eitaa logo
سالن مطالعه
190 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
991 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
جریان صابون یهودی که دروغ بودن آن برملا شد! 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
۲   قسمت سی‌وسوم؛ مصطفی ندیده، از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام گلویش را با تیغ غیرت بریدند و صدایش زخمی شد: «اون مجبورتون کرد امشب بیاید حرم؟!» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم تنها با نگاهم التماسش می‌کردم تمنای دلم را شنید مردانه امانم داد: «دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد صدا رساند: «مامان! مهمون داریم» تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند با خنده سوال کرد: «هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده دوباره از نگاه این غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده بود مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد با آرامش شروع کرد: «مامان! این خانم شیعه هستن، امشب وهابی‌ها به حرم سیده سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همین‌جا تمام شود و دوباره آواره غربت این شهر شوم باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده بود دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاد و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم مادری کند نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید: «اهل کجایی دخترم؟» در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت: «ایشون از ایران اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد بی‌غیرتی سعد، مصطفی را آتش زده بود خاکستر خشم روی صدایش پاشید: «همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم ... چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده‌ام حالا در آرامش این بهشت، مست محبت این زن شده بودم. به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد: «اسمت چیه دخترم؟» ادامه دارد ... 🔸🌺🔸------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡سلمان رشدی و توطئه آیات شیطانی✡ قسمت سوم؛ 🔹روشن شد کتاب موهن آیات شیطانی با حمایت دولت انگلستان و به سفارش یک شخص یهودی منتشر شد، پاسخ به سؤال بعدی ساده‌تر است. اگر به مقطع زمانی انتشار کتاب نگاه کنیم متوجه می‌شویم کتاب در همان مقطعی منتشر شد که امام خمینی (ره) آن نامه‌ی معروف را به «میخائیل گورباچف» رهبر شوروی نوشت از پایان کمونیسم سخن گفت و به وی راجع به فروافتادن شوروی به دامان غرب هشدار داد. 🔹برای امام خمینی (ره) که نگاه تمدنی به تحولات داشت، روشن بود که؛ به علل مختلف شوروی توان ایستادگی در برابر تمدن مهاجم غرب را ندارد و به‌زودی دچار فروپاشی خواهد شد. این البته برای غربی‌ها هم مشخص بود که؛ با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اسلام دوباره به پاخاسته و این انقلاب آغازگر موج بیداری اسلامی و منشأ بیداری تمدنی اسلام به رهبری ایران خواهد شد و با شکست شوروی، راه چندان نیز برای جهان‌شمولی تمدن ضد دین و لیبرال غرب هموار نیست. 🔹از همین رو بود که در همان سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی در حالی‌که شوروی هنوز به فروپاشی نرسیده بود حمله به اسلام و اعتقادات اسلامی را آغاز کردند. 🔹در واقع نوشتن کتاب سلمان رشدی نه اقدام شخصی یک فرد مرتد، بلکه یک اقدام حساب‌شده ضدتمدنی برای تحقیر و تضعیف اعتقادات اسلامی چند میلیارد مسلمان بود؛ تا غرب از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی با شعار آزادی بیان، زهر خود را ریخته و زمینه‌ی توهین به اعتقادات اسلامی و اسلام‌هراسی در کشور‌های مختلف را فراهم کند و اجازه‌ی خیزش جهانی اسلام را ندهد. 🔹«آیات شیطانی» را باید اسم رمز تهاجم تمدنی غرب لیبرال و یهود بین‌الملل به خیزش تمدنی انقلاب اسلامی ایران دانست و رشدی را نیز مزدور بخش آنگلوساکسون جنگ تمدنی غرب علیه اسلام. راز حمایت شدید انگلستان از سلمان رشدی ملعون نیز به همین دلیل است که؛ حتی پس از مهاجرت وی به آمریکا بعد از اعتراض‌ها به بودجه‌ای که انگلستان برای حفاظت از او تخصیص داده بود، حمایت مالی از وی را قطع نکرد 🔹تا جایی که چند سال پیش لرد احمد، نماینده مسلمان مجلس اعیان انگلیس و مشاور وزارت کشور انگلیس در امور نژادی گفته بود؛ با وجود نقل مکان رشدی به آمریکا، دولت انگلیس مخفیانه کماکان مخارج محافظت از جان او را می‌پردازد! 🔹حتی دو دهه بعد از انتشار کتاب نیز در سال ۲۰۰۷ میلادی، ملکه انگلستان به سلمان رشدی به‌دلیل آن‌چه خدمت به دنیای ادبیات (!) خوانده شد، لقب شوالیه اعطا کرد! ««« پایان »»» قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/8438 🔸🌺🔸------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت امروز صفحه ۲۳۵ قرآن کریم هدیه به محضر زوج اسوه در همه‌ی خوبی‌ها علی و فاطمه علیهماالسلام
•┈┈• 🍃 ۳۱۴🍃••┈┈• کل لذت مشورت دادن به دیگران اینه که؛ به حرفت گوش ندند و داغون بشند و به فنا برند, تا ما بعدا بهشون بگیم: "دیدی گفته بودم؟! دیدی حرف منو گوش نکردی؟! بیا اینم نتیجش"😐🙄😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ --------🔸😜🔸-------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺 از (علیه‌السلام): اذا اَشارَ عَلَیكَ النّاصِحُ العاقِلُ فَاِیّاكَ وَ الخِلافَ فَاِنَّ فی ذلكَ العَطَبَ. وقتی شخص عاقل و دلسوزی نظر خود را به تو ارائه داد؛ برحذر باش با او مخالفت نکنی که مسلَّماً سقوط و هلاکت تو در آن خواهد بود. 📚مکارم‌الاخلاق، ص٣١٩ ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ✍🏻 در آموزه های دینی ما آمده که؛ هیچ پشت‌گرمی و محکم‌کاری در کارها، مطمئن‌تر از مشورت کردن نیست! همیشه سه چیز را در انجام کارها مقدم کنیم: اینکه عجله نکنیم! حتما مشورت کنیم؛ هنگام تصمیم‌گیری به خدای بزرگ توکل کنیم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121514948188565.pdf
11.31M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یَا ذَاالجَلَالِ وَ الاِکرَامِ امروز؛ یکشنبه‌ ۳۰ بهمن ۱‌۴۰۱ ۲۸ رجب ۱۴۴۴ ۱۹ فوریه ۲۰۲۳ تمام صفحات ؛ خدمت شما. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت صد و دوم؛ گفتم: "اگه خدای نکرده به جای دنده و سینه‌ت ضربه به سرت می‌خورد و ... " حرفم را قطع کرد و با آرامش گفت: "من توی این اتفاقات تا آستانه مردن می‌رم ولی نمی‌میرم چون همون جا از خدا خواستم که مرگم رو مثل متوسلیان و شهبازی و همت قرار بده.» خندیدم و به شوخی گفتم: "کو جبهه که تو بخوای بری بجنگی و شهید بشی!؟ جنگ تمام شد. تو هم مثل بقیه رزمنده‌ها باید با زندگی بعد از جنگ، کنار بیای" لبخندی زیرکانه زد: «پروانه! می‌خوای زیر زبون منو بکشی؟ با این سؤالش گیج شدم و منظورش رو نفهمیدم تا چند روز بعد که دوباره مثل سال‌های جنگ رفت و بعد از یک ماه برگشت وقتی آمد لباس کردی تنش بود. خودش که حرفی نزد ولی راننده‌ش به وهب گفته بود: "حاج‌آقا فرمانده یک عملیات برون مرزی بوده که در عمق ۱۵۰ کیلومتری کردستان عراق علیه نیروهای سازمان منافقین انجام شده. وقتی این ماجرا را از وهب شنیدم ، فهمیدم که چرا می‌گفت: "تو می‌خوای زیر زبون منو بکشی" حسین معاون قرارگاه نجف شد ما را هم به کرمانشاه، ستاد قرارگاه نجف برد من به این اسباب‌کشی‌های ضرب‌الاجلی و بچه‌ها به جابه‌جایی مدرسه و خواندن یک سال درس در دو سه شهر عادت کرده بودیم. یک روز وهب با ناراحتی از مدرسه آمد؛ پرسیدم: "پسرم! چرا این‌قدر گرفته‌ای!؟" گفت: "مامان! می‌دونی به فرماندهان سپاه درجه می‌دن؟!" خیلی بی تفاوت گفتم: "خب بدن! به ما چه ربطی داره؟!" با ناراحتی گفت" "یکی از هم‌کلاسی‌هام امروز بهم گفت؛ درجه‌های سرتیپی همه رو دادن. بابای تو چه درجه ای گرفته؟بهش گفتم:‌ بابای من درجه نداره. اون هم به طعنه گفت؛ هیچی ندن درجه سرهنگی رو بهش می‌دن، ناراحت نباش." گفتم: "پسرم! اگه دنیا رو به بابای تو بدن یا ندن براش فرقی نمی‌کنه." وقتی حسین به خانه آمد از درجه و این حرف‌ها پرسیدم. گفت: "درجهٔ خوب و ممتاز رو شهدا گرفتن. من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجه اونا که درجه خداییه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که باختیم" با این جواب همه سؤالاتی که داشتم از ذهنم پرید. تا اینکه چند روز بعد وقتی توی آشپزخانه کار می‌کردم؛ خانم یکی از فرماندهان و همکاران حسین زنگ زد و بعد از تبریک گفت: "شوهر شما فرمانده لشکر چهار بعثت و فرمانده قرارگاه نجف شده." از شنیدن این خبر نه تنها خوشحال نشدم؛ دلم گرفت! با خودم گفتم که رازداری و پنهان‌کاری هم اندازه‌ای دارد! چرا باید بعد از یک ماه خبر مسئولیت گرفتن همسرم را از زبان خانم همکارش بشنوم؟! این خبر را فقط برای مهدی و وهب بازگو کردم وهب که از دوستش زخم زبان و طعنه شنیده بود هم خوشحال شد و هم ناراحت که چرا بابا این قضایا رو به ما نمی‌گه؟! به او حق میدادم پسر بزرگم بود و غرور نو جوانی داشت. صدایش دو رگه شده بود و بالای لبش سبیل سایه زده بود. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee