eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
923 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
📰 دکه روزنامه‌ - شنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۱
KayhanNews75979710412150535788264.pdf
10.55M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز ۵شنبه ۲۹ مرداد ۱‌۴۰۱. ۲۲ محرم ۱۴۴۴ ۲۰ آگوست ۲۰۲۲ ذکر روز شنبه؛ یا رَبَّ العالَمینَ تمام صفحات -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۸ ✅ "جمله سازی" 🔷تعداد افراد در این بازی هر چقدر بیشتر باشد، بازی، گرم تر می شود. نفراول یک کلمه می گوید. نفر دوم آن کلمه را به زبان آورده و یک کلمه دیگر به آن اضافه می کند. نفر سوم دو کلمه قبلی را گفته و یک کلمه به آن اضافه می کند. اضافه کردن کلمات باید معنادار باشد؛ یعنی قابلیت جمله سازی با کلمات قبلی را داشته باشد. 🔹در این بازی کسانی که کلمات قبلی را فراموش کرده و یا این که کلمه ای را به کلمات قبلی اضافه کنند که در کنار آنها معنایی نداشته باشد، بازنده اند. 🔻بالا رفتن قدرت حافظه از مزایای این بازی است. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌷به مناسبت ۲۶ دی🌷 🌷سالروز بازگشت آزاده‌های سرافراز🌷 🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷 🎤گفتگوی اختصاصی با « » 📖 نویسنده و راوی کتاب « » قسمت سوم ❓دلتان برای پایتان تنگ نشده است؟! 🔹 دلم که خیلی برایش تنگ شده اما بخاطر یک نارفیقی که در اسارت با پایم کرده‌ام از او خجالت می کشم این حرف را بزنم. چون اگر بگویم دلم برایش خیلی تنگ شده که همین طور هم هست بعد پایم به من می گوید: "خب سید ناصر! اگر دلت برای من تنگ شده پس چرا در فلان صفحه ی کتابت نوشته ای «تنها آرزویم این بود که همیشه زودتر پایم را قطع کنند و راه خودش را برود»!" ❓چه شد که در آن شرایط دشوار به فکر افتادید خاطراتتان را بنویسید؟ 🔹 من ۲۰ ماه تخریب‌چی بودم و بعد هم در واحد اطلاعات و عملیات، در جزیره مجنون دیده بان بودم و باید دائما گزارش تحرکات دشمن را یادداشت و گزارش می کردم. همین نوشتن مستمر و دقیق باعث شد که به فکر نوشتن یادداشت روزانه بیفتم. بعد هم که با پای نیمه آویزان اسیر شدم، فکر کردم حالا چه باید بکنم؟ به این نتیجه رسیدم که باید همه جنایات بعثی ها را ثبت کنم، به همین دلیل مطالبم را به صورت کد نوشتم تا اگر روزی به وطن برگشتم، از روی آنها خاطراتم را بنویسم. ❓یعنی فکر می کردید روزی آزاد شوید؟ 🔹 من که می دانستم روزی آزاد می شوم، به همین خاطر کدها و رمزهای اتفاقات و حوادث و خاطرات خاص اسارتم را در قالب کلمه های کوتاه ثبت می کردم. ❓نحوه ثبت خاطرات تان در زمان اسارت به چه شکل بود؟ 🔹 همانطور که اشاره کردم چون دیده بان بودم، کمال همنشین در من اثر کرد و در عراق هم سعی کردم دیده بان باقی بمانم. در جزایر مجنون دیده بان از دور بودم در عراق دیده بان از نزدیک. یک دیده بان در اسارت هم می تواند به وظیفه دیده بانی اش عمل کند. من به وظیفه دیده‌بانی‌ام در زندان های عراق عمل کردم و نتیجه‌اش شد "کتاب پایی که جا ماند". ❓چگونه و با چه امکاناتی در اسارت خاطراتتان را ثبت می کردید و چگونه آنرا از گزند عراقیها حفظ کردید؟ 🔹 آخر شب می نوشتم و موقع خواب؛ اسیری که بغل دستم می خوابید راز نگه دارم بود. با یک نصفه مداد که با چه سختی و مشکلی و چه دادوستدی خودکار و یا مداد را گیر می‌آوردیم، روی زرورق سیگار و کاغذ سیمان و یا حاشیه روزنامه های عراق می نوشتم و در عصایم جاسازی می کردم. ❓در باره آن دفترچه کوچک جیبی که تبدیل به این کتاب شد توضیح دهید. 🔹آن دفترچه کوچک جیبی کدها و کلمه های کوتاه و رمزهای خاطرات اسارت من بود که هر کدام از آنها گرای اتفاق و خاطره خاصی بود. من با مراجعه به این دفترچه و تاریخ ها می‌توانستم آن خاطره را با جزئیات تعریف کنم و به یاد بیاورم. البته نمی‌دانستم این دفترچه کوچک روزی به کتاب تبدیل می شود. بیشتر قصدم داشتن یک دفترچه یادگاری بود. ❓کدام بخش از خاطراتتان در کتاب «پایی که جا ماند» نیامده است؟ 🔹خاطرات من از سال های ۶۵، ۶۶ و ۶۷ در این کتاب نیامده است. من در طول مدتی که جبهه بودم یادداشت روزانه می‌نوشتم، آن هم در تقویم همان سال. یادداشت هایم در کیفم بود که در جزایر مجنون مثل خودم به اسارت عراقی ها افتاد. ❓هنوز به یافتن دفترچه خاطراتی را که در جبهه می نوشتید و به دست عراقی ها افتاد، امید دارید؟ 🔹 البته. در سفر اخیری که به همراه دکتر جلیلی در مذاکرات ۵+۱ بغداد رفتم، به یکی از مسئولین ارشد عراقی این قضیه را گفتم و از آنها خواستم اگر در اسناد جنگ عراق دفترچه مرا پیدا کردند به من برگردانند. اگر آن دفترچه پیدا شود، خودش کتاب دیگری است از این طرف خاکریز. آن هم در قد و قواره‌ی پایی که جا ماند. ❓تأثیرگذارترین و تکان دهنده ترین مطالب کتاب از نظر شما کدامند؟ 🔹من فکر می‌کنم خاطرات این کتاب همه‌اش تأثیرگذار و درس‌آموز است. البته خاطراتی و حوادثی از آن دوران هم تکان دهنده است. این کتاب یک شروع و پایانی دارد. شروع آن با اسارت و پایان آن با آزادی تمام می شود. درس های مختلف و پیام های فراوانی در این کتاب دیده می شود. ادبیات بازداشتگاهی و زندان، درس‌های زیادی برای آنها که در شهری زندگی می‌کنند دارد که در یک کلام می توان گفت درس اصلی این کتاب برای مردم "قدرشناسی از نعمت های خدایی" است. نعمت سیر آب و غذا خوردن، جای خواب راحت داشتن، شب را دیدن، ماه و ستارگان را دیدن، قضای حاجت در هر زمان لازم، قلم و کاغذ داشتن، به اجبار موهای سر را نتراشیدن، شب موقع خوابیدن لامپ اتاق خاموش بودن و. .. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🔥تنها میان داعش🔥 ◀️ قسمت بیست و دوم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشتزده می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت تکان دهنده و شنیدنی حضرت " " از روز کودتای ننگین ۲۸ مرداد 🔹ما ایرانی بودیم دیگر! گفتند هفده شهر را در جنگ جهانی بدهید، گفتیم چشم؛ در کودتای ننگین بیست و هشتم مرداد گفتند گاز را به شوروی بدهید، گفتیم چشم؛ نفت را به انگلیس و آمریکا بدهید، گفتیم چشم؛ از ما غیر از "چشم" کار دیگر که ساخته نبود! ولی وقتی امام آمد و قیام شد و شد و حسینیه و مسجد به میدان آمد، هرچه ما گفتیم، گفتند چشم؛ این می‌شود "هنر" پ.ن: ما را حسین حسین به اینجا رساند؛ نه ایران ایران -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
درخدمت ✅ تحکیم خانواده 💠 قسمت پنجم ✅روش‌های تحکیم خانواده؛ 4⃣ پیش‌داوری ممنوع؛ 🌀 یعنی: اگر در یک محیطی مثل خانه بخواهیم که آن استحکام خانواده تحقق پیدا کند و همسویی اعضای خانواده بهتر بشود، نباید در آن پیش‌داوری شکل بگیرد. ▫️چند نکته در خصوص پیش‌داوری: ۱) بد بینی؛ 🔹وقتی ما می‌گوییم پیش‌داوری یعنی بد‌بینی و سوء‌‌ظن به اعضاء خانواده چون در پیش‌داوری، خوش‌بینی وجود ندارد. 🔹یکی از آثار بدبینی تغیر در رفتار و منفی شدن کلام است. ۲) روحیه انتقام‌گیری؛ 🔹فرد قبل از اینکه چیزی معلوم شود پیش‌داوری می‌کند و انتقام خود را می‌گیرد و رفتار نا‌‌مناسب انجام می‌دهد. ۳) کاهش اعتماد؛ ✅ نظر فرد مقابل را بخواهیم و بر اساس همان عمل کنیم؛ (اعتماد کنیم) 🔹گاهی‌اوقات نباید تاکید بر برخی از سوال‌ها داشت و اگر جواب بعضی سوال ها را ندانی بهتر است. 🔸مثلا فرد بارها این سوال را از همسر خود می‌پرسد: که اگر من فوت کردم آیا تو ازدواج میکنی یا نه؟ حالا اگر هم ازدواج کند مگر گناه انجام داده است و تکرار این گونه سولات باعث اختلافات میگردد. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
36.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺کارتون (۷) 🎞این قسمت: امانت -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
درخدمت در "سالن مطالعه محله زینبیه" @salonemotalee
AUD-20210814-WA0012.mp3
8.76M
🎙سخنرانی دهه محرم سال ۱۴۰۰ ✨ (شب سوم) ۳ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۹۱ قرآن کریم
(۱۷۲) به نام خدای بخشنده سلام بر مهربانانی که پوزش دیگران را به راحتی می‌پذیرند خداوند مهربان فرموده: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ سوره اعراف آیه ۱۹۹ عذرخواهی مردم را بپذیر و بر آنان آسان بگیر، و به کارهاى عقل پسند و نیکو فرمان بده، و از جاهلان روی برگردان (توجهی به آنان نکن و به نظرشان اعتنا نکن زیرا از روی جهل است نه علم) این آیه با تمام سادگى و فشردگى، اصول اخلاقی مهمی را در بر دارد. هم اخلاق فردى «گذشت»، هم اخلاق اجتماعى «دعوت به کارهای عقل پسند و نیک»، هم با دوست «گذشت»، هم با جاهل «روی گردانی»، هم زبانى «دعوت»، هم عملى «روی گرداندن»، هم مثبت «عذر پذیری»، هم منفى «روی گردانی»، هم براى رهبر، هم براى امّت، هم براى آن زمان و هم براى این زمان. چنانکه امام صادق علیه السلام فرمودند: "در قرآن آیه‌اى جامع‌تر از این آیه در مکارم الاخلاق نیست." اگر کسی بابت اشتباهش از شما عذرخواهی کرد با روی باز قبول کنید و راهی برای جبران نیز به او پیشنهاد کنید. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412151534888265.pdf
8.76M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز یک‌شنبه‌ ۳۰ مرداد ۱‌۴۰۱. ۲۳ محرم ۱۴۴۴ ۲۱ آگوست ۲۰۲۲ ذکر روز یک‌شنبه؛ یا ذَاالجَلالِ وَ الاِکرام تمام صفحات -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📰 دکه روزنامه‌ - یک‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱