eitaa logo
پایگاه خبری صدای حوزه
15.9هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
6.1هزار ویدیو
100 فایل
پایگاه خبری، تحلیلی صدای حوزه www.v-o-h.ir رسانه حوزوی مستقل صدای طلاب تصویرسازی واقعی از روحانیت ورود جسورانه به چالش های روز پیشنهاد، انتقاد، سفارش تبلیغ، ارسال سوژه و راه ارتباطی 🆔 @vohadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 مسابقه به مناسبت یکساله شدن پایگاه خبری، تحلیلی صدای حوزه 🖌 یک خاطره و روایت از خود (یا اطرافیان و ...) برای ما ارسال کنید و در قرعه‌کشی 1 عدد ساعت هوشمند و 2 عدد پاوربانک شرکت کنید! 🎁 بهترین روایت ها به انتخاب ، در سایت و کانال این پایگاه خبری در شبکه‌های اجتماعی منتشر خواهند شد. 🎉 برای شرکت در مسابقه، مطالب خود را به ادمین کانال @vohadmin ارسال کنید. 🕒 آخرین فرصت برای شرکت در مسابقه: ساعت 15 روز دوشنبه 9 اسفند ، بدون 🆔 @sedayehowzeh
📣 مسابقه به مناسبت یکساله شدن پایگاه خبری، تحلیلی صدای حوزه 🖌 یک خاطره و روایت از خود (یا اطرافیان و ...) برای ما ارسال کنید و در قرعه‌کشی 1 عدد ساعت هوشمند و 2 عدد پاوربانک شرکت کنید! 🎉 برای شرکت در مسابقه، مطالب خود را به ادمین کانال (@vohadmin) ارسال کنید. 🕒 آخرین فرصت برای شرکت در مسابقه: ساعت 15 روز دوشنبه 9 اسفند ✔️ را بدون پارازیت بشنوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1467023382C72b81b3b57 🎁 مسابقه اینستاگرام ما را هم از دست ندهید❗️ 📎 مشاهده پست مسابقه از اینجا
پایگاه خبری صدای حوزه
📣 مسابقه #روایت_طلبگی به مناسبت یکساله شدن پایگاه خبری، تحلیلی صدای حوزه 🖌 یک خاطره و روایت از #زند
📣 با عرض سلام خدمت مخاطبین 🔹باتوجه به استقبال مخاطبین و درخواست برخی از طلاب جهت تمدید ، این مسابقه تا عصر روز تمدید شد. 🆔 @sedayehowzeh
دست خدا 🔹یه روز جمعه تنها با همسرم نشسته بودیم. جمعه ها همین طور دلگیر بود فقر و نداری و تنگدستی زندگی ، مزید بر علت دلتنگی من شده بود. 🔸در همین حین زنگ در خونه به صدا در اومد. همسرم از پله‌ها بالا رفت و در خونه رو باز کرد، با ناباوری دیدم داره دعوت می‌کنه از مهمون سر زده‌ای که به خونمون اومده که بیان پایین. من که همیشه مهمون رو دوست داشتم، خیلی ناراحت شدم. خدایا کی میتونه باشه؟ الان که هیچی توی خونه نداشتیم، نه گوشت، نه میوه، نه مرغ و .... هیچ و هیچ. 🔹در اتاق که باز شد دیدم حاجی عمو و زنش از یزد اومدن. به سختی صورت ناراحتم رو پنهون کردم و خوش آمد گفتم و رفتم به آشپزخونه، همسرم که از دلم خبر داشت، وارد آشپزخونه شد، گفتم مشکلمون کم بود مهمون ناخوندمون کجا بود؟ 🔸همسرم خیلی ناراحت شد و اخمش رو توی هم کشید و گفت: مهمون خودش با روزی و برکتش وارد خونه می‌شه. گفتم ما که هیچی نداریم حتی پولی برای خریدن دوتا نون. 🔹بغض کرده بودم کتری رو روی گاز گذاشتم و رفتم کنار مهمون‌ها نشستم. 🔸تا خواستم بشینم صاحبخونه از بالا صدا زد که تلفن با شما کار داره بیایید پای تلفن. همسرم رفت بالا تا جواب تلفن رو بده چند دقیقه بعد از بالا صدا زد خانم من چند دقیقه می‌رم بیرون زود برمیگردم. 🔹با خودم گفتم تو این موقعیت منو تنها گذاشت تا اومدم برم بیرون و بهش بگم کجا منو میذاری با نداری و نداشتن هیچی تو خونه، دیدم رفت. 🔸چای درست کردم و آوردم و شروع کردیم به صحبت کردن، نیم ساعتی گذشت دل من شور و نگرانی داشت، یه دفعه آقا سید(همسرم) از در وارد شد با کلی وسیله، میوه، پنیر، گوشت چرخکرده، مرغ و... چشمام داشت از کاسه بیرون می‌اومد. خوشحال به طوری که تو پوست خودم نمی‌گنجیدم پشت سر همسرم رفتم تو آشپزخونه گفتم بانک زدی؟ چطوری تونستی این همه چیز بخری؟ گفت؛ گفتم که خدا بزرگه و مهمون خودش روزیش رو میاره. 🔹آقا مهدی(دوست همسرم) بهم زنگ زد و گفت یه نفر ده هزار تومن نذرت کرده بیا بگیر رفتم گرفتم وسیله خریدم و اومدم. خیلی خوشحال شدم. اون مهمونی دو سه روزه که حاج عمو و خانمش برای زیارت به قم اومده بودن به خوبی برگزار شد. 🔸بعد از گذشت چند ماه همسرم آقا مهدی رو دیده بود و ازش تشکر کرده بود که دستت درد نکنه اون نذر اون روزت آبروی منو جلوی فامیل خانمم خرید. آقا مهدی گفته بود اصلا من هیچ پولی به عنوان نذر بهت ندادم و این ماجرارو اصلا یادم نمیاد. هر چی همسرم آدرس داده بود فلان جا، و فلان روز، آقا مهدی گفت اصلا چنین چیزی نبوده. 🔹با شنیدن این حرف به وجود دست خدا در زندگی و برکت و روزی مهمان ایمان آوردم. 🆔 @sedayehowzeh
پایگاه خبری صدای حوزه
📣 مسابقه #روایت_طلبگی به مناسبت یکساله شدن پایگاه خبری، تحلیلی صدای حوزه 🖌 یک خاطره و روایت از #زند
📣 باتوجه به استقبال مخاطبین،جهت تمدید مسابقه به مناسبت یکسالگی ، این مسابقه تا اذان مغرب امروز، تمدید شده است. 🆔 @sedayehowzeh
🔹روز عروسی من چه روزی شد! 🔸به توصیه بزرگان برا کنترل فامیل از اعمال موزون و غیر موزون قبل عروسی شدم. همین طورم شد و همین لباس عمه ها و بقیه رو نشونده بود سرجاشون ولی مشکلاتی هم داشت. 🔹روز عروسیم تالار گرفته بودیم غروب همه اومده بودن از قصد به رفقای زیادی دعوتنامه فرستاده بودم تا فضا کمی تلطیف شه. همه اومده بودن همه الا داماد... ⁉️ حالا داماد کجاس؟ مسجد جامع‼️مسجد جامع برا چی؟؟! 🔸هیچی عرض کنم محضر انورتون شهرمون نبود بهم زنگ زد گفت نماز مغرب رو من بخونم. منم تا اومدم بگم که... گفت دستت درد نکنه و خداحافظ 🔹موندم رودرواسی و گفتم یه نمازه دیگه چیزی نیست که سریع گازشو میگیرم تمومه. بعدشم به یه نفر میگم منو با ماشین برسونه تالار چون خودم ماشین نداشتم. 🔸نماز تموم شد و اومدم پاشم یکی اومد نشست کنارم که حاجی خوب شبی اومدی شب چهارشنبه است و از شما علما رسیده که خیلی ثواب داره و میکروفون یقه ای رو گرفت و شروع کرد به دعای توسل بسم الله الرحمن الرحیم... 🔹منم هی رفقا بهم زنگ میزنن که کجایی؟ یادته امروز عروسیته یانه؟!!! 🔸دعـــــــــــا باهمه عقبه و مقدمه و... تموم شد. 🔹پاشدم برم دیدم هیشکی از اینایی که در مراسم پرشور پنج نفره دعا بودن ماشین ندارن. ما را افتادیم پیاده به سمت تالار به زور شامو رسیدیم. ولی بعدشام و اتمام عروسی اومدیم بریم خونه ماشین نبود. 🔸خانم رو نمیدونم کی رسوند، ولی من پیاده از کوچه پس کوچه ها اومدم خونه تنهایی. 🔴 عروسی جاتون خالی بود انصافا خیلی چسبید😝🤣 🆔 @sedayehowzeh