eitaa logo
سنگر شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
123.7هزار عکس
11.4هزار ویدیو
147 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار ✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم 🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده را امضاء کرد و تشییع جنازه در بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود. 🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد. ✍️به روایت خواهر برای شادی روح این شهید صلوات❤️ @sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان 📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار ✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم 🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده را امضاء کرد و تشییع جنازه در بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود. 🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد. ✍️به روایت خواهر برای شادی روح این شهید صلوات❤️ @sangareshohadababol
📣پرواز پرستویی دیگر ... پاسدار مدافع حرم به همرزمان شهیدش پیوست شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. مبارک مجتبی جان🖤😔 شادی روح شهدا صلوات @sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان 📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار ✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم 🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده را امضاء کرد و تشییع جنازه در بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود. 🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد. ✍️به روایت خواهر برای شادی روح این شهید صلوات❤️ @sangareshohadababol
سنگر شهدا
‍ 🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو می‌کنم. میخواهم مبدا را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش می‌کنم، ، فریدون‌کنار! 🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانه‌تان بود بود.‌ او هم مثل من تو را جستجو می‌کرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگی‌ات را دارند جستجو می‌کرد. 🍃من مانند او نیستم! می‌گذرم، از جایی که اولین بار شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... می‌خواهم زود به تحقیق و خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر می‌ایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت می‌آید جناب آقای ؟ 🍃من یادم نمی‌آید در کدام ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیش‌بینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود. 🍃جاده ها را باز پشت سر می‌گذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف می‌کنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و شلوغ شده. 🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر می‌شدی. و آخرین قدم را با ضمانت در شب شهادتش برداشتی. 🍃خودم خواندم که پای پرونده‌ات امضای بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگی‌ات را و را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگی‌ات به زیباترین شکل خودش یافت. ♡سالگرد ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار 🕊محل شهادت : سوریه @sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان 📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار ✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم 🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده را امضاء کرد و تشییع جنازه در بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود. 🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد. ✍️به روایت خواهر برای شادی روح این شهید صلوات❤️ @sangareshohadababol
سنگر شهدا
‍ 🍃نمی دانم به حرمت صبر در برابر از دست دادن خواهر و برادر کوچک تر از خودت بود، یا پیشی گرفتن در برای همه، از کوچک و بزرگ! شاید هم به حرمت تکریم بزرگترانت که با هر بار دیدنشان بودی! 🍃نماز اول وقتت که جای خود دارد و دعای رزق در سجده. هر کدام می تواند عامل این معجزه باشد که پیکر پاکت، نزدیک به زیر آفتاب سوزان بماند، اما دشمن سالم پیدایت کند در حالی که طاقباز دراز کشیده و دستی را زیر سر قرار داده ای! انگارکه مشغول استراحتی🥺 🍃داعش است دیگر! چطور می تواند تو را که جسم بی جانت معجزه وار مانده تحویل دهد؟ یا رهایت کند؟ تو را که یک هستی و مسلمان واقعی. تو را که مظهر پاکی هستی جان. اما به زعم آنان یک کافر! که به شهادتت رسانده اند تا پاداش از خدا بگیرند😒 🍃تحویلت نمی دهند و زود سر و ته این را هم می آورند تا مبادا مُنافاتش را با تعاریفی که از کفر شیعیان داده اند بر نیروهایشان آشکار شود. باید این خبر را درز بگیرند که پیکری زیر در بیابانی که پر از کرکس است و کفتار، نه آفتاب سوخته شده نه خوراک درنده و چرنده! حتی دریغ از خطی از ! تا دستان گناه آلودشان بر ملا نشود. 🍃نمی دانم در آن بیابان سوزان چه کسی پَر چادر یا پر َعبایش را بر سرت گسترد؟ اما می دانم بی شک کسی بوده تا حقانیت راهی را که رفته ای آشکار سازد💔 🍃چنان فاصله زندگی تو با ما زیاد است که حتی رویم نمی شود طلب داشته باشم چه رسد به شفاعت😭 🍃تنها آرزو می کنم خداوند صبری عظیم و جمیل بر دل رنج کشیده مادر نازنینت عطا فرماید که چشم به راه است... ✍️نویسنده : به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۵ دی ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مرداد ۱۳۹۶ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : زرند @sangareshohadababol
سنگر شهدا
‍ 🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو می‌کنم. میخواهم مبدا را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش می‌کنم، ، فریدون‌کنار! 🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانه‌تان بود بود.‌ او هم مثل من تو را جستجو می‌کرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگی‌ات را دارند جستجو می‌کرد. 🍃من مانند او نیستم! می‌گذرم، از جایی که اولین بار شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... می‌خواهم زود به تحقیق و خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر می‌ایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت می‌آید جناب آقای ؟ 🍃من یادم نمی‌آید در کدام ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیش‌بینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود. 🍃جاده ها را باز پشت سر می‌گذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف می‌کنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و شلوغ شده. 🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر می‌شدی. و آخرین قدم را با ضمانت در شب شهادتش برداشتی. 🍃خودم خواندم که پای پرونده‌ات امضای بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگی‌ات را و را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگی‌ات به زیباترین شکل خودش یافت. ♡سالگرد ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار 🕊محل شهادت : سوریه @sangareshohadababol
خاطره_خواب_امام_زمان 📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار ✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم 🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده را امضاء کرد و تشییع جنازه در بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود. 🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد. ✍️به روایت خواهر برای شادی روح این شهید صلوات❤️ @sangareshohadababol
سنگر شهدا
‍ 🍃نمی دانم به حرمت صبر در برابر از دست دادن خواهر و برادر کوچک تر از خودت بود، یا پیشی گرفتن در برای همه، از کوچک و بزرگ! شاید هم به حرمت تکریم بزرگترانت که با هر بار دیدنشان بودی! 🍃نماز اول وقتت که جای خود دارد و دعای رزق در سجده. هر کدام می تواند عامل این معجزه باشد که پیکر پاکت، نزدیک به زیر آفتاب سوزان بماند، اما دشمن سالم پیدایت کند در حالی که طاقباز دراز کشیده و دستی را زیر سر قرار داده ای! انگارکه مشغول استراحتی🥺 🍃داعش است دیگر! چطور می تواند تو را که جسم بی جانت معجزه وار مانده تحویل دهد؟ یا رهایت کند؟ تو را که یک هستی و مسلمان واقعی. تو را که مظهر پاکی هستی جان. اما به زعم آنان یک کافر! که به شهادتت رسانده اند تا پاداش از خدا بگیرند😒 🍃تحویلت نمی دهند و زود سر و ته این را هم می آورند تا مبادا مُنافاتش را با تعاریفی که از کفر شیعیان داده اند بر نیروهایشان آشکار شود. باید این خبر را درز بگیرند که پیکری زیر در بیابانی که پر از کرکس است و کفتار، نه آفتاب سوخته شده نه خوراک درنده و چرنده! حتی دریغ از خطی از ! تا دستان گناه آلودشان بر ملا نشود. 🍃نمی دانم در آن بیابان سوزان چه کسی پَر چادر یا پر َعبایش را بر سرت گسترد؟ اما می دانم بی شک کسی بوده تا حقانیت راهی را که رفته ای آشکار سازد💔 🍃چنان فاصله زندگی تو با ما زیاد است که حتی رویم نمی شود طلب داشته باشم چه رسد به شفاعت😭 🍃تنها آرزو می کنم خداوند صبری عظیم و جمیل بر دل رنج کشیده مادر نازنینت عطا فرماید که چشم به راه است... ✍️نویسنده : به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۵ دی ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مرداد ۱۳۹۶ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : زرند @sangareshohadababol
سنگر شهدا
سالروز #شهادت #شهید #محمد_شالیکار 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : مزار
‍ 🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو می‌کنم. میخواهم مبدا را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش می‌کنم، ، فریدون‌کنار! 🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانه‌تان بود بود.‌ او هم مثل من تو را جستجو می‌کرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگی‌ات را دارند جستجو می‌کرد. 🍃من مانند او نیستم! می‌گذرم، از جایی که اولین بار شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... می‌خواهم زود به تحقیق و خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر می‌ایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت می‌آید جناب آقای ؟ 🍃من یادم نمی‌آید در کدام ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیش‌بینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود. 🍃جاده ها را باز پشت سر می‌گذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف می‌کنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و شلوغ شده. 🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر می‌شدی. و آخرین قدم را با ضمانت در شب شهادتش برداشتی. 🍃خودم خواندم که پای پرونده‌ات امضای بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگی‌ات را و را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگی‌ات به زیباترین شکل خودش یافت. ♡سالگرد ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار 🕊محل شهادت : سوریه @sangareshohadababol
سنگر شهدا
3️⃣ سالروز ولادت شهید جهان رزقی شیرسوار ( سمت راست ) نام پدر : علی نام مادر: نجمه شاهپرست تاریخ تول
خاطره_خواب_امام_زمان 📌شهید محمدرضا رزقی شیرسوار ✍️🌹جمعه روزی بود که چند روزی بود که از مرخصی آمده بود خانه برایم تعریف میکرد که دیشب دیدم در درون سنگری هستم و شب میباشد و تاریک آمدم بیرون که را دیدم که نزدیک میشود و هنگامی که نزدیک شد دیدم مردی با چهره ی و قامتی بلند است و کمی صحبت و احوال پرسی کرد و بعد از زیر عبایش درون جیب ی عطری را بیرون آورد و من ناخودآگاه دستم را دراز کردم و اون آقا بر دستم ریخت و من به تمام لباسم و صورتم کشیدم و این آقا کم کم از من دور شد و سپس رفت و من هم از خواب و دیدم که خواب می بینم و فردای صبح از خواب بیدار شد و صبحانه خورد و در حال رفتن حمام محله را دید مقداری صحبت کردند و در میان حرف ها یکی از بچه ها گفتند ما تا به حال عطری به این خوش بویی و ملایم نداشتیم یک کمی از این عطر ها به ما هم بزن و گفت من که عطری به همراه ندارم از بچه ها خواب همان شب به یادش آمد و بعد رفت حمام و برگشت به خانه به من گفت که لباسم را بو کن و من لباسش را بو کردم و گفتم منظورت چیست؟ و گفت بوی احساس میکنی گفتم نمیدانم بوی شامپو هست بوی عطر هست گفتم دقیقا نمیدانم 🌹بعد ماجرای آن خواب را برایم تعریف کرد و رفت با حاج آقا روحانی ( امام جمعه ی شهرستان بابل در آن زمان) آن خواب را درمیان گذاشت و حاجی گفت آن آقا $امام زمان (عج) بود تو چه کار کردی که آقا به خوابت امد و گفت شهادتت نزدیک است آقا پرونده را امضاء کرد و تشییع جنازه در بود که امام جمعه در آن روز گفتند امروز ما میزبان شهیدی بودیم که قبل از شهادتش خواب امام زمان را دیده بود. 🌺شهید محمد رضا رزقی بعد از ۱۰ روز از آن خواب در منطقه ی عملیاتی مهران در سال 1365در مهران شهید در بخش خمپاره 81میلیمتری در صبح به تعبیر خوابش رسید و به آقا امام زمان عج لبیک گفت و به رسید تا همیشه در دل ها جاودانه باشد. ✍️به روایت خواهر برای شادی روح این شهید صلوات❤️ @sangareshohadababol