eitaa logo
سالن مطالعه
194 دنبال‌کننده
10هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✡🔥 🔥✡ ۷۲ 🖋 مقاله‌ی شانزدهم: عصر عثمان؛ حکومت بنی‌امیه و آل‌یهود قسمت چهارم؛ ◀️ سیاست معاویه در برابر بحران مدینه 🔹سیاست سقیفه انتقال قدرت به شام و معاویه بود؛ بنابراین در بحران پیش‌آمده می‌بایست از رسیدن شعله‌های آن به شام جلوگیری کرد. از سویی آن‌چه می‌توانست خط سقیفه را شکست دهد، بحران کنترل‌شده و مستمر بود. عثمان باید در رأس حکومت بماند و افشاگری بر ضد آنان ادامه یابد تا پایه‌های شام نیز بلرزد و عثمان ناچار شود معاویه را عزل کند. 🔹علی (ع) با سازمان جدید این هدف را پی‌گیری می‌کرد و اگر سیاست‌های معاویه نبود، کار به این‌جا ختم می‌شد و خلیفه متوجه حقایق امور نبود. 🔹معاویه در برابر بحران مدینه، سه گزینه پیش رو دارد: ۱. سکوت، ۲. حمایت نظامی از عثمان، ۳. تشدید بحران. در راستای به‌دست گرفتن قدرت، وی از میان این سه گزینه، تشدید بحران را برمی‌گزیند. 🔹اگر معاویه ساکت باشد و بحران کنترل شود، عثمان به‌تدریج خسته می‌شود و مورد فشار قرار می‌گیرد و در نهایت همان‌گونه که با ولید بن عقبه کرد، معاویه را نیز عزل می‌کند. تنها چاره در تشدید بحران بود. عثمان هرچه زودتر باید کُشته شود و این بحران کنترل‌شده باید افسار گسیخته شود. 🔹بقای عثمان به ضرر دستگاه است؛ چون عثمان در نهایت یا باید خود را خلع می‌کرد، یا به خواست شورشیان تن می‌داد و بنی‌امیه را خلع می‌کرد. بنابراین کارگزاران معاویه در مدینه، مانند مروان بن حکم که داماد عثمان و در خانه‌ی عثمان بود و دیگرانی که از معاویه دستور می‌گرفتند، بحران را تشدید می‌کنند تا هرچه زودتر به کار عثمان پایان داده شود. 🔹عثمان، معاویه را به یاری خوانده بود. اگر نیروی معاویه به مدینه برسد، باید با مخالفان درگیر شود که بیشتر آنان از صحابه‌ی رسول خدا هستند و در این‌صورت معاویه قاتل اصحاب شمرده می‌شد و از سوی دیگر، یکی از مخالفان و شورشیان، عایشه است که پیوسته مردم را بر این کار تحریک می‌کرد. درگیری با عایشه به صلاح معاویه نیست و از آن گذشته، عایشه نیروی این سازمان است؛ بنابراین هرگز نباید لشکر معاویه به مدینه برسد. 🔹معاویه با چند نفر، خود راهی مدینه شد و نیمه‌شب مخفیانه وارد خانه‌ی عثمان شد و از عثمان خواست شبانه همراه وی به شام رهسپار شود، عثمان نپذیرفت. به او امر کرد که رفته و با لشگرش بیاید. (۲۵) معاویه مجبور بود نیروی کمکی اعزام کند؛ چون در غیر این‌صورت احتمال داشت عثمان معاویه را عزل کند. او لشکری دوازده‌هزار نفری از شام به حمایت از عثمان به راه انداخت و به امیر لشکر گفت: "چون به ذی‌خشب رسیدی، در آنجا توقف کن و از آنجا جلوتر نرو، مبادا با خود گویی: شاهد می‌بیند آنچه را که غایب نمی‌بیند (به سوی مدینه بروی) که همانا من قضایا را روشن‌تر از تو می‌بینم." 🔹لشکر معاویه در آن منطقه توقف کرد تا عثمان کُشته شد و معاویه دستور بازگشت داد. این کار معاویه، از آن سبب بود که پس از کشته‌شدن عثمان، خلافت را به چنگ گیرد. (۲۶) او از این کار، چند نتیجه‌ی مطلوب گرفت: نخست این که در ذهن شامیان، حامی و طرفدار عثمان شناخته شد، چرا که مردم از ماجرای پشت‌پرده خبر نداشتند؛ دیگر این‌که خود را نزد عثمان محبوب جلوه داد؛ و در نهایت، با این کار در مدینه هیاهو می‌شود که لشکر شام در راه است. این خود موجب می‌شد که مردم و شورشیان هرچه زودتر کار عثمان را تمام کنند. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت هفتاد و سوم؛ چند ساعت اتاق عمل بود لحظه های انتظار به کندی می گذشت. بالاخره آوردنش و تا چند ساعت بی‌هوش بود. سطرسطر دعای توسل را با اشک‌هایم خیس کردم تا چشم حسین باز شد نگاهش به من افتاد. دو سه بار گفت: «پروانه پروانه پر.... و باز پلک هایش افتاد. عمه و اصغرآقا هم آمدند. عمه کنار تختش نشست و سیر گریه کرد. حسین دوباره چشم باز کرد بچه‌های سپاه هم با حاج‌آقا سماوات آمده بودند اتاق گوش تا گوش پر بود. حسین انگشتان پاهایش را تکان داد تا من و عمه بفهمیم که فلج نشده است. حالا گریه‌ام از شادی بود اما بیرون از اتاق. کنار ستون فقراتش را به اندازه یک کف دست شکافته بودند و یک ترکش کوچولو به قول خودش نخودی، درآورده بودند. جای بخیه‌ها زیگزاگی روی کمرش بود. راه که می‌رفت گاهی می‌ایستاد پایش تیر می‌کشید. عکس رادیولوژی نشان می‌داد که پزشکان ترکش نخودی را درآورده‌اند. اما یه ترکش دیگر آزارش می‌داد دکترگفته بود؛ اگر می‌خواستیم ترکش دوم را برداریم، قطع نخاع می‌شد. باید با آن بسازد و تا مدتی استراحت در منزل داشته باشد. وهب دوست داشت با پدرش برود بیرون اما حسین حتى قادر نبود بغلش کند. انگشت کوچک وهب را توی انگشتش حلقه می‌کرد و داخل اتاق آهسته‌آهسته راه می‌رفت. به روی خودش نمی‌آورد ولی من می‌فهمیدم که وهب کوچولو راحت‌تر از پدرش راه می‌رود. اتاقش محل جلسات مسئولین تیپ شده بود. این آمدن‌ها و رفتن‌ها را دوست داشتم چون حسین پیش ما بود. اما دیری نپایید که ساز رفتن زد. گفتم: "مگر این روش چه اشکالی داره که بیان و توی خونه گزارش بدن" خندید و خنده‌اش کش آمد؛ "اون وقت می‌گی مردم زخم زبان می‌زنن و بدوبیراه می‌گن. خب اگه فرمانده تو خونه‌اش بنشینه و نیروهاش زیر آتش باشن، می‌شه همون حرف طعنه گوها." پس از دو سال، اولین بار بود که حسین اظهار می‌کرد که فرمانده است آن هم غیرمستقیم حتماً این مقدمه‌چینی‌ها برای رفتن به جبهه بود. می‌دانستم شوخی تلخی کردم: "سال گذشته از پاخوردی امسال از کمر! این طور که پیش می‌ری نوبت قلبت رسیده." با خونسردی جواب داد: «قلب من همراهم نیست که تیروترکش بخوره! وقتی می‌رم می‌ذارمش پیش تو و بچه‌ها.» دلم غنج رفت. اگرچه تعبیری شاعرانه بود. اما این تعبیر حرف دل حسین بود. خواستم مثل خودش حرف بزنم گفتم: «خُب، اگه دلت اینجا مونده، باشه پس تیروترکش‌ها بالاتر می‌رن اون وقت زبونم لال به سرت..." خندید: "به سرم؟! سرم را که سال‌هاست به خدا سپرده‌ام. به همین خاطر سری میان سرها درنیاورده ام." کم آوردم و کوتاه آمدم ساکش را بستم قرآن بالای سرش گرفتم تا آن روز او را مثل خانواده یک رزمنده، بدرقه نکرده بودم. عملیات خیبر در جنوب آغاز شده بود انتظار داشتم که خبری از مجروحیت حسین بیاید که نامه‌اش آمد توی نامه از عنایت خداوند در پیروزی عملیات والفجر ۵ نوشت. شادی و شور در میان کلمات نامه‌اش موج می‌زد. نوشته بود: «مزد تلاش ما دیدن لبخند رضایت روی لب‌های حضرت امام است.» وقتی که آمد؛ انتظار داشتیم همان شور و شادی را که در نامه‌اش حس کردم درسیمایش هم ببینم اما پشت دستش می‌زد و می‌گفت: «حاج همت هم رفت.» ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee