eitaa logo
سالن مطالعه
194 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
966 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
(۱۶۸) به نام خداوند بهترین انسانها سلام خداوند عالم الخفیات در قرآن دافع البلیات فرموده: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی کرده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خداوند قرار دهیم. این از فضل خدا بر ما وبر مردم است، ولی بیشتر مردم سپاس گزاری نمی کنند. سوره یوسف آیه ۳۸ از آیه فوق نکات زیر قابل برداشت است: ۱. رسیدن به حقّ، در گرو شناخت باطل و ترک آن است. تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ ... ۲. جدّ انسان، در حکم پدر انسان است و «أب» به او نیز اطلاق شده است. ۳. انبیا باید از خاندان پاک باشند. ۴. پیامبران الهی از یک هدف برخوردارند. ۵. در کنار راههای منفی، راه مثبت را نیز نشان دهیم. (بد را ترک و خوب را پیروی کنیم) ۶. افتخار به پدران و پیروی از آنان در صورتی که راه حقّ و توحید را پیموده باشند پسندیده و رواست. ۷. پدران انبیا علیهم السلام مشرک نبوده اند. ۸. پرهیز از شرک و مبارزه با آن، پایه و اساس ادیان الهی است. ۹. شرک، در تمام ابعادش (ذات،صفات و عبادت)، منفور است. ۱۰. پرهیز از شرک و گرایش به توحید، توفیق الهی می‌خواهد. ۱۱. تعالیم انبیا، نعمتی الهی و سزاوار شکر و سپاس است. ۱۲. نبوّت و هدایت، توفیق و فضل الهی برای همه است. ۱۳. اکثریّت، معیار شناخت صحیح نیست. (گاهی اکثریت خطا میکنند) ۱۴. پشت کردن به راه انبیا، بزرگ ترین کفران نعمت است. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
1_1673081875.pdf
9.04M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز سه‌شنبه ۲۵ مرداد ۱‌۴۰۱. ۱۸ محرم ۱۴۴۴ ۱۶ آگوست ۲۰۲۲ ذکر روز سه‌شنبه؛ یا ارحَمَ الراحمین تمام صفحات -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🌈 ۵ ✅"بازی با قیف" 🔷یک پارچ را پر از آب کرده و قیفی را به دست کودک بدهید، یک بطری خالی هم به او داده تا آب پارچ را با قیف در بطری بریزد. 🔹حالا آب بطری را در قیف ریخته؛ اما با انگشت زیر قيف را بگیرید، قیف که پر از آب شد، انگشتتان را رها کنید تا آب در پارچ بریزد. قبل از آن که آب داخل قیف خالی شود، دوباره انگشتتان را زیر قیف گرفته و باز هم رها کنید. 🔺کودک با این بازی با برخی از قوانین اشیاء اطراف خود آشنا می شود. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🔥تنها میان داعش🔥 ◀️ قسمت نوزدهم 💠 در این قحط آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین (ع) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت می‌سپرم!» از توسل و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم کربلاست اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های تشنه‌اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با وحشت از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه داعش نزنه!»... ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
به بهانه بیانیه اخیر آقای 🖋قسمت سوم [۹] عضو لژ قسطنطنیه دکتر محمد مکری نویسنده و پژوهشگر برجسته ایرانی که به حضور فراماسون‌ها در برخی از مراکز حساس ایران دوران پهلوی، شدیداً معترض بود و افشاگری‌هایی در این زمینه داشت، بعد از کودتای ۲۸ مرداد تحت فشار فراماسون‌ها  مجبور به ترک ایران شده و به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن پاریس به تدریس مشغول شد. دکتر مُکری در بهمن ماه ۱۳۵۷، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و به‌عنوان اولین سفیر جمهوری اسلامی ایران در شوروی سابق منصوب شد. از قول دکتر مُکری نیز در یکی از تألیفاتش (ظاهراً کتابی با عنوان دیوان‌) [در پیشگفتار کتاب دیوان استاد دکتر محمد مُکری شرح مفصلی درباره‌ی محافل سرّی و وابستگان به آن‌ها ازجمله میرحسین موسوی آمده است.] نقل شده است که: «‌‌در کتابخانه‌ی کاخ الیزه فرانسه متوجه عضویت میر‌حسین موسوی در لژ فراماسونری قسطنطنیه شدم‌»! [۱۰] تاریخ مصرف فراماسون‌ها هنگامی که مأموریت یکی از اعضای خود را شکست‌خورده می‌بینند و احساس می‌کنند در مناقشه‌ای که پدید آورده‌ا‌ند‌، روی اسب بازنده شرط‌بندی کرده‌اند! مأمور شکست‌خورده را در یک عملیات انتحاری هزینه می‌کنند. بر اساس شواهد موجود، میرحسین موسوی از نگاه دشمن مأموری بود که تاریخ مصرفش تمام شده و باید دور ‌انداخته می‌شد! و دقیقاً به همین علت او را در پست‌ترین و رذیلانه‌ترین موضوعات مصرف کرده‌اند؛ دفاع از اسرائیل، حمایت از داعش، ناسزاگویی به شهدا و… [۱۱] درخواست پاسخ اکنون نوبت حامیان سینه‌چاک میرحسین موسوی، نظیر آقای خاتمی و ظریف و سایر سرکردگان جریان مدعی اصلاحات است که باید موضع خود را در‌باره اقدام خباثت‌آمیز موسوی مشخص کنند. البته از آن‌ها سؤالات دیگری نیز در میان است. از جمله این‌که بی‌تردید آقای خاتمی از تصمیم اعلام‌شده‌ی آمریکا و اسرائیل برای انتخابات ۸۸ با خبر بود! چرا دقیقاً بر اساس فرمول دیکته‌شده‌ی آن‌ها عمل کرد؟! چرا بعد از کاندیداتوری موسوی که می‌دانست گزینه‌ی آمریکا و اسرائیل است (بندهای ۴ و ۵ و ۶ یادداشت پیش‌روی‌) از نامزدی کناره گرفت و با همه‌ی توان به حمایت از او پرداخت‌؟! و ده‌ها سؤال دیگر از اقدامات خیانت‌آمیز مدعیان اصلاحات که طرح آن را همراه با اسناد مربوطه به بعد موکول می‌کنیم! [۱۲] شکر نعمت و بالاخره باید به شکرانه‌ی برخورداری از رهبری‌های الهی و هوشمندانه‌ی حضرت آقا پیشانی شُکر بر زمین سائید که آن‌چه دیگران در آئینه نمی‌دیدند، او در خشت خام می‌دید و با درایت و نگاه برخاسته از نور الهی به سران فتنه مهلت داد تا درون پلید خود را بر همگان آشکار کنند «وَالَّذِینَ کذَّبُوا بِآیاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ … آنهایی که آیات ما را تکذیب کردند تدریجاً از آن راه که نمی‌دانند، گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد». (آیه۱۸۲ سوره مبارکه اعراف‌). نویسنده: حسین شریعتمداری (یادداشت روز – روزنامه کیهان ۲۱/۰۵/۱۴۰۱) ««« پایان »»» -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺کارتون (۴) 🎞این قسمت: بار دنیا -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
درخدمت در "سالن مطالعه محله زینبیه" @salonemotalee
حرکت آفرینی کربلا . ظهر تاسوعا.mp3
13.52M
🎙سخنرانی دهه محرم ✨حرکت آفرینی کربلا ◾️بخش اول -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۸۸ قرآن کریم
(۱۶۹) به نام خدای عادل و حق خواه سلام امیرالمؤمنین على عليه السلام: هر كس باطل را يارى كند، به حق ستم كرده است. ظَـلَمَ الْحَقَّ مَنْ نَصَرَ الْباطِلَ غررالحكم، ح ۶۰۴۱ ظلم با دو شیوه رخ می ردهد گاهی مستقیما ظلم محقق می شود و گاهی ترک حق و عدم دفاع از حق و نیز گاهی یاری باطل ظلم به شمار می رود. یادمان باشد فردای قیامت اعمالی را به ما نسبت خواهند داد که هرگز باور نمی کنیم چنین اعمالی مرتکب شده باشیم. مثلا چه بسا به ما بگویند قاتل و دلیلش عدم دفاع از حق یا دفاع بی جا از باطلی باشد که نتیجه اش قتل یک انسان بوده است. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412150535487263.pdf
11.42M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱‌۴۰۱. ۱۹ محرم ۱۴۴۴ ۱۷ آگوست ۲۰۲۲ ذکر روز چهارشنبه؛ یا حی و یا قیوم تمام صفحات -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۶ ✅ "شهربازی" 🔷در نقاط مختلف یک برگه، نام شهرهای مختلف را بنویسید. بهتر است نقطه ای که شهرها در آن قرار میگیرند بانقشه جغرافیایی کشورمان مطابق باشد؛ مثلا مشهد را در گوشه سمت راست و بالا بکشید. 🔸هر بار یک نفر، دو شهر را مشخص می کند تا دیگری با کشیدن خطی، فاصله میان این دو شهر را طی کند. در مراحل اولیه، این کار چندان مشکل نیست؛ اما چند بار که این کار به نوبت انجام شد، بازی سخت می شود زیرا در صورتی که خط کشیده شده میان دو شهر، به یکی از خطوط دیگر برخورد کند، یک خطا محسوب می شود. همین مسأله هم موجب می شود مراحل پایانی بازی بسیار هیجانی شود در پایان هرکسی خطای کمتری داشته باشد برنده است. 🔹در این بازی به جای شهرها از نام کشورها هم می توان استفاده کرد. 🔺آشنایی با شهرها و موقعیت جغرافیایی آنها و همچنین بالا رفتن توانمندی و حفظ تعادل دست از نتایج این بازی است. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌷به مناسبت ۲۶ دی🌷 🌷سالروز بازگشت آزاده‌های سرافراز🌷 🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷 🎤گفتگو با « » 📖 نویسنده و راوی کتاب « » ◀️ اشاره: سید ناصر حسینی پور در سن ۱۶ سالگی با پایی که از ساق آویزان شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمده وبارها تا مرز شهادت پیش می رود. یادداشت های روزانه او روی کاغذ سیگار که آنها را درون عصای خود پنهان می کرد، بعدها تبدیل به کتاب خاطرات ۸۰۸ روز اسارتش شد. کتابی که اشک ها و لبخندهای اسرای ایرانی در عراق را بطور میخکوب کننده‌ای به تصویر می‌کشد. سرگذشت حیرت انگیز سید، شروع ابتلائات طاقت سوز از سنین نوجوانی در جنگ و اسارت، و روایت صریح و شفاف آن دوران، کتاب «پایی که جا ماند» را به یکی از خواندنی ترین آثار مکتوب حوزه دفاع مقدس تبدیل کرده است؛ تا آنجا که این کتاب مورد تجلیل و تحسین خاص رهبر معظم انقلاب نیز قرار گرفت. به قول خود سید ناصر، «پایی که جا ماند» در خاک کشور عراق و در شهر بغداد جا ماند تا حتی یک وجب از خاک ایران اسلامی در دست دشمن جا نماند. ❓در ابتدای گفتگو کمی بیشتر خودتان را معرفی بفرمایید. 🔹 من سید ناصر حسینی پورم. متولد مهرماه ۱۳۵۰. اصالتاً از سادات بحرینی هستم. در بحرین به آل غریف معروف هستیم. حاکم بحرین جد ما آیت الله سید عبدالله بلادی بحرینی را از بحرین اخراج کرد. او به بهبهان آمد. یکی از فرزندانش در راه بهبهان به خراسان در روستای فعلی ما (ده بزرگ) ماند و ما از فرزندان او هستیم. آیت الله سید عبدالله بهبهانی رهبر و شهید مشروطیت از سادات ماست. سال ۱۳۷۹ ازدواج نمودم؛ یعنی ده سال بعد از آزادی. در این ده سال بخاطر مشکلات عدیده ای که داشتم نمی توانستم ازدواج کنم. چندسالی بی کار بودم. بعد از حادثه ی "ده بزرگ" و از دست دادن مادر و خواهر و دوبرادرم که در کتاب با ذکر جزئیات به آن پرداخته ام، مسئولیت دو خواهرم پروانه و هنگامه به عهده ام بود. دوست داشتم اول خواهرانم را سروسامان دهم بعد ازدواج کنم. همین مطلب باعث شده تا ده سال ازدواج نکنم. دو پسر دارم به نام های سیدرضا و سید امیرحسین و یک دختر به نام سیده زهرا که حاضرم همه هستی ام را فدای دخترم نمایم. این دختر برای من خیلی چیزها داشت. تولد کتابم، تقریظیه رهبرم، دیدار یک ساعت و ده دقیقه ای با رهبرم، زیارت کربلا برای اولین بار در طول زندگی ام و. .. ❓وقتی داشتید از خانواده تان صحبت می کردید متوجه بغضی که کردید و اشکی که در چشمانتان حلقه زد شدم که مطمئناً نشأت گرفته از صمیمیت بود. چه عاملی باعث می شود شما که این همه رنج و سختی در زندگی متحمل شدید با این مجروحیت سخت این گونه عاشق خانواده خود هستید اما این رفتار در جامعه امروز ما و در زندگی مشترک جوانان روز به روز گرد فراموشی به خودش می گیرد؟ 🔹 من فکر می کنم اگر بحث معاد، و پل بودن این دنیا و این که این دنیا مزرعه آخرت است برای ما حل شود خیلی اعمال و مکنونات قبلی و خلق و خوی ها، انسانی و اسلامی می شود. حالا که قرار است ما بمیریم و بپوسیم مگر غیر از این است که فقط یک خوبی می ماند و یک بدی!؟ چرا تا خوبی هست از ما بدی بماند؟ شهدا چه دیدند و به کجا رسیدند که نگاه آنها به مهمترین و عزیزترین دارایی و سرمایه انسان که جان است غیر از همه مادیون است؟ همه دنیاطلبان با تمام وجود تلاش می کنند که زنده بمانند و یک روز بیشتر زندگی کنند، اما شهدا تلاش می کنند زنده بمانند ابدی و یک روز زودتر شهید شوند. حالا شما بفرمایید در این وسط چه کسی برده است؟ چه کسی باخته؟ زندگی ابدی متعلق به کسیت؟ زنده ابدی کیست؟ به نظر شما اگر امام حسین زنده می ماند و به مرگ طبیعی می مرد، آیا غیر از این است که دوازده قرن پیش می مرد؟ امام حسین با شهادتش برای همیشه جاودان شد. ❓ماجرای حادثه هولناک «ده بزرگ» از چه قرار بود؟ 🔹 من کمتر از واژه های درد و رنج استفاده می کنم، ولی در کتابم برای توصیف احساسی که از این حادثه دارم، کلمات درد و رنج را به کار برده ام، چون این حادثه، آن هم در سن ۹ سالگی، رنج زیادی را بر من وارد آورد. در سال ۵۹ ، ۳۷ روز قبل از شروع جنگ، انبار باروتی در روستای ما منفجر شد و من در آن فاجعه که منجر به کشته شدن شهادت گونه ۵۹ نفر شد، ۴ تن از نزدیکانم، از جمله مادر، خواهر و دو برادرم را از دست دادم. خواهرم ۱۳ ساله، برادرم سید عنایت ۱۹ ساله و برادر کوچکترم سید همت الله ۵ ساله بودند. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🔥تنها میان داعش🔥 ◀️ قسمت بیستم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف، جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، ایرانی‌ها چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های سپاه ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن سردار سلیمانیِ!» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«رهبر ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!» تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از خمپاره‌ای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با خمپاره می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام_حسن (علیه‌السلام) پرچم سرخ یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان محجوب و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را حسن بگذاریم. ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️فیلم زیر خاکی از روزهای به یاد ماندنی دفاع مقدس و حضور رهبر انقلاب در کنار رزمندگان تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم (ع) گردان امام سجاد(ع)
درخدمت 💠 قسمت سوم 🔰 ویژگی انسان‌های خودشیفته 🔹قدردانی بیش از حد نیاز اوست؛ 🔻همیشه منتظر این هستند که دیگران از آن‌ها تعریف کنند و انتظار این را هم دارند و به این تعریف و تمجید هم نیاز دارند. و علاقه ای ندارند که انتقاد یا بدی بشنوند. 🔹گاهی دیگران را در حد کالا و شیء می‌بینند؛ 🔻انسان خودشیفته اصلا درک نمی‌کند که طرف مقابلش دارای روح است، انسان است و احساسات و عواطف دارد. هیچ کس حق این را ندارد که عواطف او را خدشه‌دار کند چرا که او قهر می‌کند، بدخلقی می‌کند ولی به خودش اینحق را می‌دهد که به قولی حال دیگران را بگیرد. همه را اذیت کند. 🔸دلیلش هم همین خودشیفتگی می‌باشد. 🔹اصرار در کارها دارد؛ 🔻مثلا اگر قرار است فلان چیز خریده بشود، تمام است و حتما باید خریداری بشود. 🔹درباره خودش نظر واقع‌بینانه ندارد؛ 🔻خودش را آن‌گونه هست نمی‌بیند. یعنی اختلاف زاویه: خودش، خودش را یک طوری می‌بیند و اطرافیان هم او را طور دیگری می‌بینند. اتفاقا بیرونی‌ها این را واقع‌تر می‌بینند. ولی خودش این نگاه را نسبت به خودش ندارد. مثلا اگر همه‌ی عالم بگویند که این بد است، قبول نمی‌کند و می‌گوید که: نه، من خوبم! به همین راحتی می‌گوید: من خوبم بقیه اشتباه می‌کنند و بد قضاوت می‌کنند. 🔹در برابر احساسات و عواطفش آزاردهنده است؛ 🔻همیشه که احساسات مثبت نیست گاهی هم منفی است، مثلا تنفر هم یک نوع احساس است. این‌ها هم احساسات مثبتشان آزاردهنده است و هم احساسات منفی‌اشان بسیار آزاردهنده است. خدانکند احساساتشان گل کند! 🔹فرافِکن هستند؛ 🔻این‌ها مشکلات را همیشه از دیگران می‌دانند، خودشان را بری می‌دانند. مثلا اگر امروز نهار دیر بشود، قبول نمی‌کند؛ زمین و زمان را به هم می‌دوزد که عیب را تقصیر دیگران بیندازد. اگر چه کسی هم از او انتقادی نکند. 🔹با واقعیت‌ها کاری ندارند؛ 🔻نه که واقعیت و حقیقت را خودشان می‌دانند، کاری ندارند که دیگر واقعیت چیست! مثلا وقتی به او می‌گوییم که این حرف تو دارد اورا ناراحت می‌کند! پاسخ می‌دهد: خب او ناراحت نشود. یا مثلا اگر بگویی که این‌ها بچه‌ها هستند و از رفتار تو ناراحت می‌شوند می‌گوید: بیخود که بچه هستند ناراحت نشوند. هزاران دلیل هم بیاوریم باز هم بر روی حرف خود می‌ایستند و قبول نمی‌کنند. ▫️این‌ها یعنی مهارت: یعنی در اینجا ۲۰ فن ذکر شد، مهارت ذکر شد که وقتی می‌گوییم: یک انسان خودشیفته برای زندگی کردن انسان دشواری است بدانیم به چه دلیل؟ ادامه دارد -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺کارتون (۵) 🎞این قسمت: بلقیس -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
درخدمت در "سالن مطالعه محله زینبیه" @salonemotalee