eitaa logo
سالن مطالعه
189 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
992 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ✡ جاسوسان در تهران؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14975 رابطین خوب آمریکا؛ https://eitaa.com/salonemotalee/15089 پلورالیسم؛ قدرت و مبارزه سیاسی https://eitaa.com/salonemotalee/15218 اصلاحات مُرد؛ زنده باد کودتا https://eitaa.com/salonemotalee/15306 یورگن هابرماس، خاتمی و انقلابیون مأیوس https://eitaa.com/salonemotalee/15392 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ✡ قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/15455 ◀️ قسمت شانزدهم یورگن هابرماس، خاتمی و انقلابیون مأیوس ۳. وقتی بحث در عرصه فلسفه دین به اوج رسید و هابرماس پاسخ روشنی به سوالات نمی‌داد، مصباح یزدی مشکل را «بر سر تعریف دین و زبان دین» دانست، «این‌که ما چه چیز را دینی و چه زبانی را زبان دینی بدانیم» و پرسید «ممکن است بپرسم تحلیل و تفسیرتان از دین چیست؟» فیلسوف آلمان ابتدا خود را یک «ملحد روشی» نامید که «جایگاه خود را بیرون از هر گروه دینی می‌داند.» (۹۲) سپس همان تعریفی را از «دین» ارائه کرد که فرانسیس فوکویاما و عبدالکریم سروش نیز از آن با عنوان «اسلام هویت» یاد می‌کنند. (۹۳) یورگن هابرماس از یک طرف زبان دین را از «جنبه‌ی زمانی» وابسته به یک «حادثه تاریخی» دانست و نتیجه گرفت که این دین برای اقوام و جوامعی که در این حادثه تاریخی اشتراک ندارند نه تنها حجیت ندارد، بلکه قابل فهم هم نیست. از طرف دیگر، او زبان دین را از «جنبه‌ی مکانی» نیز به پیروان همان دین محدود ساخت که خارج از این محدوده کاربردی ندارد! برخلاف دکتر علی مصباح یزدی و دکتر محمد لگنهاوزن که کلید یک دیالوگ فلسفی و دین‌شناختی را زدند، یورگن هابرماس به سرعت این گفتگو را به یک سطح سیاسی مبتذل و شعاری کشاند و مدام تکرار می‌کرد که: شما باید پلورالیسم را به عنوان یک واقعیت بپذیرید. با این واقعیت چه می‌توانید بکنید؟! من می‌بینم که شما در این کشور چگونه با آن برخورد می‌کنید. (۹۴) سپس گفت این برداشت‌ها، «برداشت قرون وسطایی از فلسفه است!» (۹۵) یورگن هابرماس با عصبانیت روبه دکتر مصباح یزدی کرد و از او پرسید: اگر زنی که با مردی در تهران ازدواج کرده، بخواهد از قوانین مدنی اسلامی اطلاعت کند که از ابعاد گوناگونی او را پایین‌تر از شوهرش قرار می‌دهد (و من نمی‌خواهم آن را اینجا باز کنم) تا آنجا که از حقوق مساوی برخوردار نیستند، تحمیل این قانون بر او چگونه قابل توجیه است؟! با این که او در مورد این که این قانون درست است قانع نشده است؟! آنچه من از شما می‌خواهم این است که استدلالی برای این امر ارائه کنید. (۹۶) مصباح یزدی چند استدلال و مصداق آورد که به ناشکیبایی بیشتر فیلسوف منجر شد. او گفت پاسخ این سوال، همان پاسخی است که شما برای اجرای قوانین مدنی در جوامع سکولار غربی و لزوم اطاعت شهروندان از آن‌ها استدلال می‌کنید: اگر زن مسلمانی در یک کشور غربی با مردی ازدواج کند و پیرامون مطلوبیت و مقبولیت قوانین مدنی آنجا قانع نشده باشد، چگونه حکمرانان کشور به خود اجازه می‌دهند تا قوانین مدنی‌شان را بر او تحمیل کنند، در حالی که آن زن مسلمان پیرامون مقبولیت و مطلوبیت آن قوانین قانع نشده است؟! (۹۷) یورگن هابرماس به جای استدلال در برابر چنین پاسخ مستدل و ظریفی، آن را «قیاس مع‌الفارق» خواند و گفت: قانون در جوامع لیبرال به زنان مسلمان اجازه می‌دهد بر اساس قوانین مقدس خودشان زندگی کنند و هیچ‌گونه منعی در مورد پیروی از قوانین مقدس وجود ندارد. قوانین مدنی به تمامی ادیان و پیروان آن‌ها به یک چشم نگاه کرده و هیچ‌گونه تبعیضی روا نمی‌دارد. (۹۸) او از بررسی طرحی در دادگاه قانون اساسی آلمان خبر داد که «جواز رعایت آداب دینی و مذهبی مثل سرکردن روسری را به زنان مسلمان می‌دهد» و با لحن عصبی تحقیرآمیزی افزود: پس ما در «غرب» به شهروندان‌مان این اجازه را می‌دهیم؛ ولی چرا شما آن را بر کسانی که خود مایل نیستند تحمیل می‌کنید؟ (۹۹) یورگن هابرماس می‌خواست گفتگو را نیمه‌کاره رها کند که با شنیدن یک استدلال دیگر دکتر مصباح یزدی یک‌باره یکه خورد: آقای هابرماس! آنچه در مورد دادگاه قانون اساسی آلمان فرمودید در حد یک طرح است و هنوز تصویب نشده و معلوم هم نیست که تصویب بشود. به علاوه آنچه تاکنون عملاً در کشورهای لیبرال و سکولار غربی جریان دارد خلاف مطلب مورد ادعای شما است. اجازه دهید به اطلاع‌تان برسانم و در صورت نیاز با مدرک اثبات کنم که زنان مسلمان بسیاری در کشور شما آلمان و نیز در دیگر کشورهای غربی و اروپایی از جمله در فرانسه، فقط به خاطر داشتن روسری از حقوق شهروندان خود محروم گشته‌اند: دانش‌آموزان از کلاس درس اخراج و کارمندان از شغل خود برکنار گشته‌اند. (۱۰۰) 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/15531 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 "" نوشته حجت‌الاسلام مظفر سالاری بامضمونی درباره وظایف مسلمانان درزمان غیبت 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/15457 ◀️ قسمت چهل‌ودوم - من و پدربزرگ، روز جمعه به خانه‌شان خواهیم رفت. - باور نمی‌کنم! برای چه؟! - می‌توانی از پدربزرگ بپرسی. ابوراجح ما را دعوت کرده. - مرا دعوت نکرده؟! - نه. - چه بد!؟ - اتفاقا” این‌طور بهتر است. اگر ریحانه و مادرش تو را با ما ببینند، می‌فهمند که من، تو را‌ آن روز به خانه‌شان فرستاده بودم. آن وقت ابوراجح متوجه می‌شود که من به ریحانه علاقه دارم و از این‌که ما را به خانه‌شان دعوت کرده پشیمان می‌شود. - علاقه‌ای که نتوان آن را اظهار کرد، به چه دردی می‌خورد؟ تا کی می‌خواهی به این بازی بی‌نتیجه ادامه بدهی؟! به خاطر ریحانه، قنواء را هم از دست خواهی داد. جوابی نداشتم به او بدهم. با وجود این احساس می‌کردم که میهمانی روز جمعه، تغییری در وضعیت من و ریحانه ایجاد خواهد کرد ..... ..... قنواء و امینه مشغول بازی با دو میمون کوچک بودند. میمون‌ها لباس‌های ابریشمی رنگارنگی به تن داشتند. اتاق تغییری نکرده و همچنان خالی بود باز هم از وسایل کار من خبری نبود. مطمئن شدم که مرا برای کار به دارالحکومه دعوت نکرده‌اند. بدون آن‌که حرفی بزنم، از اتاق بیرون آمدم تا باز گردم. قنواء به‌سرعت خودش را به من رساند و گفت: "صبر کن! هاشم!" به حرفش توجهی نکردم و خودم را به پله‌ها رساندم. قنواء به نگهبانی که پایین پله‌ها ایستاده بود، اشاره‌ای کرد. نگهبان جلوی پله‌ها ایستاد و راهم را بست. به طرف قنواء چرخیدم و با خشم نگاهش کردم. آهسته گفت: "این‌جا برای صحبت، مناسب نیست!" از پله‌ها فاصله گرفتیم و به طرف نرده‌هایی که مشرف به حیاط بود، رفتیم. - قرار بود امروز مشغول کار شوم؛ اما هیچ خبری از وسایل و ابزار نیست. دیگر خودم هم نمی‌دانم برای چه به دارالحکومه می‌آیم و می‌روم. قنواء به یکی از ستون‌ها تکیه داد و گفت: "فرض کن نمایشی در کار است و از تو دعوت شده در این نمایش، بازی کنی. من به خاطر تو حماد و پدرش را از سیاهچال نجات دادم. آیا این به عنوان سهمی از دستمزدت، منصفانه نیست؟!" - از تو متشکرم که آن‌ها را از آن دخمه بیرون کشیدی. باورکن من به تو احترام می‌گذارم. دوست داشتم خواهری مانند تو داشته باشم. ولی خوب است به من بگویی من تا کی باید به دارالحکومه بیایم و کاری انجام ندهم؟! اگر کاری انجام نداده باشم، دستمزد هم نمی‌گیرم. - بسیار خوب، امروز قبل از آن‌که بروی به تو خواهم گفت. اکنون به دیدن حماد و پدرش می‌رویم. مانند دفعه قبل، از راهروی نیمه تاریک و در چوبی کلفتی که بست‌های فلزی و گل‌میخ‌های بزرگی داشت گذشتیم و به حیاط زندان رسیدیم. این بار کسی در حیاط نبود و صدای ناله‌ای هم شنیده نمی‌شد.‌ رئیس زندان با خوشرویی ما را به اتاق خودش راهنمایی کرد. دقیقه‌ای بعد، صفوان و حماد با همراهی یکی از نگهبان‌ها وارد اتاق شدند. با ورود آن ها رئیس زندان برخاست و گفت: "اگر اجازه بدهید، شما را تنها می‌گذاریم." او و نگهبان بیرون رفتند. صفوان مرد چهارشانه و خوشرویی بود. او مرا در آغوش کشید و تشکر کرد. حماد نیز چنین کرد و مانند پدرش با نوعی کنجکاوی به من نگریست. معلوم بود می‌خواهند بدانند که من کیستم و برای چه به آن‌ها کمک کرده‌ام. همه روی سکوی گوشه اتاق نشستیم. ظرفی از میوه و خرما کنارمان بود. صفوان آهی کشید و گفت: "هر چند از شما متشکرم که ما را از سیاهچال نجات دادید، اما وقتی به دوستانم فکر می‌کنم که در آن شرایط سخت به‌سرمی‌بردند، نمی‌توانم خوشحال باشم. کاش می‌توانستم حداقل این میوه و خرما را به دهان آن‌ها برسانم." قنواء به شوخی گفت: "اگر خیلی ناراحت هستید، شما را به آن پایین باز خواهیم گرداند." حماد گفت: "من حاضرم به سیاهچال برگردم و به جای من، پیرمرد بیماری که آن‌جاست آزاد شود." حماد چهره‌ای مصمم و گیرا داشت. جای حلقه‌ی زنجیر روی مچ دست‌هایش دیده می‌شد. قنواء از او پرسید: "به راستی حاضری این کار را انجام دهی؟!" - من هنوز می‌توانم سیاهچال را تحمل کنم؛ ولی آن پیرمرد نمی‌تواند. خدا می‌داند چقدر دلم می‌خواهد کُند و زنجیر را از دست و پا و گردن نحیف او بر می‌داشتند و پس از حمام بردن و لباس تمیز پوشاندن، به نزد بستگانش باز می‌گرداندند. صفوان صحبت را عوض کرد و رو به من و قنواء گفت: "ما چگونه می‌توانیم بزرگواری شما را جبران کنیم؟!" سپس خطاب به من اضافه کرد: "ما چه خوش‌شانس بودیم که شما به‌طور غیرمنتظره به سیاهچال آمدید و در میان آن همه زندانی که قیافه‌هایشان دگرگون شده بود، حماد را شناختید." گفتم: "به جای این حرف‌ها بگذارید قنواء ماجرای دیروز را برایتان تعریف کند. شنیدنی است." 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/15533 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ سلام بر تو ای سرچشمه‌ی زندگی آقا! بیا و زندگی را به جماد و نبات و حیوان و انسان برگردان؛ رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید! «انگار می‌بینم سرگردانی شیعیانم را؛ در جستجویش به این سو و آن سو می‌روند، همچون گوسفندانی در جستجوی چراگاه! به هر سمت‌وسویی رو می‌کنند، اما او را نمی‌یابند. در قیامت، در کنار خودم جایش می‌دهم، هر شیعه‌ای را که استوار بماند بر عقیده‌اش، و دلش قساوت نگیرد، از طولانی شدن غیبت صاحبش.» چنین روایت کرده، سید الکریم، حضرت عبدالعظیم حسنی، از مولایش امام جواد علیه السلام، او از پدران پاکش، و آنها از امیر اهل ایمان کمال الدین, جلد۱, ص۳۰۳ 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
3759683_AUD.m4a
5.31M
🤲 ۳۲. از حضرت امام صادق علیه‌السلام: هركس چهل صباح این عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد؛ و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از گور بیرون آورند و در خدمت آن حضرت باشد؛ و حق تعالی به هركلمه از حسنه او را كرامت فرماید و هزار گناه از او محو كند. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ امروز؛ یک‌شنبه‌ ☀️ ۱۶ مهر ۱‌۴۰۲ ☪ ۲۲ ربیع‌الاول ۱۴۴۵ ✝ ۸ اکتبر. ۲۰۲۳ منسوب به زوج مظلوم اما مقتدر بهشتی و علیهماالسلام ذکر امروز؛ یکصد مرتبه یَا ذَا الجَلَالِ وَ الاِکرَامِ 📆 روزشمار: 💐 ۱ روز تا سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه علیها‌السلام به قم ۲۰۱ق 💐 ۱۶ روز تا میلاد امام حسن عسکری علیه‌السلام. ۲۳۲ق 🏴 ۱۸ روز تا رحلت شهادت‌گونه حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام 🔹۲۷ روز تا ۱۳ آبان؛ سالروز فتح جاسوس‌خانه آمریکا در تهران ۱۳۵۸ش. روز ملی مبارزه با استکبار جهانی. روز دانش‌آموز 💐 ۴۲ روز تا میلاد اسوه صبر و نماز حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها. ۵ق - روز پرستار •┈┈••✾•🌸مناسبت‌های امروز🌸•✾••┈┈• 📆 مناسبت‌های شمسی 📆 مناسبت‌های قمری 🔹غزوه بنی‌نضیر. ۴ق 📆 مناسبت‌های میلادی 🖊 بیشتر بدانیم؛ 👈 https://eitaa.com/salonemotalee/5372 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121495554119358.pdf
11.13M
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 تمام صفحات امروز یک‌شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۲ 🔸🌺🔸 -------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی 📖 @salonemotalee
🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee