارای چنان بصیرتی نبود؛ چرا که ساعتی بعد از پراکنده شدن سپاه کفر که بهترین فرصت برای قلع و قمع سران شرک بود، به ناگاه بدون این‌که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمانی در این زمینه داده باشد، جنگ تعطیل شد. علت این امر هم، به اسارت گرفتن شماری از مشرکان بود. وقتی هفتاد نفر از مشرکان به اسارت گرفته شوند، طبیعی است که بیشتر نیروی سیصد نفری مسلمانان، صرف حفاظت از آن اُسرا شود و جنگ خود به خود تعطیل گردد و باقی مشرکان بتوانند از معرکه فرار کرده، جان به در برند. آیه‌ی نازل شده در این زمینه، بیانی روشن از عمق فاجعه بود: «مَا کَانَ لِنَبِی أَنْ یکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‌ لَوْ لاَ کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ‌ (۱۸) برای هیچ پیامبری نسزد که اسیرانی داشته باشد تا در زمین کشتار بسیار کند. شما متاع این جهانی را می‌خواهید و خدا آخرت را می‌خواهد، و او پیروزمند و حکیم است. اگر پیش از این، از جانب خدا حکمی نشده بود، به سبب آنچه [اسیران] گرفته بودید، عذابی بزرگ به شما می‌رسید». ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1420 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس ( ) 🖋قسمت سی‌ام هواپیماها که رفتند، مردم دوباره کنار چشمه جمع شدند. هواپیماها دوباره برگشتند. حال خودم را نمی‌فهمیدم. جنازۀ هفت تا از مرد‌هامان روی زمین مانده بود و هواپیماهای پدرنامرد دست از سرمان برنمیداشتند . از ناراحتی، رفتم روی سنگی ایستادم و رو به هواپیماها فریاد زدم: «خدا‌نشناس‌ها، از جان ما چه می‌خواهید؟ دنبال چه می‌گردید؟ عزیزانمان را که کشتید، خدا برایتان نسازد. می‌خواهید جنازه‌هاشان را هم در خاک نگذاریم؟» از بالای سنگ داد می‌زدم. رو به هواپیماها فریاد می‌کشیدم و نفرین می‌کردم. حال عجیبی داشتم. از اینکه می‌دیدم این‌ها این‌قدر خدانشناس هستند، عذاب می‌کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. عزیرانمان را شهید کرده بودند و حالا نمی‌گذاشتند جنازه‌هاشان را توی خاک بگذاریم. مردهای ده، فریاد می‌زدند: «لعنتی‌ها، بس کنید... بگذارید جنازه‌هامان را بگذاریم توی خاک.» هواپیماها که دور شدند، مردها گفتند: «عجله کنید. نباید هیچ جنازه‌ای روی زمین بماند. هواپیماها دوباره سر می‌رسند.» زن‌ها کنار رفتند و مردها مشغول شستن جنازه‌ها شستند. وقتی جنازه‌ها را توی آب چشمه می‌شستند، نالیدم: اوه زین بدن عزیزانمان را خوب بشور... آوه‌زین دردت به جانم، این‌ها عزیزان ما هستند، مرنجانشان...» بالاخره جنازه‌ها را غسل دادند و کفن کردند که دوباره سر و کلۀ هواپیماها پیدا شد. صداشان گوش را کر می‌کرد. بمب‌هاشان ده را می‌لرزاند. کنار جنازه‌ها شیون می‌کردیم و مردها، در حالی که چشمشان به آسمان بود و یک چشمشان به زمین، خاک قبرستان را می‌کندند. همه عزادار بودند؛ بعضی برای یکی، عده‌ای برای دو تا یا سه تا. نمی‌دانستیم برای کدامشان گریه کنیم. یکی‌یکی شهدا را توی خاک گذاشتیم. حاضر بودیم بمیریم، اما جنازه‌ها روی خاک نمانند. مرد و زن، زیر بمباران ماندیم. دوباره هواپیماها آمدند. باز همهمه و سر و صدا شروع شد. خدانشناس‌ها نمی‌گذاشتند شهدامان را خاک کنیم. برگشتم و رو به زن‌ها فریاد زدم: «جایی نروید. اگر کشته شویم، بهتر از این است که به مرده‌هامان بخندند. هر وقت هواپیماها آمدند، روی زمین بنشینید و دستتان را بگذارید روی سرتان.» مردها هم مدام همین را می‌گفتند. باید برای هفت جنازه نماز می‌خواندیم و آن‌ها را خاک می‌کردیم. قبرهایی که کنده بودیم، روی بلندی بود؛ درست کنار خانه‌هامان. قلبم گرفته بود. دایی عزیزم را داشتند خاک می‌کردند. بلند شدم و گفتم: «خالو، حلالم کن. خالوی باغیرتم... خالوی اسمی‌ام...» یاد لحظه‌ای افتادم که با او بر سر رفتن دعوامان شده بود و دایی‌ام می‌گفت اگر فرنگیس بیاید، من نمی‌روم. انگار می‌دانست که این راه برگشتی ندارد ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
اعظم الله اجرکم مراسم احیاء و عزاداری شب ۲۱م مسجد حضرت زینب علیهاالسلام: ▪️شروع مراسم: ساعت ۲۳ ▪️تبیین شرایط جبهه مقاومت و بخصوص اوضاع انسانی یمن درخدمت برادر حافظی ساعت ۱:۴۵ بامداد ▪️سخنران: حجةالاسلام غضنفری ساعت ۲ بامداد ▪️مداح: حاج رضا ایزدی ساعت ۲:۴۵ ▪️پایان مراسم: ۳:۳۰بامداد التماس دعا
کمک مومنانه به آسیب‌دیدگان و ایتام در جبهه مقاومت بخصوص مردم غیور و آزاده‌ی یمن
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖋به بهانه‌ی ۲۹ فروردین سالروز میلاد امام خامنه‌ای قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1400 قسمت چهارم؛ نخستین دیدار سیدعلی جوان با امام خمینی (ره) در سال ۱۳۳۶ انجام شد. در جریان مخالفت سیدروح الله خمینی با لایحه‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی که به پیروزی ایشان در برابر اسدالله عَلَم منجر شد، سیدعلی ۲۳ ساله با وجوه سیاسی، الهی و شخصیتی رهبر نهضت اسلامی بیشتر آشنا شد. با برگزاری همه‌پرسی لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی از سوی رژیم پهلوی به همراه برادر بزرگش مامور رساندن نظر مردم متدین مشهد در قالب نامه مفصلِ آیت‌الله سید محمدهادی میلانی، رییس وقت حوزه علمیه مشهد به امام خمینی شدند. 🔹 اولین بازداشت رهبر نهضت در محرم سال ۱۳۴۲ سیدعلی را مامور رساندن پیام‌هایی به آیت‌الله سید محمدهادی میلانی و سایر علما و هیاتهای مذهبی خراسان در جهت آگاه‌سازی مردم نسبت به تبلیغات دروغین رژیم پهلوی کرد. امام خمینی در این پیام‌ها خط‌مشی مبارزه را ترسیم کرده بودند و از علمای سراسر کشور خواستند اقدام هتاکانه رژیم پهلوی در حمله به علمای قم و طلاب حوزه علمیه فیضیه را از روز هفتم محرم در منابر به اطلاع مردم برسانند. سید علی خامنه‌ای خود راهی شهر بیرجند شد و در مساجد و هیات‌های مذهبی آن دیار به تبیین و تشریح جنایت فیضیه و سلطه رژیم صهیونیستی در کشورهای اسلامی پرداخت. در پی این سخنرانی‌ها در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۴۲ همزمان با هفتم محرم برای اولین بار دستگیر و در مشهد زندانی شد. اندکی پس از آزادی به حوزه علمیه قم رفت و با همکاری روحانیون مبارز به سازمان‌دهی فعالیت‌های سیاسی از طریق جلسات مشورتی و تبلیغاتی پرداخت. 🔹 بازداشت دوم و سوم و ... سید علی در بهمن ۱۳۴۲ که همزمان با ماه مبارک رمضان بود برای تبیین اهداف نهضت راهی شهر زاهدان شده بود در مساجد شهر زاهدان علیه رژیم دست به افشاگری زد و همین مسئله موجب دستگیری و انتقال ایشان به زندان قزل قلعه تهران، محل نگهداری زندانیان سیاسی و امنیتی شد. رژیم بعد از بررسی پرونده سیدعلی در ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ قرار بازداشت او را به قرار التزام به عدم خروج از حوزه قضایی شهر تهران تبدیل و او را از زندان آزاد کرد. او از این تاریخ تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ زیر نظر نامحسوس ماموران ساواک قرار داشت. اواخر سال ۱۳۴۳ گروه ۱۱ نفره‌ای برای اصلاح و تقویت جنبه مبارزاتی حوزه علمیه قم متشکل از روحانیون جوانی چون سیدعلی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید محمد خامنه‌ای، حسینعلی منتظری، ابراهیم امینی، احمد آذری قمی، علی قدوسی، محمدتقی مصباح یزدی، عبدالرحیم ربانی شیرازی، علی فیض مشکینی و مهدی حائری تهرانی تشکیل شد. این گروه در دوره تبعید ۱۴ ساله امام، برنامه‌ریزی مبارزات را بر عهده داشت. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1422 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ملائکه کجا نازل می‌شوند؟ ◀️ قسمت سوم: کم‌کم رنگ صورت استاد عوض می‌شد انگار موقع نتیجه‌گیری بود نتیجه‌ای که قبل از اینکه از زبان استاد بیان شود معلوم بود که دارد قلب خود او را می‌سوزاند مگر ممکن است حرف قلب را بسوزاند؟!! نمی‌دانم! اما داشتم چیزهایی را نه فقط فهم، بلکه احساس می‌کردم استاد ادامه داد: عزیزان! آن رئیس حقیقی و ذاتی عالم آن خدای لایزال همه را به سراغ فرمانده زمینی و خلیفه خود می‌فرستد همه متوجه ولی عصر ارواحنا فداه هستند اوست که قرار است همه تصمیمات منجز و معلق عالم یعنی قضا و قدر به دستش برسد و از مجرای او جاری شود "شب؛ شبِ اوست" یعنی چی؟! یعنی رفیق من! اگر تا به صبح مناجات کنی و قران سر بگیری اما از او غافل باشی بیراهه می‌روی ... هیچ عملی بی رنگ فریاد درونی «یا صاحب الزمان» فایده‌ای ندارد بقیه همه بیراهه رفتن است. مردم! بدانید باید به چه چیز بچسبید کدام ریسمان را چنگ بزنید . بعد با بیانی طعنه‌آمیز گفت: همه می‌ایند پایین تو می‌خواهی تنها بروی بالا؟! این ایام همه عطش دارند اما نمی‌دانند کدام حلقه را باید بگیرند آن حلقه گم‌شده تو امام است چه بفهمی ... ... چه نفهمی یک عده خوابند و اصلا در حرکت نیستند یک عده اما در حرکت‌اند ولی جهت را نمی‌دانند راه این‌جاست و بقیه راه‌ها مسدود است شاید حسابی در کار بوده که شهادت مرد ولایت و امامت "علی" مظهر خلافت خدا در این شب‌ها رخ می‌دهد جالب بود! دیگر کسی خیره‌خیره به استاد نگاه نمی‌کرد کم‌کم سرها را پایین می‌انداختند وقت فکر کردن بود ... 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee