دقت کنید
#شهدا دستشان را
براے يارے ما
دراز ڪردهاند...
بےانصافيست..
دستانشان را با
گناه ڪردن پس بزنيم..
کافی است فقط دستمان را دراز کنیم
و دستشان را بگیریم
آن وقت است که را ه را گم نمیکنیم
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۳۱۹🍃••┈┈•
تو تاکسی بودیم،
یکی از مسافرا گفت:
"جامعه ما خیلی پرخاشگر شده،
واقعا ما داریم به کجا میریم؟!!"
راننده گفت:
"میریم مطهری"
طرف گفت:
عوضی!
مگه من نگفتم هفتِ تیر میرم 😂😂😂
--------🔸😜🔸--------
به نام خدای خالق شعبان
با سلام و ادب و تبریک اعیاد شعبانیه
🔰از امیرالمؤمنین #امام_علی علیهالسلام:
إن سَمَت هِمَّتُكَ لإصلاحِ النّاسِ فابدأْ بنَفسِكَ؛
فإنّ تَعاطِيَكَ صَلاحَ غَيرِكَ و أنتَ فاسِدٌ أكبَرُ العَيبِ.
اگر همّت والاىِ اصلاح مردم را در سر دارى، از خودت آغاز كن؛
زيرا پرداختن تو به اصلاح ديگران، در حالى كه خود فاسد باشى بزرگترين عيب است.
📖غرر الحكم،حدیث۳۷۴۹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍🏻 اگر قصد اصلاح داریم در همه امور باید از خویش آغاز کنیم
و لازمه آغاز از خویش؛ پذیرش این احتمال است که شاید راه را به خطا میرویم.
قبل از خطاب و عتاب دیگران باید قاطعانه خود را خطاب کنیم و امور خود را کنکاش کنیم؛
اگر اشکالی در خود میبینیم رفع اشکال کنیم سپس به اصلاح دیگران بپردازیم.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121485054201603.pdf
12.89M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یَا رَبَّالعَالَمِینَ
امروز؛ شنبه
۶ اسفند ۱۴۰۱
۴ شعبان ۱۴۴۴
۲۵ فوریه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان؛ خدمت شما.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اینم عیدی روز جانباز
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت صدوهفتم؛
روحیه و عشق و ارادت حسین به اهل بیت، به جان وهب و مهدی هم نشسته بود و مثل نوجوانیهای خود حسین هیئتی و مسجدی شده بودند.
این حال و هوا روی زهرا هم که تازه به سن تکلیف رسیده بود، تأثیر داشت.
هر روز چادر نماز میپوشید و با من به مسجد میآمد
بزرگتر که شد ذوق سرشاری توی نقاشی از خودش بروز داد
البته گاهی روی دیوار خانه هم نقاشی میکشید که باعث حرص خوردن و عصبانیتم میشد اما در مقابل؛ حسین مدام تشویقش میکرد.
یک روز مدیر مدرسه صدایم کرد.
دیدم نقاشیهای زهرا را تابلو کردهاند و زدهاند به دیوار
مدیر مدرسهشان میگفت:
«این دختر استعداد عجیبی توی نقاشی داره! اگه بره رشته طراحی و نقاشی حتماً موفق میشه.»
میدانستم که برای تحصیل در رشته نقاشی یا گرافیک باید هنرستان را انتخاب کند و چون از محیط هنرستان خوشم نمیآمد، اصلاً راضی نبودم
برعکس من؛ حسین نگاه روشنی به آینده این کار داشت و میگفت:
این حق بچهس که با توجه به استعداد و علاقهش راهش رو انتخاب کنه و درس بخونه
باور حسین نه فقط برای زهرا که برای سارا کوچولو هم همین طور بود.
سارا بچه که بود به جوجه خیلی علاقه داشت حسین رفت برایش چند تا خرید.
آن روزها توی خانههای سازمانی شهرک فجر سپاه زندگی میکردیم
من گاهی که حوصلهام از خانه سر میرفت سارا و جوجههاش رو برمیداشتم و به پارک جلوی خانه میبردم
یک روز با سارا سرگرم بودم و از جوجههاش غافل
ناگهان گربهای آمد و یکی از جوجهها را قاپید
بچه یک بند گریه میکرد تا حسین از سر کار آمد و سارا را گریان دید
بغلش کرد
بوسیدش
خیلی پدرانه شروع کرد به صحبت باهاش:
"چی شده دخترم؟!"
سارا هقهق کنان گفت:
"گربه جوجهمو خورد."
گفت:
"چندتا شونو؟"
سارا انگشت کوچولوش را در حالی که هنوز گریه میکرد به نشانه یک، بالا آورد.
گفت:
"این که گریه نداره من برات به جای اون یکی سه تا میخرم."
این را گفت و بلافاصله بدون اینکه حتی کمی استراحت کند دوباره رفت بیرون و چند دقیقه بعد با سه تا جوجه به خانه برگشت.
جوجهها را که دستش دیدم کفری شدم
صدایم درآمد:
«مگه اینجا مرغداریه!؟ بوی جوجه خونه رو برداشته! اون وقت شما میری به جای یه دونه جوجه؛ سه تای دیگه میخری؟!»
به آرامی گفت:
"به بچه قول دادم، باید میخریدم."
چند ماه بعد، جوجهها که توی کارتون و داخل بالکن زندگی میکردند بزرگ شدند
خانه پر شد از بوی آنها.
با التماس گفتم:
«حسین تو رو خدا یه فکری برای اینا بکن.»
حسین که نه میخواست دل سارا را بشکند و نه حرف من روی زمین بماند، به سارا گفت:
"این جوجههای تو دیگه بچه نیستن! مامان شدن! هوا هم داره سرد میشه. ببریمشون همدون بذاریم پیش عمه، بزرگشون کنه! باشه؟"
سارا قبول کرد
اما گفت:
"به جای اینا برام اسب بخر!"
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee