#خاطره_خواب_امام_زمان
📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار
✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب #خوابیدم دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که #نوری را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی #نورانی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب #شیشه ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم #عطری ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب #بیدارشدم و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله #دوستانش را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند #محمدرضا ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم #بعدازخداحافظی از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی #عطری احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم
🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت #نمازجمعه با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده #شهادتت را امضاء کرد و تشییع جنازه #شهید در #روزجمعه بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود.
🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در #آزادسازی مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح #عیدفطر به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به #شهادت رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد.
✍️به روایت خواهر #شهیدمحمدرضارزقی
برای شادی روح این شهید صلوات❤️
@sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان
📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار
✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب #خوابیدم دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که #نوری را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی #نورانی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب #شیشه ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم #عطری ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب #بیدارشدم و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله #دوستانش را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند #محمدرضا ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم #بعدازخداحافظی از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی #عطری احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم
🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت #نمازجمعه با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده #شهادتت را امضاء کرد و تشییع جنازه #شهید در #روزجمعه بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود.
🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در #آزادسازی مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح #عیدفطر به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به #شهادت رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد.
✍️به روایت خواهر #شهیدمحمدرضارزقی
برای شادی روح این شهید صلوات❤️
@sangareshohadababol
📣پرواز پرستویی دیگر ...
پاسدار مدافع حرم #مجتبی_برسنجی به همرزمان شهیدش پیوست
شهید، باران رحمت الهی است
که به زمین خشک جانها، حیات دوباره میدهد.
عشق شهید، عشق حقیقی است
که با هیچ چیز عوض نخواهد شد.
#شهادتت مبارک مجتبی جان🖤😔
شادی روح شهدا صلوات
@sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان
📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار
✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب #خوابیدم دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که #نوری را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی #نورانی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب #شیشه ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم #عطری ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب #بیدارشدم و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله #دوستانش را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند #محمدرضا ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم #بعدازخداحافظی از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی #عطری احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم
🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت #نمازجمعه با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده #شهادتت را امضاء کرد و تشییع جنازه #شهید در #روزجمعه بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود.
🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در #آزادسازی مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح #عیدفطر به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به #شهادت رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد.
✍️به روایت خواهر #شهیدمحمدرضارزقی
برای شادی روح این شهید صلوات❤️
@sangareshohadababol
سنگر شهدا
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو میکنم. میخواهم مبدا #حیاتت را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش میکنم، #مازندران، فریدونکنار!
🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانهتان بود #سرگردان بود. او هم مثل من تو را جستجو میکرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگیات را دارند جستجو میکرد.
🍃من مانند او نیستم! میگذرم، از جایی که اولین بار #متولد شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... میخواهم زود به تحقیق و #تفحص خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر میایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت میآید جناب آقای #محمد_شالیکار؟
🍃من یادم نمیآید در کدام #عملیات ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیشبینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود.
🍃جاده ها را باز پشت سر میگذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف میکنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای #عتبات رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و #سوریه شلوغ شده.
🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از #زیارت دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر میشدی. و آخرین قدم را با ضمانت #ضامن_آهو در شب شهادتش برداشتی.
🍃خودم خواندم که پای پروندهات امضای #علیابنموسیالرضا بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگیات را و #شهادتت را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگیات به زیباترین شکل خودش #خاتمه یافت.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #محمد_شالیکار
📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا
@sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان
📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار
✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب #خوابیدم دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که #نوری را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی #نورانی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب #شیشه ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم #عطری ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب #بیدارشدم و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله #دوستانش را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند #محمدرضا ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم #بعدازخداحافظی از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی #عطری احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم
🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت #نمازجمعه با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده #شهادتت را امضاء کرد و تشییع جنازه #شهید در #روزجمعه بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود.
🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در #آزادسازی مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح #عیدفطر به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به #شهادت رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد.
✍️به روایت خواهر #شهیدمحمدرضارزقی
برای شادی روح این شهید صلوات❤️
@sangareshohadababol
سنگر شهدا
🍃نمی دانم به حرمت صبر در برابر از دست دادن خواهر و برادر کوچک تر از خودت بود، یا پیشی گرفتن در #سلام برای همه، از کوچک و بزرگ! شاید هم به حرمت تکریم بزرگترانت که با هر بار دیدنشان #دست_بوسشان بودی!
🍃نماز اول وقتت که جای خود دارد و دعای رزق #شهادتت در سجده. هر کدام می تواند عامل این معجزه باشد که پیکر پاکت، نزدیک به #شصت_روز زیر آفتاب سوزان بماند، اما دشمن سالم پیدایت کند در حالی که طاقباز دراز کشیده و دستی را زیر سر قرار داده ای! انگارکه مشغول استراحتی🥺
🍃داعش است دیگر! چطور می تواند تو را که جسم بی جانت معجزه وار #سالم مانده تحویل دهد؟ یا رهایت کند؟ تو را که یک #شیعه هستی و مسلمان واقعی. تو را که مظهر پاکی هستی #علی جان. اما به زعم آنان یک کافر! که به شهادتت رسانده اند تا پاداش از خدا بگیرند😒
🍃تحویلت نمی دهند و زود سر و ته این #معجزه_الهی را هم می آورند تا مبادا مُنافاتش را با تعاریفی که از کفر شیعیان داده اند بر نیروهایشان آشکار شود. باید این خبر را درز بگیرند که پیکری زیر #آفتاب_سوزان در بیابانی که پر از کرکس است و کفتار، نه آفتاب سوخته شده نه خوراک درنده و چرنده! حتی دریغ از خطی از #کبودی! تا دستان گناه آلودشان بر ملا نشود.
🍃نمی دانم در آن بیابان سوزان چه کسی پَر چادر یا پر َعبایش را بر سرت گسترد؟ اما می دانم بی شک کسی #مراقبت بوده تا حقانیت راهی را که رفته ای آشکار سازد💔
🍃چنان فاصله زندگی تو با ما زیاد است که حتی رویم نمی شود طلب #التماس_دعا داشته باشم چه رسد به شفاعت😭
🍃تنها آرزو می کنم خداوند صبری عظیم و جمیل بر دل رنج کشیده مادر نازنینت عطا فرماید که چشم به راه است...
✍️نویسنده : #سودابه_حمزه_ای
به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #علی_عظیمی
📅تاریخ تولد : ۲۵ دی ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : زرند
#گرافیست_الشهدا
@sangareshohadababol
سنگر شهدا
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو میکنم. میخواهم مبدا #حیاتت را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش میکنم، #مازندران، فریدونکنار!
🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانهتان بود #سرگردان بود. او هم مثل من تو را جستجو میکرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگیات را دارند جستجو میکرد.
🍃من مانند او نیستم! میگذرم، از جایی که اولین بار #متولد شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... میخواهم زود به تحقیق و #تفحص خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر میایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت میآید جناب آقای #محمد_شالیکار؟
🍃من یادم نمیآید در کدام #عملیات ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیشبینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود.
🍃جاده ها را باز پشت سر میگذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف میکنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای #عتبات رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و #سوریه شلوغ شده.
🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از #زیارت دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر میشدی. و آخرین قدم را با ضمانت #ضامن_آهو در شب شهادتش برداشتی.
🍃خودم خواندم که پای پروندهات امضای #علیابنموسیالرضا بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگیات را و #شهادتت را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگیات به زیباترین شکل خودش #خاتمه یافت.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #محمد_شالیکار
📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا
@sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان
📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار
✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب #خوابیدم دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که #نوری را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی #نورانی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب #شیشه ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم #عطری ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب #بیدارشدم و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله #دوستانش را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند #محمدرضا ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم #بعدازخداحافظی از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی #عطری احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم
🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت #نمازجمعه با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده #شهادتت را امضاء کرد و تشییع جنازه #شهید در #روزجمعه بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود.
🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در #آزادسازی مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح #عیدفطر به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به #شهادت رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد.
✍️به روایت خواهر #شهیدمحمدرضارزقی
برای شادی روح این شهید صلوات❤️
@sangareshohadababol
سنگر شهدا
🍃نمی دانم به حرمت صبر در برابر از دست دادن خواهر و برادر کوچک تر از خودت بود، یا پیشی گرفتن در #سلام برای همه، از کوچک و بزرگ! شاید هم به حرمت تکریم بزرگترانت که با هر بار دیدنشان #دست_بوسشان بودی!
🍃نماز اول وقتت که جای خود دارد و دعای رزق #شهادتت در سجده. هر کدام می تواند عامل این معجزه باشد که پیکر پاکت، نزدیک به #شصت_روز زیر آفتاب سوزان بماند، اما دشمن سالم پیدایت کند در حالی که طاقباز دراز کشیده و دستی را زیر سر قرار داده ای! انگارکه مشغول استراحتی🥺
🍃داعش است دیگر! چطور می تواند تو را که جسم بی جانت معجزه وار #سالم مانده تحویل دهد؟ یا رهایت کند؟ تو را که یک #شیعه هستی و مسلمان واقعی. تو را که مظهر پاکی هستی #علی جان. اما به زعم آنان یک کافر! که به شهادتت رسانده اند تا پاداش از خدا بگیرند😒
🍃تحویلت نمی دهند و زود سر و ته این #معجزه_الهی را هم می آورند تا مبادا مُنافاتش را با تعاریفی که از کفر شیعیان داده اند بر نیروهایشان آشکار شود. باید این خبر را درز بگیرند که پیکری زیر #آفتاب_سوزان در بیابانی که پر از کرکس است و کفتار، نه آفتاب سوخته شده نه خوراک درنده و چرنده! حتی دریغ از خطی از #کبودی! تا دستان گناه آلودشان بر ملا نشود.
🍃نمی دانم در آن بیابان سوزان چه کسی پَر چادر یا پر َعبایش را بر سرت گسترد؟ اما می دانم بی شک کسی #مراقبت بوده تا حقانیت راهی را که رفته ای آشکار سازد💔
🍃چنان فاصله زندگی تو با ما زیاد است که حتی رویم نمی شود طلب #التماس_دعا داشته باشم چه رسد به شفاعت😭
🍃تنها آرزو می کنم خداوند صبری عظیم و جمیل بر دل رنج کشیده مادر نازنینت عطا فرماید که چشم به راه است...
✍️نویسنده : #سودابه_حمزه_ای
به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #علی_عظیمی
📅تاریخ تولد : ۲۵ دی ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : زرند
#گرافیست_الشهدا
@sangareshohadababol
سنگر شهدا
سالروز #شهادت #شهید #محمد_شالیکار 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : مزار
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو میکنم. میخواهم مبدا #حیاتت را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش میکنم، #مازندران، فریدونکنار!
🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانهتان بود #سرگردان بود. او هم مثل من تو را جستجو میکرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگیات را دارند جستجو میکرد.
🍃من مانند او نیستم! میگذرم، از جایی که اولین بار #متولد شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... میخواهم زود به تحقیق و #تفحص خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر میایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت میآید جناب آقای #محمد_شالیکار؟
🍃من یادم نمیآید در کدام #عملیات ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیشبینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود.
🍃جاده ها را باز پشت سر میگذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف میکنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای #عتبات رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و #سوریه شلوغ شده.
🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از #زیارت دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر میشدی. و آخرین قدم را با ضمانت #ضامن_آهو در شب شهادتش برداشتی.
🍃خودم خواندم که پای پروندهات امضای #علیابنموسیالرضا بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگیات را و #شهادتت را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگیات به زیباترین شکل خودش #خاتمه یافت.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #محمد_شالیکار
📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا
@sangareshohadababol
سنگر شهدا
3️⃣ سالروز ولادت شهید جهان رزقی شیرسوار ( سمت راست ) نام پدر : علی نام مادر: نجمه شاهپرست تاریخ تول
خاطره_خواب_امام_زمان
📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار
✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب #خوابیدم دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که #نوری را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی #نورانی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب #شیشه ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم #عطری ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب #بیدارشدم و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله #دوستانش را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند #محمدرضا ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم #بعدازخداحافظی از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی #عطری احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم
🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت #نمازجمعه با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده #شهادتت را امضاء کرد و تشییع جنازه #شهید در #روزجمعه بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود.
🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در #آزادسازی مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح #عیدفطر به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به #شهادت رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد.
✍️به روایت خواهر #شهیدمحمدرضارزقی
برای شادی روح این شهید صلوات❤️
@sangareshohadababol