🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_وـمیخک فصل دوازدهم 1⃣ ✍...شوهر خاله ام دوران زندانش را به پایان رسانده بود و از زندان آزاد شد
#خار_وـمیخک
فصل دوازدهم 2⃣
✍...یکی از جوانان پاسخ داد مشکل این است که مردم ما هنوز از مهمترین عناصر اقدام و مقاومت ملی و در نتیجه سطح آمادگی برخوردار نیستند ایثار همچنان پایین است.😔
عبد الفتاح با تعجب گفت چگونه چنین میگویید و این ادعا را بر چه مبنایی قرار می دهید؟🤔
جوان پاسخ داد: مسئله ای به بزرگی و اهمیت مسئله اسلامی، مسئله مسجد الأقصى، قبله اول و سوم حرمین شریفین🕌 ایثار و فداکاری بسیار میخواهد و سطح ان اقدامات ملی هنوز بسیار ساده تر از آنچه لازم است میباشد آمادگی مردم هنوز یک میلیون برابر کمتر از آنچه لازم است می باشد.🔻
♻️عبد الفتاح مجدداً سوال کرد و گفت: آیا از اقدامات چریکی در تمام مناطق اشغالی نوار غزه در شمال و مرکز کرانه باختری در بیت المقدس الخليل و روستاها نشنیده اید؟⁉️
مرد جوان حرف او را قطع کرد بله شنیدم اما همه اینها بسیار ساده تر و بسیار کمتر از آنچه لازم است می باشد!🔻
📌ای مرد نمی بینی که چگونه یهودیان به شهر الخلیل می آیند و در شهر الخلیل پرسه می زنند بدون اینکه کسی جز به ندرت در معترض آنها قرار گیرد و چگونه جهانگردان برای زیارت مسجد می آیند و یهودیان در مسجد ابراهیمی گردش می کنند و به تفریح می پردازند و چگونه آنها برای تجارت به الخلیل می آیند و چگونه در کارگاههای آهنگری و تجاری آن رفت و آمد میکنند و مردم ما طوری با آنها برخورد میکنند که گویی آنها اشغالگر و غاصب سرزمین و مقدسات ما نیستند.🥷
عبد الرحمن حرف او را قطع کرد شکی نیست که انگیزه ملی به تنهایی قادر به مدیریت درگیری نیست و لازم است .....
عبد الفتاح حرف او را قطع کرد برادر این مردم ما در طول تاریخ خود از سرزمین خود دفاع کرده اند و تسلیم نمی شوند.✊
📌مرد جوان حرف او را قطع کرد من داستانی را برای شما تعریف میکنم که بعد از اشغال الخليل توسط اسرائیل برای من اتفاق افتاد.
🧑 من هنوز جوان بودم و دیدم یک یهودی به تنهایی در خیابان الخليل قدم میزد و این باعث عصبانیت من شد. پس سنگی را از زمین برداشتم و به سوی آن یهودی پرتاب کردم☄ سپس در پشت درختان (سیب) در زمین خود قرار کردم و مدتی آنجا نشستم تا اینکه فکر کردم یهودی رفته است.
صدای یکی از پسرهای همسایه را شنیدم که میگفت جمال جمال... بیا او رفته است.📣 از پشت درخت ها بیرون آمدم و دیدم که یهودی پشت گوشه یی از خانه پنهان شده بود به سمت من آمد و اسلحه اش را به سمت سرم نشانه رفته بود و شروع به ترساندن من کرد تا دیگر این کار را انجام ندهم ⛔️
🛑بعد از اینکه سنگ را به طرفش پرتاب کرده بودم یهودی در خانه همسایه ها را زده و تهدید کرده بود که اگر نیایند و مرا به او تحویل ندهند او خانه آنها را خراب میکند و فرزندانشان را زندانی می کند.😖
بنابر این یکی از پسران آنها این نقش را بازی کرد و من را به این ترتیب به یهودی سپرد.😔
عبد الفتاح حرف اش را قطع کرد این اتفاق می افتد این اتفاق می افتد. اما مردم خوب هستند مردم ما مردم خوب هستند و من می گویم مردم ما خوب هستند، حتى آن مردم هم خوب هستند آنها مردم خوبی هستند اما مردم فقیری هستند که برای منافع خود میترسند این یعنی تمایل آنها برای فداکاری محدود است و باید یک روند طولانی طی شود...😢
عبد الفتاح حرفش را قطع کرد نیازی به هیچ پروسه ای نیست وظیفه هر کسی است که به وظیفه خود عمل کند.♋️
می گذارم تان به کارتان ادامه بدهید؟
برخاست و جامه هایش را تکان داد و گفت جوانها خوش آمدید خوش آمديد السلام علیکم در حالی که لباس هایش را در تن اش مرتب میکرد رفت و جوانان ایستاده شدند. شوخی در میان درختان زیتون ادامه پیدا کرد و آنروز را خوشگذارنیدن.....
#خار_و_میخک
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_وـمیخک فصل دوازدهم 2⃣ ✍...یکی از جوانان پاسخ داد مشکل این است که مردم ما هنوز از مهمترین عناصر
#خار_وـمیخک
فصل دوازدهم 3⃣
✍...برادرم محمد و پسر عمویم ابراهیم بسیار تحت تأثیر برادرم حسن و دینداری او بودند به همین دلیل شروع به خواندن نماز کردند و کم کم به نماز پایبند شدند و با او در مسجد رفت و آمد می کردند 🕌📿
🛐من مثل آنها نبودم گاهی نماز می خواندم و گاهی نماز را ترک میکردم گاهی آنها را تا مسجد همراهی میکردم و آن نماز را دسته جمعی میخواندیم. بعد گاهی در یکی از آن محافلی که بعد از نماز برگزار می کنند می نشینیم و یکی از آنها شروع به صحبت در مورد یکی از موضوعات دینی می کنند.♨️
چیزی از قرآن را توضیح می دادند یا حدیث شریفی را بیان می کردند یا از یکی از کتابها می خواندن آنچه را که می خواندن توضیح می دهند یا چیزی از سیره پیامبر را توضیح می دادند و گاهی بعد از نماز غروب که با آنها نماز می خواندیم در مسجد در آن محافل می نشستند و با صدای جمعی شروع به خواندن ادعیه می کردند.🤲📖
📌آنچه را که آنها می خواندند حفظ نمی کردم بنابر این لبهایم را با آنها حرکت میدادم که گویی آنچه را که می خواندند حفظ کردم.🙈
محمود از دینداری محمد و ابراهیم بسیار ناراحت بود و از دینداری حسن آزرده خاطر شد.😔
او غالباً با همه آنها یا با هر یک از آنها جداگانه می نشست و او را متقاعد می کرد که همیشه از رفتن به مسجد، نشستن در آن و شرکت در فعالیتهایی که در آنجا انجام می شود خودداری کند 🚫
و هشدار می داد که کسانی که بر این کار نظارت می کنند اخوانجی هستند. یعنی برادران مسلمان شیخ احمد اخوانجی و اخوان مخالف عبد الناصر و مخالف وحدت هستند، زبان عربی را به رسمیت نمی شناسند و سازمان آزادی بخش فلسطین را به رسمیت نمی شناسند و میگویند شهدای انقلاب فلسطین (فطایس) شهید نیستند.و در مقاومت و عملیات مسلحانه شرکت نمی کنند 😳
📌پس هر سه به وی نگاه میکردند اگر با هم می بودند یا یکی از آنها تنها می بود تعجب می کرد و می گفت چه می گویید؟ من به مسجد می روم و در سمینارها می نشینم و به آنچه گفته می شود گوش می دهم و چیزی از آنچه شما می گویید نیست😒
🛑 بنابر این محمود صدایش بلند می شود و شدت می گیرد اما من آنها را می شناسم نمی گویند این را برای شما دیدم که با شما در مورد دین و اسلام و رسول و نماز صحبت می کنند و سپس به مباحث داغ می پردازند 🙄
♨️و یکی از آنها شکایت می کند و می گوید ای مرد مرا فراموش کن فکر می کنی ما بچه های کوچکی هستیم و نمیدانیم.😑
تمام وقت هایی که به مسجد می رویم و در آن سمینارها می نشتیم گوش می دادیم هیچ یک از کسانی که در آنجا صحبت می کنند، به سیاست اشاره نکرده اند یا از فلسطین مقاومت اشغال یا حتی تاریخ مسئله فلسطین نه ساف، نه فتح، له شهدا و نه هیچ کس دیگری نامی نمی برند فقط... آنها در مورد موضوعات كاملاً دینی صحبت میکنند. آیا این موضوعات در جلساتی که من شرکت نکرده ام مطرح شده است، نمی دانم.🥴
🔰اما من مانند همه جوانان اردوگاه در آن دوره برای ابو عمار یاسر عرفات که به نماد انقلاب فلسطين تبدیل شد احترام و قدردانی زیادی احساس میکردم و او را رهبر و پیشوای خود می دانستم و ما همیشه عکسش را در تظاهرات بالا می کشیدیم و همیشه شعار ابو عمار ما جان و خون را فدایت می کنیم سر می دادیم و این شعار را از ته دل می گفتیم و با صداقت تمام می گفتیم و به طور جدی اما متوجه شدم که برادرم حسن خوب مثل من و بقیه جوانهای اردوگاه نیست احساس نمی کردم وقتی نام ابو عمار برده می شود مثل ما احساساتی شود یا تحت تاثیر قرار بگیرد انگار که او آیا شخص دیگری در مقابل او نام برده شده است اما من حتی یک بار هم نشنیدم که موضع خصمانه یا ضد عرفات یا ساف را اعلام کند.🧐
وقتی بحث شهدا مطرح میشد و میگفتند فلانی شهید است یا فلانی شهید شده گاهی اعلام می کرد که خدا می داند کی شهید است و کی نیست موضوعی که مربوط به نیات و دلها بود و صراحتش با ذکر اینکه یکی از اعضای جبهه مردمی شهید شده است بیشتر میشد میگفت کی می داند که او شهید است؟ او ممکن است بی اعتقاد به خدا و ملحد باشد، پس چگونه می تواند شهید شود اگر .... 😥
💢در چنین مواقعی محمود عصبانی میشد و بر سر او فریاد میزد تو و همه شیوخت کیستید که تشخیص بدهید فلانی شهید است و فلانی شهید نیست 🤨در حالی که شما در خانه های تان با همسران تان می نشینید به افرادی که جان بر دستان خود میکشند و در راه مبارزه می کنند فتوا می دهید؟😏
پس حسن سخنان نامفهومی زمزمه می کرد و برمی خاست و با تندی و عصبی محل را ترک می کرد و سپس محمد و ابراهیم اندکی بعد محل را ترک میکردند و جلسه خراب و متفرق میشد. 😢
#خار_و_میخک
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_وـمیخک فصل دوازدهم 3⃣ ✍...برادرم محمد و پسر عمویم ابراهیم بسیار تحت تأثیر برادرم حسن و دیندار
#خار_و_میخک
فصل دوازدهم 4⃣
✍... محمد و ابراهیم اندکی بعد محل را ترک می کردند و جلسه خراب و متفرق می شد.
💯 اگر عبدالحیفظ در یکی از این جلسات حضور می داشت و شروع می کرد و با حمله به شیوخ و مذهب گفتگو بسیار داغ می شد و تا آنجا پیش می رفتند که اخوان به دلیل اینکه از عربستان حقوق می گیرند، علاوه بر بحث های مختلف فکری، مزدور هستند و حسن نیز به او پاسخ می داد.
♨️پاسخ های تند و عصبی به اتهام بی خدایی و عدم اعتقاد به خدا و اینکه آنها مزدوران اتحاد جماهیر شوروی هستند. اولین کشوری که تأسیس کشور اسرائیل را در سال 1948 به رسمیت شناخت.
🚫 من بسیاری از سخنرانی و گفتگوی حسن را دوست
داشتم و آن را با خودم و در اعماق روحم طنین انداز کردم، اما مواضع او را در چند نکته درک نمی کردم و وقتی با او درباره
نقش اسلام گرایان در حمل و نقل پرچم ، دغدغه ملی و نقش آنها در مقاومت مسلحانه در برابر اشغالگری و جایگاه آنها در قبال شهدای جان باخته در زندان راه میهن بحث میکردند ضعف او را به وضوح مشهود بود.🤨
🔰به همین ترتیب، مواضع زمزمه شده آنها در مورد سازمان آزادیبخش فلسطین، حسن، محمد و ابراهیم ناتوانی آشکار خود نمی دانستند
را در این مسائل و ناتوانی در قانع کردن دیگران در مورد موضع خود احساس می کردند، زیرا خودشان دقیقاً
نمی دانستند که موضع در مورد این مسائل چیست. 🤔
🆘آن ها نزد شیخ احمد رفتند و موضوع را از او پرسیدند و او به آنها گفت که درباره این موارد در روزهای آینده در مسجد درنشستی که برگزار می شود صحبت خواهد کرد.
🛑بعد از چند روز احساس کردم که می خواهم برای نماز مغرب با آنها به مسجد بروم، چون این نشست ها معمولاً بین مغرب و عشا برگزار می شد، با آنها رفتم و نماز مغرب را پشت سر شیخ حمید خواندیم،پیر بود و صدایش به سختی شنیده می شد، مسجد مملو از جوانان و مردان و کودکان بود( بر خلاف زمانی که من آنجا بودم، در کودکی با پدربزرگم رحمه الله به
حضورش می آمدیم) .
🚫پس از اقامه نماز عده ای از مسجد خارج شدند سپس جمع زیادی از جوانان نشستند حدود پنجاه مرد جوان در یک دایره..
👳🏼♂شیخ احمد سخنان خود را آغاز کرد، نشست و خدا را شکر کرد و برای رسولش دعا کرد، سپس درباره نقش انسان بر روی زمین و بندگی او در برابر خداوند، الگو قرار دادن کسانی که پیام خدا را درک می کردند سخن گفت: «فرستاده سعد بن ابی وقاص
رضی الله عنه در جنگ قادسیه، ربیع بن عامر رضی الله عنه بود که نزد رستم فرمانده فارسیان رفت هنگامی که رستم از او پرسید: چه چیزی تو را از جزیرة العرب به جنگ با ما آورده، گفت: آمده ایم تا بندگان را از عبادت بندگان دور کنیم، و به عبادت پروردگار در آوریم، و مردم را از ظلم ادیان به عدالت اسلام و از تنگنای دنیا گرفته به فراخیت آخرت ...»
🔰این را به تفصیل بیان کرد و توضیح داد که درک این فهم برای مردم امروز ما با توجه به بحران دنیا دشوار است مردم و سرزمین ما تحت اشغال، اما تنها راه رهایی و رستگاری اسلام است. اما مردم این را درک نمی کنند و حتی ممکن است با آن دشمنی کنند. همان گونه که رسول خدا در مکه بود و مردم و اعراب را به اسلام دعوت می کردند و شکوه و جلال
خود را در آن می خواندند.
🔻 ادعا می کردند که پیامبر را شکست خواهند داد در حالی که آنها متوجه آن نبودند ، پس با او مخالفت می کردند و با او می جنگیدند، سرانجام ثابت شد که عزت اعراب به اسلام است، و همین بود و همین است، پس شکوه ما در دستان ماست.
♨️بعد شروع کرد به تعریف شهید در اسلام یعنی هر که بجنگد تا کلام خدا برتر باشد در راه خداست و این تعریف شرعی معنای شهید است. و اینکه گروه های آمدهاند که هرکس را شهید بخوانند، این چیز دیگری است. او در مورد مفاهیم مربوط به ماهیت گروه اسلامی که آن را از مردم فلسطین نمایندگی میکند صحبت کرد اما بدون این که صریح باشد، بلکه با
و به شکل تلویحی...
👳🏼♂شیخ حمید آمد و برای نماز عشا اذان داد پس ما به نماز ایستادیم شیخ احمد برای امامت مردم جلو آمد و مردم را رهبری کرد و در هنگام نماز آیات اول سوره اسراء را می خواند و در نمازش برخی از کلمات یا جملات آیات به گونه ای که گویی
درسش را قبل از نماز تمام می کند با موضوع (بندگان ما دارای قدرت عظیمی هستند را تکرار میکرد.)
💡متوجه شدم که شیخ
از صحبت آشکار در مورد مسئله درگیری با اشغال اجتناب می کند و سعی می کرد از ترس اینکه مقامات اشغالگر او را تعقیب کنند، و تحت تعقیب قرار دهند و مانع وی شوند ایده اش را به اشاره منتشر کند.
💯حسن و محمد و ابراهیم راضی از
مسجد خارج شدند و در گفت و گوی خود در حین بازگشت ما، احساس رضایت و خشنودی خود را از سخنان شیخ و تحسین خود از او را ابراز کردند.
#خار_و_میخک
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل دوازدهم 4⃣ ✍... محمد و ابراهیم اندکی بعد محل را ترک می کردند و جلسه خراب و متفرق م
#خار_و_میخک
فصل_دوازدهم5⃣
✍...من نمی دانستم از این موضوع چه را می پسندیدند. سخنان شیخ هر چند زیبا و تأثیرگذار بود، اما پاسخ روشنی برای سؤالات مطرح شده از سوی همگان نداشت، خصوصا سوالات محمود و عبدالحفیظ در گفتگوی خود با حسن.
💯 استاندارد
زندگی در اردوگاه به طور قابل توجهی شروع به توسعه و بهبود کرده بود. بیشتر خانه ها دارای یک یا دو کارگر بودند که در اسرائیل کار می کردند و در مقایسه با شرایط قدیمی در نوار غزه یا کشورهای عربی مانند عربستان سعودی و کویت
درآمد بسیار خوبی داشتند.💰
💶شرایط مردم به وضوح شروع به بهبود میکرد. رادیو و تلویزیون در بسیاری از خانه ها بود. بسیاری
از خانه ها شب برق مشترک داشتند و روشن بودند. برخی از آنها یخچال یا اجاق گاز داشتند و بیشتر خانه ها شبکه آب مشترک داشتند.
🏡 در خانه ما رادیو بود، مشترک خوبی داشتیم در شبکه برق و آب، اما هنوز تلویزیون و یخچال و اجاق
گاز نداشتیم، با وجود این وضعیت ما از وضعیت خیلی از خانواده ها خیلی بهتر بود که در حالت پریشانی باقی مانده بودند.
♨️نکته مهم این است که طی دو دهه گذشته پس از هجرت پس از نکبت(48) جمعیت اردوگاه ها به طرز شگفت انگیزی
چند برابر شده بود زیرا خانه ها دیگر گنجایش ساکنان خود را نداشتند، به خصوص زمانی بسیاری از کسانی که کودک بودند یا حتی کسانی که بعد از نکبت به دنیا آمده اند مرد شده بودند. آنها ازدواج کرده بودند و صاحب پسر و دختر شدند، و هر خانه یک یا چند برادر متاهل داشت، و خانههای شلوغ اردوگاه به کارتنهای مرغ تبدیل شد...
🔰در این زمان صحبت از پروژه های مسکنی که اداره مسکن فرمانداری نظامی در حال آماده سازی آن بود شروع شد تا هرکسی که قصد توسعه اردوگاه را داشت نام خود را در اداره مسکن ثبت کند و به شرطی که اردوگاه هزینه قسطی را بپردازد. خانه ویران میشد و بدین ترتیب به هر فرد متاهلی یک اتاق مسکونی اعطا میگردید.
⚠️این موضوع بحث خشونت آمیزی را در میان ساکنان کمپ ایجاد کرده بود، شما هیچ گردهمایی، جلسه و دیداری را نمی یافتید که در آن این موضوع مطرح نمیشد و مردم به مخالفان و موافقان تقسیم شدند.
🚫 موافقان این ایده را مطرح می کردند که این، رویارویی با واقعیت است زیرا نمیتوانیم در جوامعی مانند قوطی ساردین به طور نامحدود زندگی کنیم.
خانه ها با افزایش زیاد فرزندان نمی توانند ما را در خود جای دهند و راه حلی برای این موضوع در آینده قابل پیش بینی نیست.
❌ این موضوع با تخلیه ساکنان کمپ حل می شود و این هدف اشغال است که پناهندگان را در این محله ها اسکان داده و به مسئله آنها پایان دهد. جنجال ادامه داشت و این پروژه ها هنوز فقط یک ایده بود که اجرایی نشده بود. نظر یک طرف، طرف مقابل را تایید می کرد.
🔰قبل از ازدواج برادرانم محمود و حسن نمی دانستم چیزی به نام لوازم آرایشی وجود دارد، مادرم هم مثل خانم های اردوگاه از این مواد استفاده نمی کرد، تنها اتفاقی که در مناسبت های شاد برایشان می افتاد این بود که موهای صورتشان را برمی داشتند و ابروهایشان را نازک می کردند و با این وجود بسیار زیبا به نظر می رسیدند.
🆘حتی کسانیکه برای بچههایشان غذا پیدا نمیکردند دنبال لوازم آرایشی میگشتند و بچههایشان طعم گوشت را جز در مناسبتهای بزرگ نمیدانستند یا بین نام و نوع میوههایی که فقط در عکس کتاب های زیست شناسی در مدارس میبینند تمایز قائل نمیشدند.
💯زمانی که یکی از دختران در حال ازدواج بود به نظر می رسید که زنان هنگام تزئین از لوازم آرایشی استفاده می کنند، اما او متوجه نبود که چیزی به نام لوازم آرایشی وجود دارد، اما بعد از ازدواج محمود و حسن و زمانی که من می خواستم.
وارد یکی از اتاقهایشان شوم، در قفسههاو کشوهای یک کمد با یک آینه بزرگ در وسط اتاقها میدیدم، تعدادی بطری های بطور دقیق نمی دانستم که شیشه ای است! و جعبه های در اتاقخواب هاگذاشته بودند که فهمیدم لوازم آرایشی هستند، اما ظاهراً برای استفاده فراتر از روز عروسی و در مناسبت های ازدواج برای اقوام استفاده شود.
🔰 تا آن هنگام هیچ یک از زنانی را
ندیده بودم که در خیابان های کمپ آرایش کرده و این مواد را روی صورت خود داشته باشند.
💠درست است که بسیاری از خانم ها سر خود را نمی پوشاندن و برخی از آنها می پوشانند، اما لوازم آرایشی حتی با احساس واضح بهبود وضعیت اقتصادی عمومی مردم شناخته شده یا معروف نبود.
💢ما تغییر اساسی را در این رابطه، احساس
نکردیم اما شکی نیست که برخی از زنان شروع به استفاده از انواع مختلف این مواد کردند، اما این مقدار محدود باقی ماند.
❌دختران کمپ همان طور که بودند ، بدون لوازم آرایشی، بدون هیچ گونه جراحی پلاستیک ، حتی بدون کارهای بسیار ابتدایی مانند برداشتن مو و کم پشت کردن ابروها بودند، با وجود این آن ها مانندخدمتکار بودند. و از همه زیباتر
ین چیز در مورد اکثر آنها به اوج خود رسیده بود حیا بود.
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل_دوازدهم5⃣ ✍...من نمی دانستم از این موضوع چه را می پسندیدند. سخنان شیخ هر چند زیبا
#خار_و_میخک
فصل دوازدهم6⃣
✍.... اگر از یکی از آنها چیزی می پرسیدی ، چشمانش به زمین می ماند، حتی اگر اتفاقی می افتاد نگاهش را جهت می داد. و اگر با نگاه یکی از جوانان روبرو می شد بلافاصله چشمان اش را پایین می انداخت و گویی خون تقریبا گونه هایش را پر کرده که این باعث می شد زیباییش دوچندان شود...
💯خلیل یکی از پسران همسایه، پس از آشنایی با یکی از دختران اردوگاه به او دلبسته بود.
وقتی که برای اولین بار او را دیده بود احساس کرده بودکه او را دوست دارد، و او نیز همین احساس را داشت بنابراین به او منتظر می ماند.
وقتی از خانه به مدرسه می رفت و از مدرسه به خانه برمیگشت بدون اینکه به او جرات نزدیک شدن را داشته
باشد یا حتی یک کلمه یی با او حرف بزند. بیشتر روزها راضی بود که او از دور چشمانش را بلند کند و چشم به چشم شوند. نگاهش را پایین می انداخت و متوجه می شد که اونیز این احساس را متقابلا به او دارد.
❤️او تا زمانی که توانست راضی بود سرانجام به خانواده اش پیشنهاد کرد که پس از پایان تحصیل و یافتن شغل از او خواستگاری کنند.
🔰برخی از مردان جوان با دخترانی که دوست داشتند مکاتبه می کردند و برخی از آنها به آن پیام ها پاسخ می دادند، یعنی اکثر مردان و زنان
جوان اردوگاه به قوانین سختگیرانه عدم رعایت آنها پایبند بودند.
⚠️با نزدیک شدن به این دوره و با توجه به دستورات اکید مادرم و تربیت والای او، از این کارها دور بودیم، اما گویا برخی از جوانان و نوجوانان جسارت کرده و در آن فرو رفته بودند به این رشته شروع کرده بودند و مثل یک بازی آنرا انجام میدادند.
🌊 یک بار از کنار دریا به سمت خانه می آمدم و در گوشه خانه پیچیدم، دیدم ابراهیم پسر عمویم از مسجد برمی گشت و یکی از دخترهای همسایه یکی از آن دخترهای بازیگوش اش دم در خانه شان نشسته بود که دید ابراهیم با خجالت راه می رود و طبق دستور شیوخ در مسجد و دستور مادرم به زمین نگاه می کند.
روبه روی او ایستاد و به او نگاه کرد و با صدایی شوخی گونه گفت: پیر هستی، شیخ سرسفید، به ما نگاه کن، ای خدا، آنهایی که بالا هستند، به پائین نگاه کنند، ابراهیم را مثل مرده دیدم، صورتش از شدت خجالت و شرم سرخ شد و قدم هایش
سه برابر شد، مثل کسی که از بازداشت طولانی مدت فرار می کند و آن حرف ها روی میز ماند و برای ابراهیم خیلی شرم آور بود. و شده بود جمله من که با استفاه از آن، او را تهدید می کردم که اگر برگردد و با من جایی برود او را در گیر همسر
عمویش (مادرم) قرار خواهم داد.😂
💠پیروزی 1973 اگرچه برای ما فلسطینی ها هیچ چیز عملی را کم نکرد، اما نقطه عطف استراتژیک در همه احساسات ما بود، درست است که ما ندیدیم اسراییل از بین برود و فلسطین را ترک کند و به شهرهای خود برنگشتیم.
❌شهرها و روستاهایی
که مردم ما در سال 1948 از آنها آواره شدند و مناطقی که در سال 1967 در کرانه باختری اشغال شده بود حتی آزاد
نشدند. کرانه باختری، نوار غزه، جولان و سینا و همه اینها در عمل اتفاقی نیفتاد.
💯 پیشروی ارتش مصر و عبور آن از کانال سوئز و خط بار لو بود، اما ما راضی و خشنود بودیم تا اینکه از شکست اسرائیل کاملاً راضی شدیم...
✅ما در آن زمان همه
چیز را این گونه فهمیدیم و باور کردیم و باور داشتیم و با تمام وجودمان متقاعد شدیم که اسطوره اسرائیل و ارتش شکست ناپذیرش در برابر عظمت و اراده سربازان عرب که در جنگیدن نبرد معقول، چه در جبهه مصر و چه در جبهه سوریه، از
بین رفته بود.
🔻ما سر ما به آسمان با سربلندی و شکوه اوج می گرفت، اما احساسات ما در مواجهه با لحن جدیدی که شنیدیم ، به تدریج شروع به تغییر کرد.🤔
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل دوازدهم6⃣ ✍.... اگر از یکی از آنها چیزی می پرسیدی ، چشمانش به زمین می ماند، حتی اگ
#خار_و_میخک
فصل دوازدهم 7⃣
✍... سادات رئیس جمهور مصر آمادگی خود برای صلح با اسرائیل را اعلام کرد...
💯وقتی شنیدیم که او برای بازدید از کنست اسرائیل آماده است، شوکه شدیم و با شنیدن از رادیو سفرسادات به بیت المقدس را دنبال میکردیم ، فاجعه کاملاً ما را با خود برده بود «سخنرانی او در کنست در مقابل دولت اسرائیل و اعضای کنست در اسرائیل»
ما تلویزیون در خانه نداشتیم بنابراین آن تصاویر را ندیدیم، اما پوشش این رویداد در رادیو کافی بود تا ما را با تصویری شوکه کند که باعث شد نتوانیم متوجه شویم که آیا این واقعیت است یا فقط تخیل؟
♨️به نظر می رسید که این شوک به کل جهان عرب یا بیشتر آن ضربه زده است زیرا سطح تضادها و اختلافات رخ داده بین رژیم ها خطرناک و گسترده بوده است، طبیعتا ما به عنوان فلسطینی تمایل داریم با تمام همدردیهایمان، از مخالفان، صدای متقابل و تهاجمی علیه سادات و توافقنامه کمپ دیوید حمایت کنیم زیرا دوست داشتیم به ایستگاههای مخالف، بهویژه ایستگاهی که از بغداد پخش میشد، گوش دهیم.
🔰مهم ترین اتفاق برای ما در سطح خانواده این بود که دانشگاه های مصر درهای خود را به روی دانشجویان فلسطینی در شرایط تضاد بزرگ بین سادات و سازمان آزادیبخش که به شدت مخالف صلح با اسرائیل بود که به وضوح و صریح شناخته شده بود و به اوج خود رسید، بستند.
♨️ این واقعیت که برخی فلسطینی ها روزنامه نگار معروف "السبعی" را در پس زمینه آن کشتند، منتشر شد.
تصمیم سیاسی مصر برای کاهش روابط با فلسطینی ها، که شامل عدم پذیرش فارغ التحصیلان دوره ثانویه فلسطینی از نوار غزه در دانشگاه های مصر، مانند قبل بود. امسال برادرم محمد تحصیلات متوسطه خود را تمام کرد و قرار بود در دانشگاه های مصر قبول شود، وضعیت اقتصادی ما در این زمان مناسب ترین بود آنجا محمد در آن زمان بر سر یک دوراهی
ایستاده بود: کجا درس بخواند؟در نهایت با تحصیل در دانشگاه Birzeit در کرانه باختری در نزدیکی شهر رام الله موافقت کرد و به آنجا سفر کرد و برای پیوستن به دانشگاه درخواست داد و در دانشکده علوم پذیرفته شد و در آغاز دوره جدید در آنجا مشغول به کار شد.
💠سال تحصیلی، جایی که او به دانشآموزان دیگر ملحق شد و یکی از آپارتمانهای شهر رامالله را اجاره کرد و در آنجا زندگی کردند و محمد ماهی یکبار به خانه برمیگشت و چند روز پیش ما میماند و سپس به رامالله برمی گشت.
🔻اقدامات چریکی در سرزمین های اشغالی و در داخل سرزمین های اشغالی سال 1948 متوقف نشد، اما به میزان قابل توجهی کاهش یافت و بسیاری از اقدامات ملی به شکل اقدامات سیاسی، صنفی و مردمی آغاز شد.
🔰مقامات اسرائیل به انتخابات شهرداری اجازه داده بودند تا در کرانه باختری برگزار شود و چارچوب های سیاسی در مناطق مختلف برای
شرکت در انتخابات متبلور شده بود. در الخلیل، نمایندگان جنبش فتح به رهبری فهد القواسمی با اخوان المسلمین و دیگران علیه شیخ الجعبری که از زمان حکومت اردن در کرانه باختری و در دوران اشغال اسرائیل شهردار بود، متحد شدند. -
الجعبری وقتی متوجه شد شانس پیروزی ضعیفی دارد کناره گیری کرد.
♨️ بنابراین اتحاد فتح و اخوان پیروز شد، شورای شهرداری از ترکیب فکری و سیاسی تشکیل شدند. نمایندگان ملی و چهره های سرشناس ملی مانند بسام شکاء در شهر نابلس
و سایرین در شهرهای دیگر کرانه باختری نیز پیروز شدند....
#یحیی_سنوار
#خار_و_میخک
فصل دوازدهم8⃣
✍....نمایندگان ملی و چهره های سرشناس ملی مانند بسام شکاء در شهر نابلس و سایرین در شهرهای دیگر کرانه باختری نیز پیروز شدند.......
💯همزمان در شهرهای مختلف کرانه باختری، اتحادیههای حرفه ای بسیاری مانند انجمنهای مهندسین، انجمنهای پزشکی و کانونهای وکلا تشکیل شد که در آن انتخابات دورهای برای انتخاب دستگاههای اداری آنها برگزار میشد و رقابت بین نیروهای چپ و فتح سپس نهضت اسلامی شروع به ظهور کرد که در آن عمدتاً با فتح علیه جناح چپ متحد شد و سپس
برخی مکانها به تنهایی در انتخابات شرکت کردند و به همین ترتیب فعالیتهای مشابهی در دانشگاهها آغاز شد، دانشگاه ملی
النجاح در نابلس و دانشگاه بیرزیت در نزدیکی رامالله و دانشگاه الخلیل، که از دانشکده شریعت در شهر شروع به توسعه کرده بود..
⏱در این زمان در اواخر دهه هفتاد، پس از بسته شدن درهای دانشگاه های مصر به روی دانشجویان نوار غزه، تعدادی از چهره های شهر غزه با یکدیگر ملاقات کردند و تصمیم گرفتند دانشگاهی را در نوار غزه افتتاح کنند و با تماس با اسرائیلی ها شروع به کار برای کاهش این امر کردند.
♨️ مقامات اسرائیلی با افتتاح دانشگاه موافقت نکردند. اما توافق بر سر آن کار دشواری نبود، زیرا دانشگاهی در مدرسه متوسطه مؤسسه دینی الازهر در غزه در عصر افتتاح شد که گویی توسعه مؤسسه بود وسپس به تدریج گسترش یافت و به یک دانشگاه تبدیل شد،
با وجود اینکه اصلاً توسط مقامات اشغالگر به
رسمیت شناخته نشده بود، بلکه بعضا در مشکلات پای آزار رسانی آنها در میان بود.
🆘این چهره ها به تماس های خود با رهبری سازمان آزادیبخش در خارج از کشور ادامه دادند تا برای افتتاح اتحادیه حمایت دریافت کنند و با برخی از چهره های شناخته شده در فلسطین و خارج از کشور آنها را برای جمع آوری کمک های مالی
از اتحادیه در کشورهای عربی جذب کنند.
🔰از آنجایی که توافقنامه کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل اجرایی شده بود. اسرائیل در سال 1967 تلاش هایی را برای زیباسازی چهره خود در سرزمین های اشغالی آغاز کرد و به عنوان آمادگی برای خودمختاری مندرج در پیمان کمپ
دیوید، اصطلاح مدنی را تأسیس کرد. مدیریتی که باید مسئولیت مدیریت مناطق را از رهبری نظامی به عهده می گرفت
به عنوان مرحله مقدماتی برای خودگردانی که قرار بود بعداً ایجاد شود.
❌مدیریت مدنی فقط یک نام جدید برای حکومت نظامی بود و تغییرات ارزش خاص و مشخصی نداشت، بلکه در سطحی بود که راه را برای برخی از عبارات سیاسی ضبط شده باز می کرد، همانطور که قبلا ذکر شد ملموس بود.
🔰در این دوره اسلام گرایان فعال بودند و طبق قوانین عثمانی به مؤسسات و انجمن های باز مراجعه می کردند و به آنها اجازه می دادند مانند انجمن های اسلامی، انجمن های جوانان مسلمان، جامعه اسلامی ، انجمن های خیریه، باشگاه ها، مهدکودک ها و انجمن پزشکان این کار را انجام می دادند.
🏨کلینیک ها از طریق آن شروع به ارائه خدمات به مردم کردند و از این
طریق ایده خود را اسلام گرایان منتشر ساختند.
✅خواهرم تهانی در این دوره از مؤسسه تربیت معلم فارغ التحصیل شد و پس از مدتی در دبستان ابتدايی سازمان امداد در اردوگاه به عنوان
معلم استخدام شد و بعد از مدتی یکی از جوانان پاک از او خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد و او از ازدواج خود خوشحال و کاملا راضی بود.... 😍
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل دوازدهم8⃣ ✍....نمایندگان ملی و چهره های سرشناس ملی مانند بسام شکاء در شهر نابلس و
#خار_و_میخک
فصل سیزدهم 1⃣
💯سال تحصیلی به پایان رسید و دانش آموزان مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل در امتحانات پایان سال تحصیلی شرکت کردند و نتایج آن معلوم شد و فارغ التحصيلان دبیرستان به جستجوی چشم اندازهای آینده خود پرداختند.
♨️شریعت / دانشگاه الخلیل، و برخی از آنها به دنبال ...
فرصتی برای تحصیل در دانشگاه های عربستان سعودی،
و برخی از آنها آن را در دانشگاه های اردن جستجو می کردند.
🔰شوهر خاله ام هنوز در آرزوی تحصیل در دانشگاه اردن بود، اما می دانست که فرصت را از دست داده و مشغله های فکری او به حدی رسیده است که نمی تواند خود را وقف درس خواندن کند. عبدالرحمن از دوره دبیرستان فرصتی یافت تا به آرزویش
برسد. او از تحصیل در دانشگاه اردن به عبدالفتاح خبر داد و او هم چنان که با میل او به ویژه در دانشکده شریعت موافق بود و با میل دوستش جمال که با او بود موافقت کرد. همان دوست اش که در دامنه کوه روستای صوریف با هم دیدار و گفتگو کرده بودند.
💠در واقع، این دو در دانشکده شریعت دانشگاه اردن پذیرفته شدند. قبل از شروع سال آنها به عمان سفر کردند و در شهر امان، آنها و سایر دانشجویان یک آپارتمان مسکونی در محله المهاجرین اجاره کردند که محله ای محبوب است که ساکنان فلسطینی در آن زندگی می کنند.
💢عبدالرحمن در صوریف و جمال در الخلیل، آنها با هم در مدرسه طارق بن زیاد درس خوانده بودند.
زندگی فکری، کشمکش های سیاسی، گشاده رویی اجتماعی و سطح و توانایی افراد فعال و تأثیرگذار در دوره دانشجویی، همه اینها با آنچه قبلاً می دانستند و زندگی می کردند، کاملاً متفاوت بود.
🔰در دانشکده شریعت که تدریس می شد، میزان رعایت حجاب دانشجویان دختر عالی بود، اما در دانشگاه به طور کلی، زندگی برای جامعه محافظه کار در الخلیل، به ویژه
در روستاهای اطراف مانند روستاهای اطراف صوریف، بسیار باز بود.
🔻اما عبدالرحمن و جمال از سالهای تحصیل در مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل و وابستگی صریح به جنبش اسلامی و پذیرش عقاید اخوان المسلمین کاملاً درمورد امور
و مسیر زندگی خود تصمیم گرفته بودند.
🔸آنجا در کالج شریعت در دانشگاه اردن در شهر امان، تعدادی از رهبران اخوان معلمان دانشکده بودند که دکترای شریعت داشتند. جمال و همکارش در اینجا با افرادی با تجربه در وکالت و کارهای عمومی آشنا شدند و با کسانی آشنا شدند که فراتر از سقف آرزوهایشان بودند، بنابراین در سالن ها غرق در فعالیت دانشجویی و درگیریهای فکری و سیاسی دانشگاه و
میادین پیرامون آن شدند.
🔹 در دانشگاه اردن تصمیمی مبنی بر لغو اتحادیههای دانشجویی صادر شده بود، اما این امر مانع از آن نشد که سطح تعامل در فعالیتهای دانشجویی به اوج خود برسد.
🔰انجمن برای احیای میراث در دانشکده شریعت کاندید شد و یکی از برندگان از نامزدهای نهضت اسلامی وابسته به اخوان بود. انجمن شروع به مدیریت جنبه های فعالیت دانشجویی در زمینه های فرهنگی، سیاسی و آموزشی با ترتیب دادن سفر
به اماکن باستانی و تاریخی و یا سازماندهی سفرهای حج و عمره کرد تا اینکه یکی از اعضای انجمن پیشنهاد اجرای نمایش (یک دنیا و یک ظالم) را داد که توسط شیخ یوسف القرضاوی انجمن این ایده را مورد بحث قرار داده و تصمیم گرفت آن
را بپذیرد و تلاش لازم برای موفقیت آن را انجام دهد.
💯 بودجه، و یک مدیر تلویزیون برای انجام آموزش استخدام شد.
تمرینات بارها انجام شد و با شروع نمایش نمود نمایش با موفقیت چشمگیری روبرو شد
بسیاری از دکترها و سخنرانان شگفتی و تحسین خود را در سطح فوق العاده بیان کردند.
🆘در این دوره تهاجم روس ها به افغانستان صورت گرفت که بازتاب های عمده ای داشت.
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل سیزدهم 1⃣ 💯سال تحصیلی به پایان رسید و دانش آموزان مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل در
#خار_و_میخک
فصل سیزدهم 2⃣
✍... در سطح فعالیت های دانشجویی در دانشگاه، همانطور که اسلام گرایان این گفتگو را برجسته می کردند و شروع به نگاه به انقلاب افغانستان و مجاهدین کردند، مشخص شد که در آنجا انقلاب را پذیرفته اند و خود را امتداد انقلاب افغانستان می دانند و گفتگوهای فراوان در میان جوانان اسلامی در مورد ضرورت سفر به افغانستان برای حمایت از مجاهدین و مردم مسلمان آنجا شروع شد که به انجمن احیای میراث رسید تا پنج هزار دینار از عواید نمایش(یک جهان و یک ظالم) را برای مجاهدین اهدا کند،که حدود پانزده هزار دینار بود.
🕎جنبش شهرک سازی یهودیان در سراسر کرانه باختری افزایش یافت. روزنامه نگاران مخالف شهرک سازی در آن زمان شروع به راه اندازی کمپین های تظاهرات، راهپیمایی کردند.
❌حوادث شدت گرفت و پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف افزایش یافت و نقش برخی از اردوگاه ها در کرانه باختری به ویژه اردوگاه دهیشه در نزدیکی بیت لحم برجسته شد. جاده ی بیت المقدس که به الخلیل منتهی میشود جایی که مملو از
مهاجران زیادی است. در پس زمینه این تنش، یک گروه یهودی افراطی از شهرک نشینان به طور مخفیانه شروع به تشکیل و
برنامه ریزی برای ترور تعدادی از شخصیت های فعال ملی، اعضای کمیته راهبری، با کمک افسران مواد منفجره در اداره
مدنی کردند و موفق به جمع آوری اطلاعات در مورد تعدادی فیگور و مواد منفجره برای آنها در خودروها یا در..گاراژها شدند.
🔰صبح آن روز این بمب ها شروع به انفجار کردند و تعدادی زخمی شدند و نیروهای اشغالگر طوری وانمود کردند که گویی بقیه بمب ها را کشف کرده و آنها را خنثی نموده اند. فعالیتهای مردمی به میزان بیسابقهای افزایش یافت، اما از سوی دیگر مشخص بود که سطح فعالیتهای مقاومت مسلحانه به میزان قابل توجهی کاهش یافته بود، بهخوبي ، یکی از کانونهای
این فعالیتها دانشگاه Birzeit در نزدیکی رامالله بود که در این دوران ظهور پیدا کرد.
این رویدادها به عنوان یک مرکز روشن برای اقدام ملی عمل می کرد.
💯 در پرتو این فضا، برادرم محمد پس از قبولی در کالج علوم دانشگاه Birzeit وارد رام الله شد. به یک دنیای کاملاً جدید از دنیای محافظه کارانه و بسته اردوگاه و به طور کلی مخالف دنیای نوار غزه، در دانشگاه Birzeit حتی یک دختر را پیدا نمی کنید که سر خود را بپوشاند. همه آنها را
آراسته خواهید یافت. و بسیار خوش لباس، و دختر را نخواهید دید که از صحبت کردن با مردان جوان حیاء داشته باشد. با آنها شوخی می کنند و با آنها راه می رفتند تا زمانی که پشت درختان ناپدید می شدند.
♨️برای محمدبسیار سخت بود که با این زندگی جدید ادغام شود زیرا اولاً در نوار غزه یا در اردوگاه ساحلی چیزی شبیه آن نبود و به دلیل تربیت و رویکردی که برای خود پذیرفت و احکام دینی تصمیم گرفت به آن پایبند باشد تا زمینه امکان زندگی
خود را در این مکان تقریبا غیر ممکن فراهم کند. در مورد سطح درگیری با نیروهای اشغالگر در تظاهراتی که هر
از چند گاهی بعد از هر تحولی که در صحنه فلسطین رخ می دهد، مقابله با آن برای کسانی که در اردوگاه ساحلی بزرگ شده اند و در میان آنها زندگی کرده اند دشوار نیست.
🔰مقاومت مسلحانه در نوار غزه چنین رویدادهایی را در مقایسه با آنچه که برادرم دیده و شاهد بوده، ساده و آسان کرده بود. تمام
خانههای شهر بیرزیت توسط دانشآموزان قدیمی اجاره شده بود و او جایی برای خود در آنجا پیدا نمیکرد، بنابراین او و تعدادی از جوانان دیگر مجبور شدند خانه در رامالله اجاره کنند و به همین دلیل مجبور بودند روزانه از رام الله به Birzeit ،بروند سفری که طولانی نبود و هزینه اش محدود بود، اما یک نفر را مجبور میکرد که بطور مضطربانه به درس و حاضری و کلاس و طعام خانه رسیدگی کند. محمد در این خانه چند تناقض و چیزهایی را کشف کرد که به درد او نمی خورد، زیرا در میان شش جوانی که با او در یک خانه زندگی می کردند، تنها او متعهد به اسلام بود و برخی از آنها دارای جهت گیری
های فکری متناقضی بودند. یکی از آنها مارکسیست بود که آشکارا و بدون تردید این را اعلام کرد و این جنبش تقریبا در دانشگاه برجسته ترین جنبش آن زمان بود، بنابراین این جوان با تمسخر محمد و عبادت و مذهب او که اغلب
خانه را وارد حالت تنش و بیگانگی می کرد.
⚠️جوان دیگری اصلاً اهل مطالعه نبود و تنها دغدغه اش صحبت از دختران و زیبا و روابط و تخلفات آنها و از قهرمانی
های خود در این زمینه بود و ساعت ها وقت صرف نوشتن نامه های عاشقانه و سه چهار نامه می کرد همزمان با سه یا چهار دختر مختلف بعدا شروع به خواندن آن نامه ها با صدای بلند می کرد تا همه اهل خانه بشنوند و به اشتباهات بی شمار او در جمله بندی و دستور زبان توجهی کنند و به اطرافیانش که در حال مطالعه می بودند اهمیت نمی داد آنها از او می خواستند که این کار را متوقف کند.
#یحيی_سنوار
#خار_و_میخک
فصل سیزدهم 3⃣
✍.... وضعیت مالی ما خیلی بهتر شده بود، بنابراین از نظر مالی و هزینه ای برای محمد مشکلی وجود نداشت، اما او سعی می کرد تا آنجا که می تواند صرفه جویی کند تا در خانه فشار نیاید، اما این مانع او نشد که او اغلب به خانه برود.
💯روز هایی که در دانشگاه سخنرانی بود وی آنجا منتظر می ماند و ناهار را در رستوران دانشگاه میخورد. در چنین روزهایی، محمد با مشکل اقامه نماز، یعنی نماز ظهر مواجه بود. و نماز عصر و حتی گاهی نماز غروب چون مسجدی در دانشگاه نبود، مجبور می شد در بیرون گوشه نشینی کند.
💠 ساختمان دانشگاه نزدیک یکی از درختان زیتون بود تا او نماز بخواند، اما پس از مدت کوتاهی متوجه شد که در شهر مسجدی وجود دارد، با وجود اینکه اکثریت قریب به اتفاق مردم آن مسیحی بودند، به همین دلیل شروع به رفت و آمد به مسجد برای اقامه نماز کرد.
🕌هر وقت هنگام نماز میشد بین سخنرانی ها اجازه میگرفت در آنجا نماز می خواند و در کمال تعجب با ده ها جوان از مسجد آشنا شد. این گروه از جوانان مؤمن مذهبی در این فضای عجیب و غریب که کاملاً با هرنوع دینداری دشمنی داشتند، به درجه بالایی از هماهنگی و دوستی بین خود دست یافته بودند.
♨️وقتی بعد از سخنرانی و کار در دانشگاه به رام الله برمیگشت، گاهی شبها برای پرسه زدن در خیابانهای آرام شهر، تقریبا خالی از عابران پیاده بیرون می رفت و صدای اذان مغرب را در مسجد مجاور میشنید و شروع میکرد به دنبال کردن صدای اذان می رفت و میرفت تا به مسجد میرسید و نماز عصر را در آنجا می خواند. گاهی با تکرار نماز مغرب و عشاء و سپس اقامه نماز جمعه را با تعدادی از دانشجویان اسلامی و جوانان اسلامی منطقه آشنا شده بود اداء میکرد.
که
بعدا شروع به تشکیل هسته بلوک اسلامی در دانشگاه Birzeit نمودند.
🔰آنها دور یکدیگر جمع می شدند، با هم قدم می زدند، در مسجد مجاور با هم نماز می خواندند و در کافه تریا دانشگاه سر یک سفره می نشستند و چای می نوشیدن و در مورد تحصیل، امور دانشگاه و موضوعات اسلامی صحبت می کردند.
💠 بر سر میز دیگری تعدادی دیگر از جوانان فتح که هسته بلوک فتح را تشکیل می دادند، نشسته بودند و در میزهای دیگر دانشجویان دختر و پسر از جبهه اقدام دانشجویی، چارچوب دانشجویی جبهه مردمی و غیره می نشستند. در هر میز تعدادی دانش آموز برای این یا آن گردهمایی وجود داشت.
💠 هر یک از این گردهمایی ها گرد هم می آمدند تا برنامه های کاری خود را برنامه ریزی کنند تا دانش آموزانی را که به هیچ یک از این گرایش ها تعلق ندارند، آنها را به گرایش خود جذب کنند.
🔻آنها شروع به تهیه لیست کردند اسامی دانشجویان دختر و پسر در هر دانشکده و طبقه بندی آنها بر اساس جهت گیری های فکری و سیاسی آنها و شناسایی کسانی که به آنها تعلق ندارند نمودند. و سپس وظایف را میان خود تقسیم نمودند که کی به
کدام کار بپردازد تا با افراد تماس و ارتباط بگیرد و به دعوت از آنها بپردازد و به جمع آنها بپیوندند یا حداقل از آنها در روند انتخابات آینده حمایت کنند.
🔹 تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاه Birzeit دختر بودند و هر گروه دانشجویی که میخواستند
در بین دانشجویان فعالیت کند باید با این گروه همکاری می کرد وگرنه هیچ موفقیتی نداشت. گرایش های چپ در این زمینه مشکلی نداشتند.
💯ولی گروه های اسلامی با کار کردن با دختران با مشکل مواجه بودند. برخی از دانش آموزان دختر دارای گرایشات اسلامی بودند و از بلوک اسلامی حمایت می کردند، اما فعالیت نداشتند و فعال نبودند، همه فعالان بلوک از جمله محمد بر لزوم باز کردن کانال های ارتباطی با دختران برای دعوت از آنها به پیوستن به این گروه متقاعد شده بودند.
💠محمد که از اردوگاه ساحل آمده بود و طبق قوانین سختگیرانه ای که مادرم مدام به آن گوشزد می کرد بزرگ شده بود، و آن را تکرار میکرد تا
اینکه همه آن را حفظ کردیم، او برای انجام این کار ضعیف تر از دیگران بود.
♨️یکی از همکلاسی هایش آمده بود از او در مورد یک سخنرانی، یک کتاب یا هر موضوعی که فقط مربوط به درس خواندن و مطالعه بود از او سوال بپرسد، صورتش سرخ شده بود ، عرقش می ریخت و به زمین نگاه می کرد و خیلی حرف نمی زد.🤭 پاسخ های مختصر با بله یا نه یا بیشتر نمی داد. همه برای انتخابات آماده میشدند، همه بلوکها یا گروهها، همه با هم صحبت میکردند، اینجا بحث میکنند و در آنجا درباره تاریخچه موضوع، حال و آینده آن، نقش هر فرقه و مخالفتهایش و بحث ایدهها و باورها و ایدئولوژی ها گفتگو میکردند و میدان دانشگاه مملو از پوستر بود.
#یحيی_سنوار
#خار_و_میخک
فصل سیزدهم 4⃣
✍.... اینجا بحث میکنند و در آنجا درباره تاریخچه موضوع، حال و آینده آن، نقش هر فرقه و مخالفتهایش و
بحث ایدهها و باورها و ایدئولوژی ها گفتگو میکردند و میدان دانشگاه مملو از پوستر بود.
💯شعارها، بنرها و همه تلاش می کردند تا بهترین نتیجه را بگیرند. پس از احتساب نتایج انتخابات، بلوک چپ بالاترین نتایج را کسب کرد، درصدها فتح به چپ نزدیک است، اما چپ است که اتحادیه دانشجویی را تشکیل میدهد زیرا بیشترین درصد را کسب میکند. در مورد بلوک اسلامی ، باوجود اینکه آخرین قدرت خود را استفاده نمودند حتی بالاتر از اندازه خود، به آنچه که انتظارش را نداشتد، مواجه شدند.
♨️محمد تقریباً ماهی یک بار به خانه در کمپ ساحلی برمیگشت، عصر
پنجشنبه برمیگشت و جمعه پیش ما میماند ، سپس صبح شنبه برای ادامه تحصیل و فعالیت دانشجویی به رامالله برمی گشت.
🔰جمال و عبدالرحمن امتحانات سال آخر خود را در دانشکده شریعت دانشگاه اردن به پایان رساندند. آنها منتظر اعلام نتایج امتحان نشدند، بلکه وسایل خود را جمع کردند و بلافاصله به کرانه باختری بازگشتند. مادر جمال نگران بود. او میخواست
پسرش را بعد از فارغالتحصیلی با بنت الحلال ببیند، بنابراین فرصت را از دست نمیداد و دنبال فرصتی تا در خلوت با او صحبت کند، جمال آرزوی تکمیل تحصیلات دانشگاهی خود را برای اخذ مدرک ماستری داشت و می خواست برای تکمیل تحصیلات خود به پاکستان سفر کند و از آنجا علاوه بر تکمیل تحصیلات ، در انجام وظایفی در قبال مسئله افغان ها
در افغانستان نیز مشارکت داشته باشد.
✅ حتی اگر اندکی از مشارکت اخلاقی و معنوی هم باشد تا حضور در میدان مجاور.
در مواجهه با فشار مادر، این ایده ازدواج کردن مقبولیت بیشتری پیدا کرد، پس چرا با توجه به اینکه هیچ تناقضی بین این دو موضوع (ازدواج و تحصیل درپاکستان) وجود ندارد. پس چراازدواج نکند؟
🔰در یکی از روز ها که بخاطر گرفتن اسناد دانشگاه رفته بود تعدادی زیادی از فارغ التحصیلان زن و مرد جمع شده بودند، به خود اجازه داده بودند به راست و چپ نگاه کنند که یکی را به همسری انتخاب کنند. در یکی از گوشه ها دختری مانند فلقة البدر نشسته بود که عصاء یی به ردای
اسلیمی خود پیچیده بود و بر عفت و زیبایی او می افزود، گویی دل به صاحبش گفته بود که مقصود حاصل شده است.
💯 سپس کودک کوچکی دوان دوان به سمت او آمد و او را در آغوش گرفت و بوسید و جمال سرش را برگرداند و با خود گفت: از خدای متعال آمرزش میخواهم، این پسر اوست.« متاهل است، و منتظر معاملاتی که داشت نشست. که یکبار صدای زنی را شنید که به او صدا کرد و می گفت: مگر تو جمال نیستی؟ جمال نگاهش را نیمه بلند کرد و جواب داد: آره هستم چی
شده امر بفرمائید؟
♨️ متوجه شد که این خانمی است که چند لحظه پیش به او نگاه کرده بود و گفت: من انتصار هستم، همکلاسی شما و عمویم حاج حسن با خانواده ام صحبت کرده بود که می خواهد از من خواستگاری کند. ما همه چیز را درباره شما شنیده ایم و حالا پسر عمویم، جوانیست که نه مذهبی است و نه دیندار، از من خواستگاری می کند. من او را نمی خواهم
و سکوت کرد... و از حیاء ادامه نداد. سپس به خودش اجازه داد نگاهش را بالا ببرد و مرواریدی در مقابلش یافت که از وقار و متانت می درخشید.
❤️ دوباره صورتش سرخ شد و گفت : خداوند قبول کند و بخیر بگرداند . وقتی نزد خانواده،
همکاران و آشنایانش برگشت، متأسفانه متوجه شد که او کارت ندارد.
💠یک فرد در کرانه باختری، یعنی اگر تصمیم به بازگشت و ازدواج بگیرد، نمی تواند در کرانه باختری بماند و این زندگی را بسیار سخت می کرد. آنها کارت شناسایی (اسرائیلی) خود را داشتند که ثابت می کرد اهل کرانه باختری هستند، بنابراین زندگی به جهنم تبدیل شد، بنابراین او تصمیم گرفت توجه خود را از آن ازدواج برگرداند و نظر خود را تغیر دهد.
💠هنگامی که او برای درخواست مجوز برای سفر به پاکستان رفت، مقامات امنیتی اردن از دادن مجوز به او خودداری کردند.
به این دلیل بود که در نزد آنها ثبت شده بود که او یکی از فعالان مشهور اخوان المسلمین در دانشگاه است، بنابراین او
مجبور شد در شهر الخلیل مستقر شود و در آنجا شروع به کار کند.
💠یکی از همکاران او را به دختری راهنمایی کرد که قبلا همچنین از دانشگاه اردن از دانشکده علوم فارغ التحصیل شد، مادرش برای آشنایی با او و خانواده اش رفت و تحت تأثیر
قرار گرفت و با خوشحالی بازگشت و تصمیم گرفت که برای آشنایی با دختر و خانواده اش به دیدن او به خانه اش برود.
💠وقتی وارد خانه آنها شد، حیا بر سرش سنگینی کرد و او را به زمین زد، پس روی یکی از تخت های آن اتاق نشست و سعی کرد شروع به صحبت کند، سپس دختر را با مادرش دید و او فکر کرد که او کسی است که می خواهد از او خواستگاری کند، او را شناخت، آنها با هم صحبت کردند، سعی کرد یخ عفت بی حد و حصر را بشکند .
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل سیزدهم 4⃣ ✍.... اینجا بحث میکنند و در آنجا درباره تاریخچه موضوع، حال و آینده آن،
#خار_و_میخک
فصل سیزدهم 5⃣
💯بسیاری از فارغالتحصیلان اسلامگرای دانشسرا های شریعت معمولا توسط انجمن خیریه اسلامی در الخلیل استخدام می شدند که
مؤسسات آموزشی و توسعهای اجتماعی بسیاری داشت.
♨️جمال برای کار به مدرسه راهنمایی نمونه انجمن دانشگاه رفت، که به وضوح به هر طریقی به سازمان آزادیبخش فلسطین وابسته بود و تعدادی از مؤسسات آموزشی نیز به آن وابسته بودند،مانند مؤسسه پلی تکنیک و مرکز تحقیقات در مدرسه ای که در آموزش فرهنگ اسلامی تا پایه های سوم راهنمایی فعالیت
می کرد.
🏢کار در این مدرسه و حضور در آن کادر بزرگ معلمان و دانشگاهیان در میان چهارچوب های مختلف سیاسی و فکری در خیابان فلسطین، این مکان به یک تریبون سیاسی تبدیل شده بود که در آن موضوعات مهمی مطرح می شد،هرکس دیدگاه خود را مطرح می کرد و آنچه را که دیگران دارند به بحث می گذارند.
🔰جمال اغلب به گونه ای تصویر می شد که جریان فکری، او را مسئول خروج مقاومت فلسطین از اردن می دانست چرا اخوان در اردن در مقاومت فلسطین برای سرنگونی حکومت ملک حسین شرکت نکرد؟
💠جمال پاسخ می داد: این موضوعی است که اسلام گرایان از ابتدا در مورد آن تصمیم گرفته اند که ابزاری برای بی ثباتی یا قرار دادن منطقه یا بخشی از آن در بی ثباتی نبوده و نخواهند بود. یا دخالت در اقداماتی که افکار عمومی را علیه آنها برمی انگیزد.
🛑در یکی از کوچههای کمپ جبالیا در نوار غزه، مرد جوانی پتویی به تن دارد. هوا هم سرد نیست و او یک شال سیاه را روی سرش می اندازد تا جلوه هایش را پنهان کند و دستانش را در جیب جاکتش فرو می برد و سعی می کند وانمود کند که منتظر یکی از دوستانش است. وقتی یک جیپ نظامی نزدیک می شود، و هنگامیکه روبهروی کوچه میرسد، صدای منقطع کوچکی از همکارش که هدف را زیر نظر دارد میشنود، دستش را از جیبش بیرون میکشد. یک نارنجک دستی در آن بود، آن را بیرون کشید و روی جیپ می اندازد. و به عقب میدود.
💥اما انفجاری رخ نمیدهد و سربازان خودروی خود را متوقف کردند و شروع به تیراندازی نمودند و سپس به تعقیب مرد جوانی که موفق به فرار شده بود پرداختند. بسیاری از چهرههای شاخص در جناحهای مقاومت، بهویژه رهبری فتح، از
چنین حوادثی مطلع بودند که باعث نگرانی شدید آنها شده بود.
⚠️در یکی از ملاقاتهایی که با تعدادی از آنها برادرم محمود داشت، درباره نگرانیهای خود صحبت کردند و محمود پرسیده بود: آیا آنچه که اتفاق میافتد به شما نشان میدهد که
هرکس به این گروهها سلاح میدهد، به این معناست که این نوعی سقط کردن اقدام چریکی نیست؟
آیا ما حق داریم دست سرویس اطلاعاتی اسرائیل شین بت را در این بین ببینیم؟
که آیا آنها حلقات ما را با این سلاح های خراب تامین می کنند؟
🔰در این جلسه اتفاق نظر وجود داشت که این موضوع نیاز
به بررسی و پیگیری دارد تا از طریق تماس با افراد دست اندرکار به خصوص جوانان بازداشت شده در زندان، از راز ماجرا و از آنچه رخ داده است مطلع شوند که آیا اطلاعات دارند یا خیر.
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل سیزدهم 5⃣ 💯بسیاری از فارغالتحصیلان اسلامگرای دانشسرا های شریعت معمولا توسط انجمن
#خار_و_میخک
فصل چهاردهم 1⃣
✍در این دوره بود که جنگ داخلی در لبنان شروع شد و شدت گرفت و فلسطینیان در لبنان به بخشی از آن نفوذ و تأثیر گذاشتند. خبر جنگ از لبنان در سرزمین های اشغالی که در حال اجرا شدن بود، هیچ خانه و خانواده ای نبود که در آن جنگ سهمی نداشته باشد، مردم فلسطین دو بار متفرق شدند، اولی نکبت 1948 و دومی نکبت سال 1967 که منجر به
تقسیم خانواده های زیادی شد.
🔰نیمی از خانواده ها در اردوگاه های کرانه باختری و نیمی دیگر در لبنان، نیمی از آن در اردوگاه های نوار غزه و نیمی دیگر در اردوگاه های اردن بودند.
🔻نه آنهایی که در این سال ها رفتند یا به دلایل مختلف مانند کار و چیزهای دیگر رفتند و امکانات خود را از دست دادند و دیگر نتوانستند برگردند.
♨️ما در آن زمان اقوام و خویشاوندی در لبنان نداشتیم، اما بسیاری از همسایههای ما در آنجا پسر، برادر یا اقوام درجه یک داشتند، این همسایهها با پیگیری اخبار گه گاهی غمگینانه خود زندگی میکردند. از میان این زنان کسانی هم بودند پسرانی داشتند که به انقلاب پیوستند و به لبنان رفتند و این زنان در فلسطین ماندند.
⚠️مشکل این بود که در
آن زمان فضایی برای ارتباط تلفنی وجود نداشت و سفر به لبنان پرهزینه و پیچیده بود، زیرا هرکسی که می خواست به آنجا سفر کند باید از اردن عبور می کرد، جایی که اسرائیل نه رابطه ای با لبنان داشت و نه گذرگاهی بین آنها بود علاوه بر این، هرکسی که میخواست سفر کند ممکن بود در معرض مشکلات اطلاعاتی اشغالگران قرار گیرد.
🆘یکی از همسایه های ما با انقلاب لبنان دو پسر داشت که آنجا بودند. این زن تقریباً عقل خود را از دست داده بود و در آن دوره دوری و بی خبری رنگ پریده باقی ماند و به جز به ندرت، از غذا خوردن خودداری کرد و بدنش ضعیف و نحیف شد.
و کابوس های خواب و بیداری ادامه یافت. او را با سرنوشتی ناگوار برای فرزندانش گرفتار کرد و زنان همسایه سعی می
کردند به هر طریق ممکن او را دلداری دهند تا با آخرین چیزی که باقی مانده، او قدرت ادامه زندگی و ذهن برای درک آنچه در اطراف او به وقوع می پیوندد را درک کند، او را متقاعد میکردند که کمی غذا بخورد.
با ادامه و طولانی شدن جنگ، یک روز صبح اردوگاه بدون اطلاع از سرنوشت دو پسرش با خبر مرگ او از خواب بیدار شدند.
💠با فارغ التحصیلی پسر عمویم ابراهیم از دوره متوسطه ، او خود را با انتخاب بیرون رفتن از خانه مواجه کرد. تحصیل در یکی از دانشگاه های کرانه باختری، به طور خاص در آنجا یا بیرزیت یا تحصیل در دانشگاه کالج اسلامی که اولین سال
خود را با حدود بیست دانشجو افتتاح کرد.
🔰 امسال صحبت از پذیرش فقط ده ها نفر و افتتاح دانشکده زبان عربی در کنار دانشکده های شرعیه و مبانی دین بود. چشم انداز این دانشگاه نوپا روشن نبود و در آن زمان هیچ انسان منطقی و عاقل وجود نداشت که مسئولیت آنرا به عهده گیرد. فکر میکردم که به شکست حتمی منتهی میشود، زیرا هیچ ساختمانی نداشت
و دانشآموزان آن در ساختمان الازهر درس میخواندند.
🔰 ممیزات تدریسی هم موجود نبود و هیچ بودجه یا هیچ چیز قابل
توجهی برایش وجود نداشت.
حداقل شرایط یک دانشگاه، بلافاصله پس از پایان تحصیلات ابراهیم و ارائه امتحانات، که نشان دهنده برتری چشمگیر او بود،همانطور که (%91 )در بخش علمی کسب کرد، مادرم با برادرم محمود در مورد تحصیلات دانشگاهی ابراهیم صحبت
کرد و به او پیشنهاد کرد که نزد محمد در دانشگاه بیرزیت تحصیل کند.
🔰آن روز عصر وقتی در خانه جمع شدیم محمود با ابراهیم حرف زد و از او خواست که در روزهای آینده به رام الله برود و در دانشگاه بیرزیت ثبت نام کند.
محمود با ترس و سوءظن از جاه طلبی که توانایی مالی ما تاب تحمل آن را دارد پرسید: پس کجا می خواهی درس بخوانی؟
✅ابراهیم با عکسی پاسخ داد. مطمئن نیستم: ممکن است در دانشگاه اسلامی ثبت نام کنم.
محمودبا تعجب پرسید: دانشگاه اسلامی ، یعنی دانشگاهی که در الازهر افتتاح کردند؟
💠مادرم وارد اتاق شد و داشت به صحبتها گوش میداد و گفت: چی شده ابراهیم، انگار از ترس هزینهها نمیخواهی در بیرزیت درس بخوانی، پسرم، تو و پسرعمویت مثل برادر هستید و یکی برای هر دو کافی است، رزق ما و شما از آن خداست و حال ما الان الحمدلله خوب است...
💯معلوم بود. مادرم فهمیده که در سینه ابراهیم چه خبر است.
سعی کرد با غر زدن آن را پنهان کند و اشک در چشمانش حلقه زد: " زن عمو خدا تو را از شر حفظ کند، اما من نمی خواهم غزه را ترک کنم."
#یحیی_سنوار
#خار_و_میخک
فصل چهاردهم 2⃣
✍... محمود مبلغی از جیبش از اسکناس های اردن درآورد و به سمت ابراهیم دراز کرد و گفت: اینها هزینه های سه ترم اول و هزینه ثبت نام و هزینه رفت و آمد و کمی استراحت است. بیا برویم در بیرزیت ثبت نام کنیم.
♨️ابراهیم نپذیرفت تا آن را بگیرد و دست محمود را به عقب هل داد، مادرم به او فریاد زد: حالا بگیر، به فکر آسایش خودت باش و هرجا میخواهی ثبت نام کن، ما میخواهیم که تو برای ثبت نام در Birzeit با محمد یکجا باشی. تو آزاد هستی و
بالاخره تصمیم با توست... بگیر، بگیر
💯 ابراهیم دستش را دراز کرد و پول را گرفت و سرش را به زمین خم کرد، گویا تصمیمش را گرفته بود که در دوره دانشگاه اسلامی ثبت نام کند. همانطور که هر محاسبه ای تایید می کند که هزینه آن
نصف هزینه تحصیل در Birzeit یا دیگر جا بود.
🔻او نمیخواست بار دوش خانواده باشد، علاوه بر این که حضورش در
غزه باعث میشد گاهی اوقات کار کند تا پولی به دست بیاورد که میتوانست با آن هزینههای خانواده را کاهش دهد، در واقع او به ساختمان مدرسه الازهر رفت. برای تحصیل در دانشگاه اسلامی ثبت نام کرد و در آنجا پذیرفته شد (زبان عربی) .
💠وقتی برگشت، خبر را اول به من گفت و بقیه پول را از جیبش بیرون آورد تا به من بدهد تا به مادرم برگردانم. او از مادرم
خجالت می کشید، اما من از گرفتن آن خودداری کردم. به او گفتم: پول من و تو ندارد چرا بین تو و مادردخالت کنم،
خودت برو پیشش و با او بده، گفت: بیا و من و او رفتیم به سوی آشپزخانه ای که مادرم مشغول تهیه غذا بود، به او گفتم: به ابراهیم تبریک می گویم که در دانشگاه اسلامی دانشکده زبان عربی قبول شد، مادرم رو به او کرد و قبل از اینکه حرفی بزند، گفت: خدا رحمت ات کند.
🔰این پول را چقدر زیاد کردی(کنایه از بی ارزشی پول) چشم مادرم پر از غرور و احترام شد و پول را از او گرفت و پنج دینار را به او پس داد و گفت: آن را خرج کن یا دور کن که اکنون بر تو واجب آمد. سعي كرد نپذیرد، مجبورش كردم آن را بگیرد، او آن را گرفت و كم بود حیا او را بكشد و گفت: خدا تو را براي ما
حفظ كند، زن عمویم، خدا بر خیرت بیفزاید.
🛑دانشگاه اسلامی در این زمان جاه طلبی بیش نبود. برخی از دانش آموزان مجبور به تحصیل در آنجا شدند، زیرا فرصت های دیگر آنها در موسسه وجود نداشت.
🔰الازهر ، مدرسه دینی واقع در خیابان الثالثنی غزه، پس از اتمام دوره تحصیلی صبحگاهی طلاب مؤسسه دینی و رفتن به
خانه های خود، طلاب دانشگاه اسلامی می آمدند، حدود بیست طلبه که تحصیلات خود را به پایان رسانده بودند.
💠سال جدید در دانشکده های شریعت، مبانی دین و زبان عربی تدریس میکردند. تعداد محدودی از طلاب هر گروه وارد یکی از کلاس
های مؤسسه می شدند و یکی از شیوخ مؤسسه برای آموزش یکی از موضوعات تخصصی خود به آنها وارد می شد. شیخ اول می رفت و شیخ دوم وارد می شود و به همین ترتیب، چهار پنج سخنرانی متوالی، دقیقا مانند دوره متوسطه مدرسه بدون
تغییر محسوس،ابراهیم بدون اینکه احساس کند دانشگاه و زندگی وجود دارد وارد این محیط دانشگاهی شد.
💢دانشگاهی مانند آنچه از محمود در مورد زندگی دانشگاهی در مصر شنیده بود یا از آنچه که از محمد در مورد زندگی در Birzeitشنیده بود نبود. او خود را ملزم کرده بود که او حق ندارد یک ریال بار خانواده را تحمیل کند.
🔰یکی غرورش او را از راه دیگری باز می داشت. در همان زمان توانست کار روی غرفه سبزی در بازار را از سر بگیرد، مخصوصاً که تحصیلاتش در دانشگاه عصر بود و صبح ها می توانست عالی کار کند، اما متوجه شد که اگر صرفا ً درجلو مادرم و یا
محمود به این موضوع اشاره کند. قیامت بر سرش میآوردند، پس به فکر راه دیگری افتاد تا برای امرار معاش، کاری کند که مادرم را آزار ندهد و احساسات محمود را برنیانگیزد.
🔹یکی از دوستان جوانش که اهل مسجد و عبادت بود در کار ساخت
و ساز مشغول به کار بود که از کار در داخل سرزمین های اشغالی1948 امتناع ورزیده بود و علیرغم دستمزد کم درساخت و ساز و کمبود آنها از کار در این بخش راضی بود.
🔸 ابراهیم با او موافقت کرد که وقتی کار پید کند، حاضر شد تا
ظهر به عنوان دستیار با او کار کند و این مورد برایش قابل قبول بود. نه اینکه او بخواهد امرار معاش خانواده کند، با توجه به تصویری که ابراهیم به آنها (مادرم/محمود) ارائه کرد، مخالفتی نداشتند.
🔻روزهایی که در یکی از خانه ها کار پیدا می کردند، صبح زود سر کار می رفت و لباس کارش را می پوشید، اگر کار نزدیک بود، بعد از کار برمی گشت تا لباسش را عوض کند و می رفت به دانشگاه و اگر کار دور بود لباس و کتابش را با خودش می برد و ظهر اگر شرایطش مناسب بود لباسش را عوض می کرد و می رفت دانشگاه یا با لباس کار می رفت و آنجا آنها را عوض می کرد، و گاهی مجبور می شد با همان لباس کار در جلسات سخنرانی شرکت کند.
#یحیی_سنوار
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
#خار_و_میخک فصل چهاردهم 2⃣ ✍... محمود مبلغی از جیبش از اسکناس های اردن درآورد و به سمت ابراهیم درا
#خار_و_میخک
فصل چهاردهم 3⃣
✍در بسیاری از هفته ها، روزهای جمعه کار می کردند و با رفتن به مسجد برای نماز جمعه کار را قطع می کردند و بعد از ظهر برای تکمیل
کارشان برمی گشتند.
او راضی شده بود و ابراهیم شروع به برآوردن مخارج و نیازهایش کرد. و پس از مدتی دوچرخه ای خرید تا رفت و آمد بین خانه و کار و دانشگاه را برایش راحت کند و از زحمت و خرجش صرفه جویی کند.
♨️استاندارد زندگی در سرزمین های اشغالی به طور قابل توجهی شروع به توسعه کرد، زیرا بلوک های سیاسی و فکری در اتحادیه های حرفه ای مختلف شروع به برجسته شدن کردند. در جامعه مهندسین، سه گرایش اصلی در بلوکهای برجسته،
به سمت فتح، جریان چپ و اسلامگرایان دستهبندی میشدند.
💯 برادرم محمود یکی از فعالان فتح در جامعه بود و او و همکارانش کار خود را هماهنگ میکردند.
بیشترین تعداد آرا را برای مهندسان در تلاش برای برنده شدن در انتخابات بدنه اداری انجمن، درست مانند همتایان انجمن پزشکان و کانون وکلا خود از هر دو گرایش، به دست می آورد.
🔰 رقابت در این انجمنها و اتحادیهها شدید بود، زیرا هر
گروه تیمهایی از فعالان را تشکیل میداد که برای متقاعد کردن همکاران خود در خانه و محل کارشان ملاقات میکردند.
با شرکت در انتخابات و انتخاب انحصاری آنها، گاهی دو نیرو علیه نیروی سوم متحد میشدند تا بدنه را از آن بگیرند و چون چپها زودتر در کار صنفی بودند و بهتر میتوانستند خود را سازماندهی کنند، فتح بارها با اسلام گراها متحد شده بود که برای غلبه بر چپ ها کار کنند.
♨️برجسته ترین تصویر در آن زمان در انتخابات جمعیت هلال احمر غزه بود، زمانی که چپ در این جامعه قدرتمند و قویتر بود، که فتح و اسلام گرایان را مجبور به متحد کردن در تلاش برای پیروزی و شکست چپ ها کرد که بعدا به درگیری هایی تبدیل شد که اسلام گرایان برای آن جمعیت زیادی را در دانشگاه اسلامی در نوار جمع کردند و اخیرا به طرز چشمگیری افزایش یافت.
♨️برادرم محمود از فتح در انتخابات انجمن مهندسان شرکت کرد آنها قصد داشتند بیشترین تعداد مهندسان را شکست دهند تا در انتخابات پیروز شوند با هم جلسه دایر میکردند، دو سه روزی نشستند و اسامی مهندسان و نتایج ارتباط با آنها را بررسی کردند و کار نیروهای مخالف را ارزیابی می کردند، سپس برای قاطعیت بیشتر دست به کار شدند و به همین ترتیب ادامه دادند تا روز انتخابات فرا رسید.
💯تعدادی از ماشین های خود را برای انتقال برخی از مهندسانی که برای آمدن در رفت و آمد بودند و همچنین در انجمن طبیان سندیکای
مهندسان و سایر اتحادیه های حرفه ای راه اندازی کردند. واضح بود که اسلام گرایان تلاش خود را معطوف به دانشجویان دانشگاه ها به طور خاص و دانش آموزان دوره متوسطه را به طور کلی معطوف کرده بودند،
تمامی دانشگاه ها و موسسات سرزمین های اشغالی در کرانه باختری دارای فعالیت های فرهنگی، ورزشی و اجتماعی با هدف جمع آوری جوانان بودند همچنان راهنمای آنها و بسیج فکری و عقیدتی در آن موسسات صورت میگرفت.
🔰شیخ احمد شخصاً بر فعالیت های دانشجویی در غزه نظارت می کرد. از تعدادی از دانشجویان فعال دانشگاه اسلامی دعوت کرد تا از شرایط دانشجویان مطلع شوند و هفتهای یکبار بیایند و از جوانان دیگری که نزدیکشان بودند دعوت میکردند که بیایند و با آنها در مورد مسائل اسلامی صحبت کنند.
💠کار در دانشگاه، آمادگی برای انتخابات، نحوه کار با جوانان عادی و روش های نزدیک شدن به آنها و به نفع اسلام گرایان تصمیم اتخاذ کردند.
حتی اگر انتخابات برگزار می شد و پیروزی به دست می آمد، آنها را به کار در دوره متوسطه ها راهنمایی می کردند تا فضای بین دانش آموزانی که به دانشگاه اسلامی می آمدند یا به دانشگاه های دیگر می رفتند آماده شود تا آنها زیر پرچم آماده عضو
بلوک های اسلامی شوند و بار کار دعوت را به دوش بکشند.
💠ابراهیم یکی از فعالان دانشگاه در آن زمان بود و شیخ احمد به او و تعدادی از دانشجویان بسیار تکیه می کرد و یکی از نامزدهای بلوک اسلامی برای انتخابات شورای صنفی دانشجویی بود که در این انتخابات پیروز شد.
♨️ابراهیم همیشه مشغول کار بود تا صبح پولی به دست آورد و بعد از ظهر درس می خواند و عصر به کارهای اسلامی خود مشغول بود، ابراهیم مظهر فعالیت و پیشرفت بود، چون شب فرا می رسید و به خانه بر میگشت . او شامش را می خورد و سپس می نشست و مشغول خواندن کتابهای مطالعه یا کتابهای دیگر بود. او به ندرت عادی میخوابید، بنابراین اغلب کتاب در دست اش بود که خواب بر او غلبه میکرد. بنابراین میایستادم تا کتاب را از سینهاش بردارم، آن را در کنارش قرار دهم. سپس او را با لحاف یا پتو می پوشاندم و احترام و قدردانی من نسبت به او بیشتر می شد... و مصمم تر میشدم....
#یحيی_سنوار