هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻فرداهایی که خواهند رسید
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. روشن است که دیر یا زود، صهیونیستها به ما پاسخ خواهند داد ولی این پاسخ به گونهای صورتبندی میشود که پاسخ متقابل ما، چندان مشروعیت نداشته باشد. و این از تسلط صهیونیستها به جنگ شناختی است که تا بتوانند جنبۀ فکری و روانی را بر عملیات خود غالب کنند. این چرخه، متوقف نخواهد شد و ما وارد دورهای شدهایم که نوعی «شبهجنگِ مهارشدۀ فرسایشیِ فزاینده» است. این تاریخ، دربردارندۀ برآمدن ما و برافتادن آنهاست و در این حال، روشن است که چنین نزاعی، رخ خواهد داد و سرنوشت تاریخ به آن وابسته خواهد بود. ما باید تجهیزات جنگ شناختی را تدارک کنیم و جبهۀ فکری و رسانهای تشکیل بدهیم تا به عملیات نظامی، ضمیمه بشود.
[دوم]. جامعۀ ما نیز میداند که چنین دورهای را پیش رو دارد و از این نظر، آماده است و میداند که این شرایط، «قهری» و «اجتنابناپذیر» است. ما آغاز نکردیم و نمیتوانیم تعدّی دشمن را نیز بیپاسخ بگذاریم. البته بخشی از جامعه، همراه نیست و این نشاندهندۀ ازدسترفتن پارهای از بدنۀ اجتماعی، حتی دربارۀ مسألۀ بسیار بدیهی و روشنی همچون رژیم صهیونیستی، است. خوشبختانه به صورت پیشدستانه، مقداری «ادبیات جنگ» توسط نیروهای انقلابی در این مدت تولید شد و از این جهت، بخش منفعل جامعه، دیگر دچار «شوک» و «هیجان انفجاری» نخواهد شد. تولید این ادبیات، به معنی آن نبود که نیروهای انقلابی، خواهان جنگ هستند، بلکه در واقع، نوعی «رجزخوانی» کردند که هم کارکرد بیرونی داشت و هم کارکرد درونی. از این نظر، بخش ناهمراه جامعه، تا حدی آماده شده است که موقعیّتهای فروتر از جنگ را تحمل کند. ما در همان آغاز، به سراغ سطر آخر رفتیم تا نشان بدهیم که پروا و هراسی نداریم و ارادۀ تاریخیمان دچار تزلزل نشده است. این انتخاب درست، قوّت قلب و اطمینان درونی در جامعه ایجاد کرد.
[سوم]. پاسخ صهیونیستها به ما، چهبسا موفق باشد. در این حال، این عملیات کامیاب، به معنی پیروزی آنها نیست، چون در این نوع، پیروزی معنی ندارد و دو طرف، فقط در یک روند فزاینده، پیش خواهند رفت. در این چهارچوب، شکست به معنی «پاسخندادن» است، اما «پاسخ موفق» به معنی پیروزی نیست. ازاینرو، پاسخ متقابل ما هرگز نباید با تأخیر همراه باشد. تأخیر پاسخ در این نوع، پیام ضعف ارسال میکند و از این نظر، جامعه نیز خود را میبازد. نباید به دلیل تأخیر، جامعه را دچار توهم بیقدرتی و ضعف کرد. جامعه در ضرورت پاسخ ما تردیدی ندارد، اما به احتمال قوی در نتیجۀ نهایی و پایان این چرخه، پرسش دارد. ما باید بکوشیم که در جایی، این چرخه را متوقف کنیم، وگرنه فرسایشیشدن این شبهجنگ، به نفع ما نیست. بخشی از جامعه، همراهی چندانی ندارند و بخش دیگر نیز که گرفتار دشواریهای معیشتی هستند، خسته خواهند شد. پس باید پاسخِ «فلجکننده» و «مرعوبگر» تدارک دید که در حکم «نقطۀ پایان» باشد.
[چهارم]. مهمترین کاری که نظام در این شرایط میتواند انجام بدهد، ایجاد ثبات و تعادل اقتصادی است. هر گونه تکانه و تنشی در این موقعیت، ممکن است بخش ناهمراهِ جامعه را در برابر حاکمیّت قرار بدهد. بخش بزرگ جامعه، مشکل ایدئولوژیک ندارد و تنها ناخرسند از تنگناهای معیشتی است. اگر این معضله تا حدی برطرف شود و نسبت به جامعه، حملۀ اقتصادی نشود، از حملههای نظامی، کاری ساخته نیست. اینک روشن شده است صهیونیسم در شرقآسیا، نفسهای آخر را میکشد و داستانش به سطر آخر نزدیک شده است. ما باید نگران درون باشیم که مبادا ندانمکاریهای اقتصادی و فقدان برنامه و رهاسازی سفرۀ مردم، کار را دشوار کند.
[پنجم]. همچنین برخلاف تصوّر و القای اصحاب وفاقِ عملگرایانه و نامعرفتی، هرگز اینچنین نیست که وادادگی نسبت به «خطوط قرمزِ فرهنگی»، موجبات وفاق داخلی را در برابر دشمن خارجی فراهم خواهد کرد. این سیاست، نتیجۀ معکوس خواهد داد و به معنی انفعال و احساس ضعفِ جمهوری اسلامی، تعبیر خواهد شد. جمهوری اسلامی باید نشان بدهد که هم در داخل و هم در خارج، مقتدر و قوی و بانشاط است و بر سر هیچیک از خطوط قرمزش، معامله نمیکند؛ چه در «سیاست خارجی» و چه در «فرهنگ». جبهۀ متّحدِ داخلی که بخواهد بر اساس رهاسازی شبکههای اجتماعیِ غربی و حجاب شکل بگیرد، بر سر مسألۀ فلسطین نیز معامله و عقبنشینی خواهد کرد. چنین نیست که «زنجیرۀ تساهل»، محدود به فرهنگ باشد، بلکه در سیاست خارجی، جلوهگری بیشتری خواهد داشت. پس باید به صورت همزمان، نسبت به همۀ خطوط قرمز، حسّاس و غیور بود و از بخشی به نفع بخش دیگر، عبور نکرد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻اگر ایران صدها بار ...
🖊مهدی جمشیدی
نگارندۀ این سطور در کتاب «درخشش عهد قدسی: دربارۀ کامیابی انقلاب در گام اول»، در سرفصلی به تحلیل نگاه معنویِ امام خمینی به جهتگیری هویّتی و دینیِ جمهوری اسلامی پرداخته که این روزها، گفتگوهایی دربارۀ آن شکل گرفته است. و جای شگفتی است که برخی تحلیلها، مشابه تحلیلهایی است که نهضت آزادی و مهندس بازرگان در آن دورۀ تاریخی مطرح میکردند و امام خمینی در مقام نقد و ابطالِ آنها موضعگیری کرد؛ یعنی پس از چهل سال، همان منطق لیبرالی در ادبیات و گفتار دیگران تکرار میشود و برخی نیز گمان میکنند که این سخنان درست هستند. این وضع ذهنی نشان میدهد که ما از منطق انقلابیِ امام خمینی، فاصله گرفتهایم؛ چنانکه اگر برخی عبارتهای امام خمینی را بخوانیم اما نگوییم که از ایشان است، مخاطبی که حتی ممکن است انقلابی نیز باشد، قادر نیست آنها را بپذیرد. از دههها قبل میشد پیشبینی کرد که روند تساهل و تسامحِ شکلگرفته در سیاستها و شخصیتهای رسمی، کار را به این نقطه خواهند رساند و میان ذهنیّت ما و تفکّر اصیلِ امام خمینی، زاویه و شکاف خواهند افکند. اینک برخی از مواضع امام خمینی را نقل میکنیم که چهبسا بدون ارجاع به امام خمینی نمیتوان آنها را بر زبان آورد؛ چراکه موجی از اتهامهای رسانهای – از قبیل جنگطلب، ماجراجو، متحجّر، جزماندیش، فاشیست، طالبانی، داعشی و ... - شکل خواهد گرفت:
[یکم]. ملّت مقاوم ما، از روز اوّل مبارزهاش میدانست که با تمام قدرتها و ابرقدرتها، «دستبهگریبان» است و باید بداند که امریکا برای شکست ما، از تمام امکاناتش استفاده خواهد نمود، ولی چاره چیست که کوه «مصیبتها» در مقابل حیثیّت اسلامی- ایرانی ما، چون کاهی است و مردم ما باید خود را آمادۀ این «درگیری حسینی» تا پیروزی کامل بنمایند، که «مرگ سرخ»، بهمراتب بهتر از «زندگی سیاه» است. و ما امروز به انتظار «شهادت» نشستهایم(صحیفۀ امام، ج ۱۴: ۴۰۸).
[دوم]. حفظ جمهورى اسلامى حتّی از «حفظ امام عصر» هم اهمّيّتش بيشتر است؛ براى اينكه امام عصر هم خودش را براى اسلام «فدا» مىكند. همۀ انبياء، براى كلمۀ حقّ و براى دين خدا، مجاهده كردند و خودشان را فدا كردند. رسول اكرم و اهل بيت معظّم او، آنهمه زحمات و مشقّات را براى «حفظ اسلام» متكفّل شدند. اسلام، يك «وديعۀ الهى» نزد مردم است براى تربيت خودشان و حفظش، بر همه، «واجب عينى» است(همان، ج ۱۵: ۳۶۴)
[سوم]. کاری که مردم ایران انجام دادند، آنقدر گرانبها و پُرقیمت است که اگر «صدها بار»، ایران «با خاک، یکسان شود» و دوباره ساخته گردد، نهتنها ضرری نکردند، بلکه سود زیستن در کنار اولیاءالله را بردهاند(همان، ج ۲۰: ۳۲۵).
[چهارم]. اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل همۀ دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا «نابودی تمام آنان»، از پای نخواهیم نشست؛ یا همه آزاد میشویم یا به آزادی بزرگتر که «شهادت» است، میرسیم(همان، ج ۲۰: ۳۲۵).
[پنجم]. پُشتکردن به فرهنگ دنیای امروز و پایهریزی فرهنگی جدید بر مبنای اسلام در جهان و برخورد قاطع اسلامی با امریکا، تبعاتی از قبیل «فشار» و «سختی» و «شهادت» و «گرسنگی» را بهدنبال دارد(همان، ج ۲۱: ۳۲۷).
[ششم]. از مسئولان میخواهم که از هیچکس و از هیچچیز، جز خدای متعال نترسند و دست از «مبارزه و جهاد بر ضدّ فساد سرمایهداری غرب» نکشند که ما هنوز در قدمهای اوّل «مبارزۀ جهانی بر ضدّ غرب» هستیم. مگر بیش از این است که ما بهظاهر، از جهانخواران «شکست» میخوریم و «نابود» میشویم؟! مگر بیش از این است که ما را در دنیا به «خشونت» و «تحجّر» معرفی میکنند؟! بگذار دنیای پَست مادّیّت با ما چنین کند، ولی ما به وظیفۀ اسلامیِ خود عمل کنیم(همان، ج ۲۱: ۳۲۷-۳۲۸).
[هفتم]. اگر ما با دست جنایتکار امریکا، «از صفحۀ روزگار، محو شویم» و با «خون سرخ»، شرافتمندانه با خدای خویش ملاقات کنیم، بهتر از آن است که در زیر پرچم غرب، زندگی اشرافی و مرفه داشته باشیم. این، سیره و طریقۀ انبیای عظام و ائمه و بزرگان دین بوده است و ما باید از آن تبعیّت کنیم(همان، ج ۲۱: ۴۴۰).
بازسازیِ انقلابیِ ساختارِ فرهنگی که به معنی بازگرداندن ذهنیّت اجتماعی به ارزشهای اصیل و آغازین انقلاب است، چنین مصداقی دارد. کدامیک از نهادهای فرهنگی، در این باره، حسّاس و مولّد هستند؟!
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻عقل وارونه
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. تجربۀ اغتشاشِ اخیر نشان داد که شبکههای اجتماعیِ غربی، در حال مسخِ هویّتِ جامعۀ ایرانی هستند و در زیر پوست جامعه، اتفاقات فرهنگیِ ناخوشایندی در حال رخدادن هستند که واقعیّتی مانند اغتشاش میتواند این لایههای نهفته را آشکار سازد. جامعۀ ایران بهصورت بیحساب و رهاشده، در معرض شبکههای اجتماعیِ غربی قرار گرفته و تمام ذهنیّتش، مماس با روایتها و محتواهایی است که در امتداد تمدّن غربی هستند. حاکمیّت، شهرهای فیزیکی را در اختیار دارد، اما شهرهای مجازی را رها کرده است؛ با این تصوّر نادرست که آنجا، حاکمیّت معنا ندارد و نوعی حریم خصوصی است و پهنهای است برای مناسبات و تعاملات شخصی و غیرسیاسی. پنداشت حاکمیّت این نیست که شبکههای اجتماعیِ غربی، عرصۀ عمومی هستند و میتوانند ذهنیّتپردازی کنند و یک هویّت را بزدایند و هویّت دیگری را بیافرینند. این رویکرد به حکمرانی، که به دورۀ پیشامجازیشدن تعلّق دارد و خود را با ضرورتها و قطعیّتهای دورۀ تاریخیِ جدید، هماهنگ نکرده، همچنان شهر و میدان و خیابانهای فیزیکی را، تنها قلمرو حکمرانیاش میشمارد و باور نیافته که پهنۀ مجازی نیز چهبسا در این حد، مهم و تعیینکننده باشد و بتواند حاکمیّت ملّی را متزلزل سازد. گمان میکنند که آنچه در جهان بیرونی و عینی میگذرد، اصل است و رخدادهای متعلّق به فضای مجازی، پا از آن فراتر نمیگذارند؛ حالآنکه در نظم جدید، عالَم مجازی است که عالَم واقعی را میآفریند و برای آن، شرایط و چهارچوب و اقتضا تعریف میکند. عالَم مجازی، به مبدأ و منشأ تبدیل شده و بیآنکه از وجود عینی برخوردار باشد، ضرورت و جبر میآفریند.
[دوم]. در دو دهۀ اخیر، هیچگونه تنش و تلاطمی در میان نبوده که ضلع اصلی آن، شبکههای اجتماعیِ غربی نباشند. این شبکهها، به خاستگاهها و سرچشمههای تولید بحران در جامعۀ ایران تبدیل شدهاند؛ بحرانهایی که فقط وقتی خیابانی بشوند، دیده میشوند، اما روشن است که بخش عمدهای از این بحران، در جهانهای ذهنی رخ داده است و تا حدی نیز در سبک زندگی، خود را نشان میدهد. بخشی از حاکمیّت که جهتگیری لیبرالی دارد، میداند که زخمخوردۀ شبکههای اجتماعیِ غربی است و هر فتنه و آشوب و تکانۀ جدید که اتفاق بیفتد نیز ریشه در این فضا خواهد داشت، اما خود را میفریبد و برای جذب بدنۀ اجتماعی، بر طبل آزادسازی شبکههای اجتماعیِ غربی میکوبد؛ خواستهای که در اصل، با روایتهای رسانههای غربی، ساختهوپرداخته شده و به جان بخشی از جامعۀ ایران افکنده شده و اینک نیز از زبان لایهای از حاکمیّت شنیده میشود. خودِ همین روند، حکایتگر نفوذ شبکههای اجتماعیِ غربی در جامعۀ ایران است که چگونه، جامعه را مسخّر و مرعوب خویش میکنند و یک امر تصنّعی و واهی را بهعنوان مطالبۀ اجتماعی، میبافند و حتی بخشهایی از حاکمیّت را نیز با آن همداستان میسازند. پیشروی روایتهای شبکههای اجتماعیِ غربی، تا اینجاست و اینهمه، برآمده از خلاء حکمرانی در فضای مجازی است. بهجای اینکه حاکمیّت، ذائقهسازی کند و به جامعه، جهتِ هویّتی بدهد، این شبکههای اجتماعیِ غربی هستند که بازی هویّتی به راه انداختهاند و ذهنیّت و مطالبه میآفرینند و ادبیات و منطق حاکمیّت را نیز در راستای منافع خویش، صورتبندی میکنند.
[سوم]. اکنون بهجای اینکه بر اساس تجربههای عینیِ اخیر، حاکمیّت به دنبال مرزبندی هرچه بیشتر و متراکمتر با شبکههای اجتماعیِ غربی باشد و افکار عمومی جامعۀ خویش را از سیطره و سلطۀ آنها برهاند تا بتواند طرحهای هویّتیاش را به اجر درآورد، بیپروا و خاماندیشانه، وعدۀ رهاسازی شبکههای اجتماعیِ غربی میدهد. در شرایطی که سخن از بازسازیِ انقلابیِ ذهنیّتهای فرهنگی به میان آمده و فاصلهگیری و زاویهیابی لایههایی از جامعه با آرمانگراییِ انقلابی، آشکار شده، حاکمیّت در پی آن است که جامعۀ خویش را به عمق شبکههای اجتماعیِ غربی پرتاب کند تا بیشتر و شدیدتر، بدنۀ اجتماعیاش تخریب شود و شکافها و گسستها، جدّیتر و چالشیتر بشوند. سپردن ذهنیّت جامعه به دست دشمنانی که در پشت شبکههای اجتماعیِ غربی، پنهان شدهاند و از این شبکهها بهعنوان ابزار استعمار و سلطه استفاده میکنند، جُرمی نابخشودنی است و ما را بیشتر گرفتار تلاطمهای اجتماعی و تکثّرهای بازدارنده و اختلالزا میکند. جامعۀ ما در حال باختن هستههای سختِ هویّتیاش است و میرود که رسانههای عالَم تجدّد، منِ هویّتیِ جامعۀ ما را بفرسایند و وضع علاجنشدنیِ چندپارگی و گسستگیِ معنایی را رقم بزنند. در این حال، حاکمیّت باید مسیر سکولاریسمِ ساختاری را در پیش بگیرد تا دچار تعارض و تنش در لایۀ اجتماعی نشود.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻زمینۀ مساعد برای ارادۀ تاریخیِ ایران
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. آنهمه غوغاسالاری و هوچیگریِ صهیونیستها دربارۀ حمله به ایران، عملیاتِ نازل و فرومایهای بود که مشاهده کردیم و دریافتیم که صهیونیستها، بسیار کمتر و پَستتر از آنچه که میگویند، هستند. ادعاهای نظامیشان، گزاف و بیحساب بود و واقعیّت میدانیشان، تمسخر و تحقیر همگان را برانگیخت و در عمل و عین نشان دادند که هرگز، حریف ایران نیستند. اگر آمریکا از حمایت صهیونیستها عقب بنشیند، اینان بهخودیخود، دوام نمیآورند و فرومیپاشند. اینان از درون، پوک و پوچ هستند و از آغاز تاکنون، همواره با تنفس مصنوعی زنده بودهاند. هیچ ریشهای در این منطقه ندارند و همۀ وجودشان، ساختگی و پوشالی است. این حیات گلخانهای، تنها به وجه نظامی تکیه دارد که در تحرّک اخیرشان مشاهده کردیم که حتی این وجه نیز بسیار بیمقدار و تُنک است. این شبهپاسخِ حقیرانه، خودافشاگری صهیونیستها دربارۀ تهیشدنِ وجودیشان بود و آشکار ساخت که روایتشان با خودشان، فرسنگها فاصله دارد. پردۀ کجروایت، دریده شد و صهیونیستها در عمل نشان دادند که با وجود تغذیۀ تسلیحاتیِ بینظیر از سوی آمریکا، بسیار بیعُرضه و بیکفایت و سستعنصر هستند.
[دوم]. اما در این سو، ایران نشان داد دربارۀ وجه نظامیاش، نهفقط مبالغه نکرده، بلکه همۀ واقعیّت را نگفته است. ایران در این دههها، از درون و بهصورت خودانگیخته، رشد کرده و بهحدی از کمال فنآورانه رسیده که میتواند حملۀ صهیونیستهای متّکی به حمایت بیدریغ آمریکا را درهمبشکند و از این حمله، یک افتضاح نظامی برای آنها بیافریند. ایران بر روی پای خودش ایستاده و آنچه که دارد، درونزا و بومی و وطنی است. هیچ قدرتی در پی تجهیز ایران نبوده و ایران، وامدار کسی نیست؛ خودش اراده کرده و به چنین نقطهای از بازدارندگی و استحکام دست یافته است. چشم جوامع این منطقه، تنها به ایران دوخته شده است؛ چون تودههای مردم میدانند که ایران، بهطور کامل، بر خودش تکیه دارد و بر سر استقلالش، معامله نکرده است. ایران، شاخۀ نظامیِ هیچ دولتی نیست، بلکه آنچه که دارد، برای خودش است و خودش را نمایندگی میکند.
[سوم]. اما بزرگترین و متمایزترین داشتۀ ایران، ارادۀ تاریخیاش است؛ در ایران، ارادۀ تفوّق و غلبه شکل گرفته و انقلاب اسلامی توانسته عالَمی را بیافریند که در آن، انسانهایش با همۀ وجود خویش دریافتهاند که میتوانند پیچ تاریخی ایجاد کنند و جهان را به سوی دیگری سوق بدهند. از متن این انقلاب تاریخساز، کنشگران تاریخساز برآمدهاند؛ کسانیکه خود را ذیل عالَم تجدّد نمیبینند، بلکه اراده کردهاند که از ظلمات و اوهام عالَم غربی درگذرند و مقدّمات ظهور انسان کامل را فراهم نمایند. دهههاست که چنین تصویری در ذهنیّت کنشگران این انقلاب شکل گرفته و این تصویر، برآمده از منطق و مبنایی است که امام خمینی از خود بهجا نهاده است. اینان به کمتر از تحوّل تاریخی راضی نمیشوند و هرگز نمیپذیرند که با تجدّد، معاملۀ هویّتی کنند و به بهای ماندنشان، دیگریِ سلطهگر و فرعونمآب را تحمل کنند. ازاینرو، نزاع آدمهای عالَم انقلاب اسلامی با تجدّد، نزاع عمیق و وجودی است؛ چه رسد به صهیونیسم که در این رهیافت، یک غدۀ سرطانی در کالبد شرقآسیا انگاشته میشود. غرب متجدّد، هیچ چارهای ندارد؛ چون نمیتواند از عهدۀ این انقلاب برآید و آن را حذف کند تا دوباره دورۀ تاریخیِ پیشاانقلابی تکرار شود. ارتجاع به گذشته، طرحی بود که در طول چهار دهۀ گذشته، به سرانجام نرسید؛ بلکه این انقلاب، قوّت بسیار بیشتری نسبت به گذشته یافته و اینک در گرانیگاه تحوّلات تاریخی این منطقه ایستاده است.
[چهارم]. گشودهشدن پای ایران به منازعۀ فلسطین و لبنان، هرگز یک تهدید نیست، بلکه این خطای مهلک صهیونیستها بود که با ایران، همآوردطلبی کردند و همچون سگِ هار، پاچۀ ایران را به دهان گرفتند. ایران که از آغاز، طرح فروپاشیِ دولت صهیونیستها و برچیدن بساط آنها در منطقه را در سر داشت، اینک میتواند با دستان باز و بهطور مستقیم، صهیونیستها را نشانه بگیرد و طرح تاریخیِ خویش را عملیاتی کند. جنگ نیابتی، وضع اضطراری بود؛ وگرنه ایران هیچگاه از مواجهۀ با صهیونیستها، پروایی نداشت. این صهیونیستها هستند که در این منطقه، به محاصرۀ مسلمانان درآمدهاند و گروهها و جنبشهای مقاومتی، آنها را گرفتار و عاجز کردهاند؛ وگرنه ایران، همواره در قلب و قطب مقاومت حضور داشته و نیروهای واسطهای خود را تجهیز و تدارک میکرده است. حماقت تحلیلیِ صهیونیستها موجب شد که مداخلۀ مستقیم ایران در تحوّلات منطقه، مشروعیّت بیابد و ایران بتواند با خیال آسوده، صهیونیستها را با بحران وجودی روبرو کند. پاسخی که اکنون از طرف ایران در راه است، بسی پشیمانکنندهتر خواهد بود ...
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻مقاله:
پدیدارشناسی هوسرل و علم اجتماعیِ اسلامی
(نقد امکان کاربست از چشمانداز استاد مطهری)
چکیده: رویکرد فلسفی ادموند هوسرل در پدیدارشناسی موجب شکلگیری جامعهشناسیِ پدیدارشناختی در علم اجتماعیِ غربی شده است. مسئلۀ مقالۀ پیش رو این است که چنین رویکردی در حوزۀ علم اجتماعیِ اسلامی نیز قابل کاربست است یا این سنخ از علوم اجتماعی دلالتهای روششناختیِ پدیدارشناسی را برنمیتابد و آن را با بنیانهای فلسفی خویش ناسازگار میشمارد؟ از آنجا که داوری دربارۀ امکان یا امتناع این امر، فقط زمانی میسّر میشود که اجزا و عناصر پدیدارشناسی مشخّص شوند و نسبت هر یک از آنها با علوم اجتماعی اسلامیِ و بنیانهای فلسفی آن روشن گردد، سه مفهوم بنیادی از پدیدارشناسی هوسرل انتخاب شده و آنگاه دربارۀ هر کدام توضیحهایی پیشبرنده ارائه گردیدهاند. این مفاهیم عبارتاند از: «معنا»، «فراروندگی» و «شهود». این مطالعه با روش کتابخانهای آغاز شده و آنگاه در قالب روش تحلیل مقایسهای و انتقادی ادامه یافته است. این پژوهش نشان میدهد امکانهای پدیدارشناسی هوسرل برای علوم اجتماعیِ اسلامی بسیار ناچیز و حداقلیاند؛ در حدی که میتوان از امتناع سخن گفت و به نقد جدی پدیدارشناسی همّت گمارد. مطابق دلایلی که در متن آمده است، این امر به دلیل ناسازگاری بنیانهای فلسفی و حتی دعاوی درونیِ پدیدارشناسی هوسرل با فلسفۀ اسلامی است.
واژگان کلیدی: پدیدارشناسی ادموند هوسرل، معنا، فراروندگی، شهود، علم اجتماعیِ اسلامی.
🗒 فصلنامه کتاب نقد، دوره ۲۶، شماره ۱۱۲، آذر ۱۴۰۳، صص ۱۴۱-۱۸۳.
🖇در اینجا بخوانید:
https://naghd.iict.ac.ir/article_713139.html
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻همداستانیِ تکنوکراتها و لیبرالها
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. همزمان با چرخش ایدئولوژیک دولت از اقتصاد دولتی به اقتصاد آزاد در جریان انتقال از دولت موسوی به دولت هاشمی، محمد خاتمی با وجود آنکه در سِمت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت موسوی، مواضع ناموجّهی را به نام انقلابیگری برگرفته بود، بهتدریج در دولت هاشمیرفسنجانی، رویّۀ خود را تغییر داد و به لیبرالیسم فرهنگی گرایید؛ با این توجیه که جمهوری اسلامی نمیتواند بر منع و سلب در فضای فرهنگی تکیه کند و از آزادیهای فرهنگی جلوگیری نماید. در واکنش به عملکرد لیبرالیستی خاتمی در وزارت ارشاد و به عرصه عموم کشیده شدن بحثها و مناقشات در اینباره، شورای عالی امنیت ملّی جلساتی را برای گفتگو در این رابطه تشکیل میدهد. در طی این گفتگوها، اعضای حاضر در جلسات، بیشترین انتقادات و معایب را به رویّه و مواضع وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نسبت میدهند. خاتمی نیز در مواجهه با این نقدها، تصمیم به استعفا میگیرد. برای این منظور، نزد هاشمیرفسنجانی رفته و با این توضیح که عدهای از نیروهای سیاسی و فرهنگی، مجال فعالیّت را از من ستاندهاند، تقاضای استعفا میکند. در مقابل، هاشمیرفسنجانی از خاتمی میخواهد که ناملایمات را تحمل کرده و همچنان در این جایگاه بماند، اما پارهای از مواضع خویش را عمومی و آشکار نسازد. ولی خاتمی بر تصمیم خود پای میفشرد و سرانجام، موافقت رئیسجمهور وقت را برای پذیرش استعفا، جلب میکند. او، متن استعفانامهاش را در سوم خردادماه سال هفتادویک نوشت و در آن از ضرورت تحوّل فرهنگی در جامعه در راستای فراهمشدن فضای متناسب با نیازهای انسان معاصر و اقضائات زمانه سخن گفت و بر ترجیح مصونیّتبخشی به نسل جوان بهجای سلب آزادیهای عمومی اصرار ورزید. وی تصریح کرد اهتمام به رونق فرهنگی، لوازم و تبعاتی دارد که فقط ظاهربینانِ تنگحوصله، حتی به قیمت تعطیلی اندیشه و نفی آزادیهای مشروع و قانونی که نتایج سهمگین و ویرانگری به دنبال خواهد آورد، آن را برنمیتابند.
[دوم]. نکته مهم تاریخی در این باره آن است که هاشمیرفسنجانی با سیاست فرهنگی خاتمی، شکاف و زاویهای نداشت، بلکه آن را تأیید میکرد: «گویا افکارشان [خاتمی] کمکم عوض شد. بهتدریج تفکرات خوبی پیدا کرد، وقتی که [او] کار را [در وزارت ارشاد] شروع کرد، بعضیها با ایشان مخالف شدند»(علیاکبر هاشمیرفسنجانی، هاشمی بدون روتوش، ص۲۲۵). وی در جای دیگری به صراحت میگوید که از یک سو به خاتمی توصیه کرد که در وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی باقی بماند و در مقابل فشارها، کنارهگیری نکند، و از سوی دیگر، از وزیر بعدی نیز خواست در امتداد سیاست فرهنگیِ خاتمی حرکت کند و طرح فضای فرهنگیِ باز را بیشتر محقّق گرداند: «وقتی [خاتمی برای کنارهگیری از وزرات ارشاد] پیش من آمد، به ایشان گفتم که اگر من جای تو بودم، استعفا نمیدادم و میایستادم. بالاخره اگر هدفدار هستید، باید کارتان را بکنید، ضمن آنکه به ایشان در عین حال گفتم میدانم که فشار هم بر روی شما زیاد است ولی بایستید. آقای لاریجانی هم که بعد از آقای خاتمی آمد، به او گفتم که شما در آن مقداری که آقای خاتمی پیش رفته است، عقبگرد نکنید و بیشتر باید به طرف باز شدن [فضای فرهنگی] حرکت کنید.»(همان، ص۱۴۸).
[سوم]. موسویلاری میگوید هر چند خاتمی، اصرار هاشمیرفسنجانی بر ماندن وی را واقعی تلقّی نکرده بود و بر این باور بود که هاشمیرفسنجانی نمیخواهد دولت سازندگی، بهای حضور خاتمی را بپردازد، اما پس از جلسه مشترک به او گفته بود که هاشمیرفسنجانی در برخی از موضوعات فرهنگی، نظرات و دیدگاههای پیشروانهتر دارد، اما نمیخواهد با مطرحکردن آنها در فضای عمومی و رسمی جامعه، مقاومت و مخالفت ایجاد کند(عبدالواحد موسویلاری، «هاشمی، آمادگی پرداخت هزینه برای خاتمی را نداشت»، ماهنامه نسیم بیداری، سال دوم، شماره ۲۱، آبان ۱۳۹۰، صص۶۴-۶۵). جهتگیری فرهنگیِ تکنوکراتها، زیرپوستی و نهانی بود و اینان میکوشیدند از طریق تغییر بافت اقتصادی و مناسبات مادّی، انقلابزدایی کنند، اما لیبرالهای اصلاحطلب، شتابزده و آشکار بودند و میخواستند در کوتاهمدّت، به نتیجه برسند. در نظر تکنوکراتها، فرهنگ هیچ انگاشته میشد و اقتصاد، اصل و اساس بود و در نظر لیبرالها، سیاست، عامل تعیینکننده بود. این دو جریان در پی آن بودند از فرهنگ بهعنوان یک کاتالیزور در راستای طرحهای تجدّدی خود استفاده کنند؛ یکی به دنبال توسعه بود و دیگری به دنبال دموکراسی. این دو جریان، بعدها تا حدی تلفیق شدند و به الگوی توسعۀ دموکراتیک رسیدند، اما از آغاز، هر دو در گرایش به لیبرالیسم فرهنگی، مشابه بودند و تفاوتشان فقط در روش بود یکی محافظهکار بود و دیگری رادیکال.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
🟢 استحکام نظامی ایران؛ ایستادگی بدون وابستگی
💢 ایران در این دههها، به حدی از کمال فنآورانه رسیده که میتواند حمله صهیونیستهای متکی به حمایت بیدریغ آمریکا را درهم بشکند و از این حمله، یک افتضاح نظامی برای آنها بیافریند.
✍️ #مهدی_جمشیدی
📖 برای مطالعه متن کامل کلیک کنید...
#ایران_قوی
#عکس_نگاشت
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻مقاله:
تجربههای سیاستی تولید «علم اجتماعیِ اسلامی» در ایران پس از انقلاب
چکیده: هدف این مقاله، بازخوانی و تحلیل تاریخی تجربههای سیاستی در تولید علم اجتماعیِ اسلامی پس از انقلاب است. برای این منظور، این تجربهها به سه بخش تقسیم شدهاند: بخش اول مربوط به دهۀ نخست انقلاب است که انقلاب فرهنگی در آن واقع شد. بخش دوم مربوط به دهههای دوم و سوم انقلاب میشود که در آنها جریانهای معرفتی رقیب و معارض، پیشروی کردند و تولید علم اجتماعیِ اسلامی به حاشیه رفت و بخش سوم، بازۀ دهۀ چهارم انقلاب که حرکتی جدید و جدّی در این باره شکل گرفت و تا کنون نیز ادامه دارد. پرسش اصلی این است که تجربههای سیاستیِ تولید علم اجتماعیِ اسلامی در ایران پس از انقلاب، چه هویّت و سرگذشتی داشتهاند؟ نگارنده در چهارچوب روش مطالعۀ تاریخی و از چشماندازی تحلیلی به این مسئله پرداخته است. در نهایت، مشخص شده است تجربههای سیاستیِ تولید «علم اجتماعیِ اسلامی» در ایران پس از انقلاب، واجد چهار ویژگی بودهاند: نخست اینکه همواره دچار چالشهای ساختاری و رسمی بودهاند و این امر، بازدارندگی جدّی ایجاد کرده است. دوم آنکه در راستای یکدیگر نبوده و اغلب، حالت انباشتی نداشته، بلکه بیشتر از نقطۀ صفر آغاز شدهاند یا جهتگیری روشی متفاوتی در آنها انتخاب شده است. سوم اینکه از یک نقشۀ راه کلان و معرفتی که اضلاع و جوانب این حرکت را تعیین کند، برخوردار نبودهاند. چهارم آنکه نقصهای عملیاتی بهخصوص از لحاظ مدیریّتی و تدبیری، کار را با مانع روبهرو کرده است.
کلیدواژهها: سیاستگذاری، علوم انسانی، علم اجتماعیِ غربی، تجربههای سیاستی، اسلام، تولید علم اجتماعیِ اسلامی، ایران پس از انقلاب.
فصلنامۀ کتاب نقد، دورۀ ۱۹، شمارۀ ۸۴، آذر ۱۳۹۶، صص ۳۳۵-۳۸۲.
🖇 در اینجا بخوانید:
https://naghd.iict.ac.ir/article_704157.html
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻مقاله:
نقدهای آیتالله خامنهای به منطق هویّتی اسلام رحمانی
چکیده: «اسلام رحمانی» یکی از مقولات مهمی است که شخصیتهای فکری و سیاسی دگراندیش، در چند دهۀ اخیر از آن سخن میگویند و سعی میکنند با تکیه بر آن برای خود، بدنۀ اجتماعی بیافرینند. ممکن است در آغاز، به نظر برسد که این تعبیر تعارض و تضادی با اسلام ندارد؛ زیرا اسلام نیز «دین رحمت» است، اما با تأمل در برداشتهای مفسران و تحلیلگران جریان اسلام رحمانی از این مقوله درمییابیم که منظور از آن، «اسلام لیبرالی» و حاصل «برداشت لیبرالی از اسلام» است. بنابراین کسانی در پوشش اسلامخواهی و اسلامگرایی، به دنبال جعل یک «هویت دروغین و التقاطی» برای جامعۀ اسلامی هستند و لازم است با نقد «مؤلفهها» و «اوصاف» و روشن ساختن منطق هویتی اسلام رحمانی، مشخص شود که تا چه اندازه به «اسلام ناب» یا به «لیبرالیسم» نزدیک است. این مقاله، پس از طراحی و تعریف چهارچوب مفهومی و معنایی برای ضلع فرهنگی اسلام رحمانی، روایت هویتی اسلام رحمانی را در لایۀ فرهنگی، بازگفته و سپس از دیدگاه آیتالله خامنهای، نقد و ابطال کرده است. خصایص شناساییشده در این پژوهش عبارتاند از: اقلّی و تاریخی بودن فرهنگ اسلامی (هویت حاشیهای)، اکثریتمداری فرهنگی (هویت برساخته)، بیطرفی فرهنگی دولت (هویت غیررسمی)، تساهلوتسامح فرهنگ (هویت سیال) و غربمعیارانگاری فرهنگی (هویت غیرمدار).
کلیدواژهها: اسلام رحمانی، اسلام لیبرالی، آیتالله خامنهای، هویت.
منتشرشده در: فصلنامۀ مطالعات راهبردی انقلاب اسلامی، دورۀ ۱، شمارۀ ۴، دی ۱۴۰۲، صص ۳۵-۶۰.
🖇 در اینجا بخوانید:
https://www.irsjournal.ir/article_197294.html
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻اضلاع سهگانۀ واگراییهای دهۀ هفتاد:
حضور دیروز در امروز
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. برنامۀ تعدیل اقتصادی و گرایش به نظام اقتصادی لیبرالسرمایهداری در دولت سازندگی، یکی از اضلاع طرح تحوّل ایدئولوژیک (یا تجدیدنظرطلبی و یا به تعبیر آیتالله خامنهای، واگراییهای دهۀ هفتاد) بود که از اواخر دهۀ شصت به این سو به اجرا درآمد. این طرحِ ترمیدوری، سه ضلع مشخص داشت:
الف. تجدیدنظرطلبی دینی – معرفتی که سرشناسترین نمایندۀ آن، عبدالکریم سروش بود. سروش در سلسله مقالات قبض و بسط تئوریک شریعت، نخستین گام را در این راستا برداشت و در طول سالهای بعد نیز، با ایدهها و افکار دیگر، آن را بسط داد و تکمیل کرد. جریان روشنفکری شبهدینی که بخش عمدۀ آنها، همان چپ اسلامی در دهۀ شصت بودند، در مدت اندکی، تغییر ایدئولوژی دادند و از سوسیالیسم معطوف به آموزههای شریعتی و رادیکالیسم شبهانقلابی، ماهیّت لیبرالی یافتند و با گذشتۀ خویش، بدرود گفتند. حلقۀ صد و ده نفری کیان، به قطب و گرانیگاه تحوّل فکری در جامعه تبدیل شده بود؛ چنانکه دانشگاهها نیز به سیطرۀ همین جریان درآمده بود. در ظاهر، همهچیز آرام و مهارشده بود، اما در زیرپوستِ واقعیّت بیرونی، دگردیسیهای فکری در حال رخدادن بودند.
ب. تجدیدنظرطلبی سیاسی که نیروهای چپ در مجمع روحانیون مبارز(روزنامۀ سلام)، سازمان مجاهدین انقلاب(هفتهنامۀ عصرما)، مرکز بررسیهای استراتژیک نهاد ریاستجمهوری و حلقۀ کیان(ماهنامۀ کیان) آن را مطرح و منتشر کردند و درونمایۀ اصلی آن، اجرای برنامۀ توسعۀ سیاسی به منظور دموکراتیزاسیون بود. بیشترین سهم را در اینباره، سعید حجاریان داشت. برایناساس، خاتمی از طرح توسعۀ اقتصادی عبور کرد و جانب توسعۀ سیاسی کرد. این هر دو طرح، تجدّدی بودند؛ چراکه توسعه، یک طرح تجدّدی است و بههیچرو، به خدمت غایات انقلابی گمارده نمیشود. چپ مذهبی، آنچنان تغییری کرده بود که حیرتزا بود؛ بهطوریکه از نهایت پیوستار در آن سو، به نهایتِ این سوی پیوستار حرکت کرده بود.
ج. تجدیدنظرطلبی اقتصادی که نیروهای تکنوکرات در دولت سازندگی و در پرتو حمایتهای هاشمیرفسنجانی، آن را محقّق ساختند و اقتصاد آزاد و لیبرالی را در ایران حاکم نمودند. در حالیکه در دولت میرحسین موسوی، سند اقتصادیِ ناپختهای تنظیم شده و در مجلس به تصویب رسیده بود، هاشمیرفسنجانی آن را نادیده گرفت و بهصورت پنهانی، سیاست تعدیل اقتصادی را در پیش گرفت اما بعدها آشکار گردید که وی جهتگیریِ اقتصادی متفاوتی را برگزیده است. برخی تحلیلگران، دولت نخست هاشمیرفسنجانی را دوران پروستریکای اقتصادی جمهوری اسلامی خواندند؛ چراکه در این دوره، چرخشهای اقتصادی بزرگی به وقوع پیوست که همگی برخاسته از برنامۀ تعدیل اقتصادی بود. درحالیکه برنامۀ تعدیل اقتصادی، سیاستهایی چون آزادسازی قیمتها، خصوصیسازی، ادغامشدن در بازار جهانی، سرمایهگذاری خارجی و گشایش دروازههای اقتصادی، تقدّم رشد بر عدالت و ... را تجویز میکرد، ارزشهای اقتصادی دهۀ نخست انقلاب بر استقلال اقتصادی و عدالت اجتماعی تکیه داشتند.
[دوم]. درحالیکه طرح تجدیدنظرطلبی دینی - معرفتی در عرصۀ عمومی و به واسطۀ فعالیّتهای روشنفکران شبهدینی و سکولار انجام میگیرد، دو طرح تجدیدنظرطلبی اقتصادی و سیاسی، به ترتیب در دستورکار دولتهای سازندگی و اصلاحات قرار گرفت. طرح تجدیدنظرطلبی یا اصلاحطلبی در سه عرصۀ فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، شرایط ساختاری متفاوتی را پدید آورد و انقلاب و جامعه را از مسیر غایات اولیهاش دور ساخت. واقعیّت این است که پس از پایانیافتن جنگ و رحلت امام خمینی، به دلیل اینکه بخشهایی از حاکمیّت دچار دگردیسی ایدئولوژیکی شده بودند و یا از آشکار شدن آن هراس نداشتند، پذیرش برنامۀ اقتصادی القاشده از بانک جهانی و صندوق بیناللملی پول، با مقاومتها و موانع جدّی روبرو نگشت. در این دوره، اعتنا نشد که اسلام نیز بهمثابه یک مکتب جامع، واجد نظام اقتصادیِ مستقل است که با هیچیک از نظامهای اقتصادی سوسیالیستی و لیبرالیستی، مطابقت ندارد. هاشمیرفسنجانی معتقد بود که باید به سوی دستیابی به جامعهای مرفّه و صنعتی حرکت کنیم؛ و به تعبیری، خواهان برقراری نوعی سرمایهسالاریِ اسلامی بود. ما همچنان گرفتار تبعات و لطمات این طرح سهضلعی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ هستیم. اگرچه انقلاب، تا مرز ترمیدور پیش رفت و در آستانۀ استحاله قرار گرفت، اما جانِ سالم به در برد؛ ولی زیستجهانی که حاصل این سیاستها و رویکردها بود، هم فضای حاکمیّت را آلوده کرد و هم سبک زندگی را در جامعه، دستخوش امراض هویّتی نمود. آنچهکه امروز از آفات و ابتلائات مشاهده میکنیم، چنین ریشههای تاریخی و عینیِ عمیقی دارند. کشف حجاب، یکی از این فروعِ مترتّب بر این گذشتۀ سیاستی است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻در تلهی اصحاب ابلیس
۱. دوازده آبان ۱۴۰۱. روحالله عجمیان. تنها و بیسلاح در میان گرگهای مدعی زندگی و آزادی. هرزههای افسارگسیخته، با هرچه که توانستند به جانش افتادند و عقدهها و کینههای خویش را گشودند. سرشار از غضب و نفرت، آنچنان بر پیکرش زخم و جراحت نواختند که جان سپرد. از زندگی و آزادی سخن میگفتند اما مرگ و انسداد به ارمغان آوردند. یک مرگ طبیعی با دویست مرگ، جبران کردند. اینچنین است بازی حماقت. لجنهای فاضلاب اینستاگرام، هنری جز رکیکگویی و پردهدری و برهنگی ندارند. به روحالله که رسیدند، آدمکشی را نیز تجربه کردند؛ آشکارا در خیابان. ذرهذره، مرگ به روحالله چشانیدند.
۲. اینک، حرفهای شدهاند در سوداگری بدن. خیابان را با عفونتهای متعفن وجودشان، مسموم کردهاند. درس بیحیایی و بیشرمی آموختهاند و چرکهای نفسانیشان را در عرصهی عمومی میپراکنند. به غایت، حقیر و بیمقدارند که بدن به چشمهای بیگانه میفروشند و معاملهی عفت بر پا کردهاند. متجاهران به فسق، بسی دور هستند از رحمت الهی. جامهی بندگی دریدهاند و زنانهگیشان را به نگاههای حریص، فروختهاند. با حکم خدا، وداع کردهاند و دعوت ابلیس را در آغوش کشیدهاند. به اصحاب تمدن ضالهی غرب پیوستهاند و عهد فطری را گسستهاند. فن تبرج، از فروعات صناعت فحشاست.
مهدی جمشیدی
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️گذار قدرت جهانی به نظمِ شرقیشده
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛
🔹 قدرت از غرب به شرق انتقال یافته و نظم جهانی، یک جابجایی بزرگ را تجربه میکند. همۀ نیروهای تاریخی، در این نبرد حضور دارند و در دو طرف تاریخ ایستادهاند....
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/nazm
#یادداشت
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 دولت آمریکا، ذات فرعونی دارد و آمدن و رفتن اشخاص نیز تغییری در این سرشت تکوینی ندارد. این ساختار بهصورت ذاتی، مصداق شیطان بزرگ در زمانۀ ماست. در عین حال، برآمدن شخصیّتی همچون ترامپ در آمریکا، نشانۀ سقوط عقل و اخلاق در این جامعه است؛ ترامپ، یک مردک ابله است، یک شارلاتان خبیث، یک قاتل کمعقل، یک احمق تمامعیار، یک دلقک زشتسیما، یک دستمال نجس آمریکایی. او حتّی شایستۀ پاسخ هم نیست؛ این اندازه حقیر و پَست و رذل است. ما همچنان به ترور او فکر میکنیم؛ چون خاطرۀ تکهتکهشدن حاجقاسم را هرگز فراموش نخواهیم کرد و از خون او نخواهیم گذشت. شاید تقدیر این باشد که این پلید کودن، در قامت رئیسجمهورِ شیطان بزرگ، به هلاکت برسد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی.pdf
823.3K
🔻مقاله:
تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی
(ایران بهمثابه گرانیگاه جابجاییِ ساختارشکنانه)
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دربارهی رهبر معظم انقلاب
۱. اشاره رهبر انقلاب در دیدارشان با اعضای مجلس خبرگان به مسألهی انتخاب رهبر، فقط تذکر به یک امر محتمل و ممکن بود و برخلاف برخی گمانهزنیها، ایشان مقصود خاصی نداشتند. ازاینرو، ایجاد فضای نگرانی درباره حیات و جان ایشان درست نیست. به لطف و فضل الهی، شخص ایشان، پرچم را به دست حضرت حجت خواهند داد.
۲. جهت بیان این اشاره از سوی رهبر انقلاب نیز، یکی این است که جامعه در اثر این اتفاق محتمل و طبیعی - و نه قطعی و پیشبینیشده - دچار شوک و سرگردانی نشود و گمان نکند که انقلاب از دست رفته؛ بلکه تأمل کند که رهبری، پیشاپیش نسبت به آن تذکر داده بودند. ایشان بر حسب ظاهر عمل میکنند؛ هر چند به توفیق الهی، هرگز چنین رخدادی واقع نخواهد شد.
۳. و جهت دیگر اشارهی ایشان این است که تهدید صهیونیستها دربارهی ترور ایشان، خنثی و بیمعنا شود و بدانند که ساختار، تداوم خواهد یافت. رهبر انقلاب، از ثبات ساختار و وابستهنبودن آن به اشخاص سخن گفتهاند، نه اینکه واقعهی ناگواری در پیش باشد. ایشان تصریح کردهاند که اگر چنان شد، خبرگان اینچنین عمل کند؛ این یعنی حرکت انقلاب، متوقف نخواهد شد و انقلاب، آن اندازه به استحکام ساختاری دست یافته و متقن و استوار گردیده که شخصمحور نیست. همین و نه بیشتر. کمترین جای نگرانی نیست و زعامت حضرت ایشان، به تفضل الهی، سالهای سال به طول خواهد انجامید و به ولایت حضرت حجت، متصل خواهد شد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۱
🖊مهدی جمشیدی
۱. در نیمهی سال هزار و چهارصد، رهبر معظم انقلاب از ضرورت «بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی» سخن گفتند و یک سال پس از آن هم توضیح دادند که مقصودشان از ساختار فرهنگی، «ذهنیت مردم» است که از ارزشهای اصیل و اولیهی انقلاب، فاصله گرفته است. این سخنان، هم در جمع دولت گفته شد و هم در جمع شورای عالی انقلاب فرهنگی. روشن است که مخاطب اصلی و کانونی این مطالبه، شورای عالی انقلاب فرهنگی است و اکنون با گذشت سه سال از این مطالبه، انتظار میرود که برای تحقق این امر، یک «نقشهی راه» ترسیم شده باشد و در قالب مجموعهای از سیاستهای منسجم و عالی، «طرح عملیاتی» برای بازسازی ذهنیت اجتماعی، نگاشته شده بود و حتی برای ایجاد همگرایی و زمینهی گفتمانی، این طرح با اصحاب فکر و معرفت در میان نهاده شده بود و نوعی «اجماع نخبگانی» پدید آمده باشد.
۲. اما با تأسف باید گفت مانند همیشه و مطابق انتظار از شورای عالی انقلاب فرهنگی، این مطالبه نیز بر زمین مانده است. در همان جلسه، رهبر معظم انقلاب به اعضای شورا دستور دادند که باید روزانه، دو ساعت زمان، صرف مسائل شورا کنید و همچنین تصریح کردند که شورا در آنجایی که انتظار میرود کنشگر و حاضر و مؤثر باشد، نیست. روشن است که بیاعتنایی به طراحی نقشهی راه عملیاتی و سیاستی برای بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی، از فروعات و نتایج همین بیاهتمامی و انفعال و بیخیالی بسیاری از اعضای شورا است. مسألههای شورا به انتصابات و آییننامههای اجرایی و نحوهی کنکور، تقلیل پیدا کرده است. این، آن شورایی نیست که امام خمینی برای «انقلاب فرهنگی» طراحی کرده بود. در این اشخاص و سازوکارها، امکان انقلابی و بضاعت تحولی به چشم نمیآید. این شورا، اداری است و نه عالی، محافظهکار است و نه انقلابی، صوری است و نه فرهنگی. از همهی حقیقت و مسئولیت تاریخیاش تهی شده و جنبهی تزیینی و تشریفاتی یافته است.
۳. دوستان مؤمن و انقلابی، گذشته از دولتهایی نشسته در شورا که هویت لیبرالی دارند، حتی به دیگران نیز نباید امید بست. من از یکی از اعضای متفکر این شورا، درخواست ملاقات کردم تا مسائلی را با وی در میان بگذارم، اما او نپذیرفت. عضو دیگر شورا که یکی از مسئولان فرهنگی عالی در دولت قبل بود، در حد پنج دقیقه، نظرات مرا دربارهی سیاستهایی که از متن نظریهی فرهنگی متفکران مسلمان میتوان استنتاج کرد را نطلبید و نشنید. یک ماه پیش، یک متن سیصد صفحهای را که دربارهی تدبیر حجاب نگاشته بودم، در اختیار یکی از اعضای شورا و قائممقام یکی دیگر از اعضای شورا نهادم، اما تا این لحظه، هیچ خبری نشده است. و ... . بیشتر برای خویش، دشمنتراشی نکنم، اما همین قدر بدانید که شورا، مرده است، رقیق است، بیخاصیت است، منفعل است، بیاراده است، بیصاحب است. در ماجرای اغتشاش، شما کنش و کاری از این شورای مرده مشاهده کردید؟! مگر مسألهی حجاب، ماهیت فرهنگی ندارد و مگر اینان سخن از راهحل فرهنگی نمیگفتند؟! و در کدام مسألهی فرهنگی، اینان یقه چاک دادند و هزینه پرداختند؟! هیچ و هیچ. از آنکه انتظار میرفت واکنشی نشان بدهد و فریاد برآورد، در قم به شرح اسفار سرگرم است، بیآنکه خودش اهل سفر باشد. در آن جمع، یک حسین کچویان بود که تفکر انقلابی را به صورتی آشکار، نمایندگی میکرد؛ که البته او را برچیدند تا آسودهتر بخوابند.
۴. دل و جانم، سرشار از یاد و ذکر آقاسیدمرتضی آوینی است و بیش از همیشه، دلتنگ او هستم. کاش نبودم در زمانهای که او نیست. از کسی سخن میگویم که در سال هفتادویک، نامهای نه صفحهای به رهبر معظم انقلاب نگاشت و در آن، هشدار و انذار داد که با این کارگزاران فرهنگی، کار فرهنگ بسامان نخواهد شد و جامعه از انقلاب، دور خواهد افتاد. و مگر چنین نشد و رهبر معظم انقلاب از «واگراییهای دههی هفتاد» سخن نگفتند؟! باور کنید اگر قرار باشد گرهی گشوده شود، به دست همین نیروهای فکری و فرهنگی غیررسمی و میدانی است که همانند آوینی، درد و داغ دارند و فرهنگ را میفهمند، و نه این کارگزاران بوروکرات و ابوالمشاغل و محافظهکار. اینان اگر عزم و ارادهای داشتند، گره از کار فروبستهی حجاب میگشودند و با بیعملیشان، خیابانهای امالقرای جهان اسلام را به بستر ظهور و تجلی نظریهی لذتپرستی و بدنزدگی و خودبنیادی تبدیل نمیکردند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۲
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک موقعیّت ساختاری و رسمی است که حیات و کنشگریاش، وابسته به نیروهایی است که در درون آن جای میگیرند. این بستر ساختاری، بهخودیخود و بهطور مستقل، پیشبرنده نیست و نمیتواند ملتزم به غایتی باشد که انقلاب برای آن در نظر گرفته است. همهچیز، مشروط و مقیّد به نیروهای درونی است و اینان هستند که میتوانند ظهورات و تجلّیّاتی در قامت و قوارۀ این شورا داشته باشد و یا آن را به زائدۀ دیوانی و اداری، تقلیل بدهند. آنچه که در دهههای گذشته رخ داده، این است که عاملیّتهای انسانیِ شورا، یا فهمی از افق تاریخیِ انقلاب نداشتهاند و بسیار سطحی و کممایه بودهاند؛ یا آنچنان که اقتضای فرهنگ است، وضع مصلحانه و اجتماعی نداشته و با عینیّتهای فرهنگی، بیگانه بوده و در وجه فکری و نظری، محدود و منحصر شدهاند. این ترکیب و چیدمان، هیچگاه نتوانسته «فاعلیّتهای خلاّقانه» و «کنشهای تمدّنی» داشته باشد و همچون یک «جمع پیشران»، عمل کند و پیرامون خویش، «اجماع نخبگانی» پدید آورد. همواره به آن به چشم یک مجموعۀ صوری و تقنینی و درگیر جزئیّات نگاه شده که بهشدّت، متأثّر از دولتهاست و از خود، اراده و تصمیمی ندارد. این نگاه، با واقعیّت وجودیِ شورا، تناسب و تطابق داشته و حاصل بدبینی نبوده است. در هیچیک از معضلهها و گرههای فرهنگی، این شورا نتوانسته در مقام تشخیص و گرهگشایی، مقدّم و جلودار باشد و اصحاب فکر و معرفت را در پی خویش به حرکت درآورد و بسیج نخبگانی پدید بیاورد. این نیروها، اغلب فاقدِ مرجعیّت فرهنگی و معرفتی بودهاند و جبهه و جریانی را نمایندگی نمیکردهاند، بلکه بیشتر، عنوانها و منزلتهای سازمانی، سببساز انتخابشان بودهاند. در واقع، این جمع نتوانسته خود را بهعنوان برآیند و برآمدِ نیروهای تاریخی در عرصۀ عمومی، تصویر کند.
[دوم]. این جمع، حتی در درون خودش نیز یک «جبهه» و «جریان» نیست، بلکه تکههای بریده از یکدیگر هستند که بنا به ضرورت این ساختار، در کنار یکدیگر نشانده شدهاند و هماندیشیها و هماهنگیشان، بیش از همین نشستهای رسمی نیست. این امر به آن معنی است که ما با یک اجتماعِ معنادار و هویّتمند روبرو نیستیم که چیزی از قبیل خطهای منقطع، آنها را به یکدیگر پیوند داده باشد. ماهیّت تکهتکۀ این شورا، مانع تحرّکات جمعی و یکدست آن میشود و آن را از حالت چریکی و فعّال و اثرگذار، دور میکند. بهبیاندیگر، با یک قرارگاه روبرو نیستیم که خود را در معرکۀ جنگ بداند و بخواهد در قالب یک طرح مشترک، وارد میدان بشود و نیروها را بسیج کند. آدمهای نچسب و ناهمخوان، در یک جمع قرار گرفتهاند تا بر اساس «توافقات حداقلی» و «اشتراکات مرزی»، احکامی را صادر کنند، درحالیکه تعارفات و ملاحظات، موجب میشود که نزاعها و اختلافها پنهان نگاه داشتهشده، آشکار نشوند، اما اگر چنین نبود، تنشها و تضادهای بنیادی، عیان میشدند. فقر همدلی و هممعنایی، شورا را قطعهقطعه کرده و کارکردهای تاریخیاش را به فراموشی سپرده است. این هویّت «چندتکه» و «بههمسنجاقشده»، حرکت و خیزش و حرارت و جنبش نمیآفریند.
[سوم]. هر که عالم و محقّق و مدرّس و صاحبکرسی و نظریهپرداز و متفکّر و فاضل و فرهیخته و نخبه باشد، قادر نیست تنها با تکیه بر این خصوصیّت، گرهگشا باشد. اوضاع و احوال فرهنگ، تابع کسانی با این اوصاف نیست که حضورشان در آنجا، علاج دردهای فرهنگی باشد. فرهنگ، محتاج ترکیب «متفکّر» و «مصلح» است و نه متفکّر بهتنهایی. مطهری در آثار خویش، بهدرستی میان این دو، تمایز نهاد و نشان داد که وضع اجتماعی و تاریخی، وابسته به اصحاب تفکّر نیست و فقط آن دسته از متفکّرانی که میداننشین و عینیّتگرا هستند و بدین سبب، مصلح خوانده میشوند، توان تحوّل بیرونی را دارند. این ترکیب، همان است که در شخص امام خمینی، تحقّق یافت؛ همچنان که خودِ مطهری، مصداق این سخن است. ازاینرو، رهبر معظم انقلاب اصرار داشتند که باید افزون بر «مطهریِ قم»، «مطهری ِتهران» نیز بود. بعضی در حوزه و دانشگاه، ساکن هستند و از عینیّت سیاسی و اجتماعی، گریزان. تدریس میکنند و مینویسند، اما نه در نسبتِ با وضع تاریخی و اجتماعی. دغدغههای انتزاعی دارند و در پی مراتب و درجات علمی هستند؛ بیآنکه علم و فضلشان، نسبتی با جامعه داشته باشد. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیرشان با حوزویان، به همین آسیب اشاره کرده و از «علم» و «تبلیغ» گفتند و نشان دادند که در دورۀ کنونی، علم بر تبلیغ، ترجیح یافته و جامعه به فراموشی سپرده شده است. ازاینرو، روحانیّت دچار افول مرجعیّت اجتماعی و عینی شده است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۳
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. چندین سال پیش، علامه مصباح -رضواناللهتعالیعلیه - از این حقیر دعوت کردند تا در جلسهای شرکت کنم. پس از آنکه جلسه آغاز شد، ایشان گفتند فلسفۀ جلسه این است که من، شما را با دوستانی که در زمینۀ فرهنگی، دغدغه و مطالعه دارند، متصل و مرتبط کنم تا بتوانید در کنار یکدیگر، یک «طرح جامعِ فرهنگی» بنویسید. ایشان مطلع بودند که بنده در حوزۀ نظریۀ فرهنگی، در حال تحقیق هستم و یکی از نوشتههای این حقیر را نیز مطالعه کرده و در گفتگویی دو نفری، مسائلی را دربارۀ آن نوشته مطرح نموده بودند. در این جلسه، ایشان قدری هم به تجربۀ حضورشان در شورای عالی انقلاب فرهنگی اشاره کردند و نکات تعیینکنندهای را بیان نمودند، از جمله اینکه با حالتی که توأم با تأمّل و افسوس بود، نقل کردند که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، طرحی با عنوان دانشگاه اسلامی نگاشته شد و از من نیز برای اظهارنظر دربارۀ این طرح دعوت شد و در آن نشست، تصریح کردم که اگر موضوع طرح، دانشگاه اسلامی است، دستکم نام اسلام را نیز در طرح درج کنید!
[دوم]. من اینگونه فهمیدم که ایشان نسبت به «ساختارهای رسمیِ فرهنگی»، چندان نظر مساعدی ندارند و معتقدند باید دستی بیرون از این ساختارها، گره فرهنگ را بگشاید. اینکه علامه مصباح در دهۀ پایانی حیاتش و پس از اندوختن تجربههای معرفتی و هویّتی فراوان، به این نتیجه دست یابند که باید «طرح جامعِ فرهنگی» نگاشت و این اقدام باید بیرون از ساختارهای فرهنگیِ رسمی انجام شود، دلالتهای بسیار مهمی دارد. نخست اینکه ایشان از وضع فرهنگیِ کنونی، ناخرسند بودند و گاه تصریح میکردند که نسبت به سالهای اول انقلاب و دهۀ شصت، دچار زخمخوردگی فرهنگی شدهایم و بیشوکم، از ارزشهای آغازین و اصیل، فاصله گرفتهایم. فرهنگ در دهههای گذشته، همواره مغفول و مهجور مانده و نهادهای فرهنگی، آنگونه که باید، گرهگشایی نکرده و جامعه را در جهت پیشروی فرهنگی به حرکت درنیاوردهاند. دیگر اینکه برای علاج بیماریِ مزمنِ فرهنگی، باید طرح جامع نگاشت؛ طرحی که در آن، جنبههای مختلف ساحت فرهنگ، در نظر گرفته شده باشد و برای دردهای فرهنگی، درمانهای ریشهای و بنیادی تعریف شود. قدمهای موردی و بخشی، چارهساز و مؤثر نیستند و نمیتوانند فتوحات فرهنگی را رقم بزنند. دیگر اینکه این طرح باید از سوی نخبگان و متفکرانی نگاشته شود که افزون بر دغدغهمندی و تعهد انقلابی و حیات معنوی، بیرون از ساختارهای رسمی باشند. نیروهای تکنوکرات و بوروکرات، ساختارها را به تصرّف خود درآوردهاند و مجال و امکانِ تحوّل و بازسازی را ربودهاند و با هر حرکتی که نشانهای از رجوع به انقلاب در آن باشد، مخالفت و معارضه میکنند. این کارشکنیها و تزاحمها، توان نیروها را صرف پاسخگویی به این اصطکاکها خواهد کرد و در نهایت، اتفاقی رخ نخواهد داد. ازاینرو، باید در پهنهای که از دسترس آنها خارج است، روند بازسازی و تغییر، صورتبندی شود.
[سوم]. رهبر معظم انقلاب نیز معتقد به «عقل منفصل» برای حاکمیّت هستند؛ چنانکه تصریح کردند که در مواقعی که نهادهای فرهنگی دچار «اختلال» و «تعطیلی» میشوند و نمیتواند تصمیم و بگیرند و عمل کنند، نیروهای فرهنگیِ غیررسمی باید بهصورت «آتشبهاختیار» عمل کنند. چندی بعد نیز ایشان تعبیر «حلقههای میانی» را مطرح کردند و چهار خصوصیّت «نخبگی»، «جوانی»، «ساختاریافتگی» و «غیررسمیبودن» را برای آنها برشمردند و تأکید کردند که اگر جریانهای حلقههای میانی در جامعه به راه افتند، آرمانهای گام دوم انقلاب نیز محقّق خواهند شد. در واقع، این حلقهها نسبت به حاکمیّت، نقش عقل منفصل را ایفا میکنند و نسبت به جامعه، نقش هدایتگری و پیشبرندگی و بسیجگری. در اینجا، رهبر معظم انقلاب در برابر نظریههای «جامعۀ تودهای»، «تحزّب»، «میانجیگری روشنفکریِ سکولار» و «دولت حداکثری»، یک بدیل خلاقانه مطرح کردند. این بدیل، از متن فلسفۀ اجتماعیِ اسلام روییده و در عالَم انقلاب اسلامی نیز تا حدی و در برهههایی، تجربه شده است. نه باید جامعه را حداقلی و فروبسته و مقلّد و بینقش نگاه داشت؛ نه باید دل به احزاب سیاسی که معطوف به قدرت هستند و از متن جامعه برنخاستهاند بست؛ نه باید به کنشگران مرزی از نوع روشنفکریِ تجدّدزده امید داشت؛ نه باید جامعه را از فاعلیّت و توانمندی برکنار کرد و دولت تمامیّتخواه پدید آورد. نظریۀ اجتماعیِ انقلاب اسلامی، هیچیک از این رویکردها نیست، بلکه وجود حلقههای میانی با خصوصیّاتی که اشاره شدند، میتواند مناسبات دولت و جامعه را بازتعریف کند و آرمانهای انقلابی را محقّق گرداند. در حوزۀ فرهنگ و بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی نیز باید از فنآوری حلقههای میانی برای بازتولید ارزشهای هویّتی بهره گرفت.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۴
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. علامۀ مصباح در آخرین سخنرانی فرهنگی خویش در تاریخ ۹ آذر ۱۳۸۹ تصریح کرد: «ما در همۀ جبههها پیشرفت کردهایم؛ اما در جبهه فرهنگی چطور؟! حالا یکوقت که نمیخواهیم به روی خودمان بیاوریم میگوییم الحمدلله کتابها، بحثهای دینی و سخنرانیها فراوان است؛ اما وقتی به دلهایمان، مخصوصاً دلهای مسئولان و فرهیختگان و دستاندرکاران انقلاب رجوع میکنیم میبینیم خیلی توخالی است. ... ما باید اعتراف کنیم که در زادگاه فرهنگ اسلامی، از نظر فرهنگی ضعیف هستیم ... با اینکه امام از همان روزهای اول به مسئلۀ فرهنگ اهتمام داشت ولی شرایط، آنگونه که بایدوشاید فراهم نشد و دیگر آن حرکت از سرعت افتاد. ... تا دیر نشده باید جهاد کرد؛ اگر چندی دیگر هم در این زمینه تنبلی کنیم معلوم نیست که دیگر قابلجبران باشد؛ نسل جدیدی که با این اینترنت سر کار میآید، دیگر معلوم نیست باوری نسبت به اسلام و انقلاب داشته باشد ... چهل سال فرصت داشتیم و کار اساسی نکردیم. جواب خدا را چه بدهیم؟! چهل سال، مدت کمی نبود؛ مثل امامی بالای سر ما بود، بعد از ایشان هم مقام معظم رهبری، سی سال سکّاندار این انقلاب بود؛ اما به او مجالی ندادیم؛ اگر یکوقت هم یک چیزی گفت از این گوش شنیدیم و از آن گوش درکردیم.»
[دوم]. باید پذیرفت که وضع فرهنگی ما، دچار اختلال جدی است و فرهنگ به نقطۀ ضعف ملموس ما تبدیل شده است. تعبیر ضعف فرهنگی، روایت لطیف و محتاطانهای از واقعیّتهای فرهنگی است، اما اگر بخواهیم صراحت به خرج بدهیم، باید از تعابیر بسیار تلخی استفاده کنیم. انقلابی که همۀ ماهیّت خود را از فرهنگ، برگرفته بود و آرمانهای فرهنگی را مساوی با حقیقت وجودی خود میدانست، آنگاه که جامۀ نظام به تن کرد، از فرهنگ غفلت کرد و اقتصاد و سیاست را بر صدر نشانید. اقتصاد و سیاست در هیچ دورهای از تاریخ پساانقلاب، مجال ظهور به فرهنگ ندادند، بلکه باید گفت این دو، داشتهها و اندوختههای فرهنگ را به نفع خود، تخریب کردند و به اعتبار و وجاهت فرهنگ، گزند رسانیدند. اینک فرهنگ، به نقطۀ ضعف ما تبدیل شده و دشمن میداند که میتواند طرحهای سیاسی و اقتصادی خود را با بهرهگیری از اختلالهای فرهنگی، پیش ببرد. دیروز بر اساس فرهنگ، انقلاب اجتماعی آفریدیم و امروز از دریچۀ فرهنگ، متزلزل میشویم.
[سوم]. دشواریها و گرفتاریها در طول دهههای گذشته، بر روی یکدیگر انباشته شدهاند و فرهنگ را دستخوش کلافهای سردرگم کردهاند. اینک فرهنگ، خودش به مسأله تبدیل شده و سراسر، گره و معضله و آفت است. آسیبها و اختلالها، خودشان را بازتولید و تکثیر کردهاند و در اعماق، ریشه داونیدهاند و به بیماریهای مزمن تبدیل شدهاند. از هر نقطه که طرح اصلاح فرهنگی آغاز شود، نقطههای دیگر به مقابله برمیخیزند و مانع میآفرینند. شرایط، پیچیده شده است و دیگر انجام تغییر، بهآسانی دهۀ شصت نیست. در شرایط پیچیدگی، شبکهای از متغیّرهای منفی به همافزایی میرسند و امکانها را میفرسایند. و این تازه، توصیف وضع کنونی است؛ اما دربارۀ آینده، اگر مسیر و مدار فرهنگیِ کنونی ادامه یابد، قفلشدگیها و انقباضها و انسدادها، بسیار بیشتر و ارادهسوزتر خواهند بود. تداوم غفلت به معنی این است که چالشهای فرهنگی، سیر صعودی و فزاینده خواهد داشت و درآینده، امکانهای گشایش از دست خواهند رفت.
[چهارم]. بخش عمدۀ اختلالهای فرهنگی در جامعه، به برخی از کارگزاران بازمیگردد که نسبت مستحکمی با عالَم معناییِ انقلاب ندارند. فقدان خلوصِ هویّتی در کارگزاران، در اینجا خودش را نشان میدهد و فجایع و مصائب فرهنگیِ رخداده را آشکار میسازد. ذهنیّت بسیاری از کارگزاران فرهنگی، نسبتی با اصالتهای انقلابی ندارد و بیشوکم، آغشتۀ به تجدّد است. حتی تصوّر اینکه در درون حاکمیّت، نیروهایی حضور داشته باشند که مایل به تجدّد هستند و اصالتها را فراموش کردهاند و دچار التقاط شدهاند، سخت دردناک است، اما حقیقت این است که نهفقط نیروهای دولتی، بلکه نهادهای دیگر نیز گرفتار این آفت استحالهگر شدهاند. لیبرالیسم فرهنگی به اندرونی حاکمیّت راه یافته و اصالتهای انقلابی را رقیق کرده است. صدای التقاط فکری و ریزش هویّتی و وادادگی فرهنگی، از درون حاکمیّت شنیده میشود. اگر در سالهای نخست دهۀ شصت، دیگریِ نفوذ یافته به درون حاکمیّت، نهضت آزادی بود - که البته حذف گردید – اما از دهۀ هفتاد به این سو، تکنوکراتها و لیبرالها، بیشترین حضور را در حاکمیّت داشتهاند و سیاستهای خود را به اجرا درآوردهاند. اینان آنچنان بسط و تثبیت یافتند که اصولگراییِ سستمایه را نیز تسخیر کردند و روح معرفتی خود را در کالبدشان دمیدند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻طرحی برای جریانِ دانشجوییِ انقلابی -۱
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. از من دربارۀ جریانِ دانشجوییِ انقلابی و تکالیف کنونی آن پرسیدند. چون تجربۀ سالهای اخیرم نشان میدهد که این جریان، برانگیخته و فعّال نخواهد شد و در دوران خوابآلودگی و انفعال به سر میبرد، ترجیح دادم که بهجای گفتگوی حضوری که زمان فراوانی را خواهد گرفت، چند سطری بنویسم. از همان برداشت نخستم آغاز کنم: دستکم یک دهه است که جریانِ دانشجوییِ انقلابی، دیگر پیشران و زنده و بانشاط نیست و حضور و حیاتش احساس نمیشود. در دهۀ هفتاد و نیمۀ نخست دهۀ هشتاد، این جریان توانست تا حد زیادی، گرهگشا و کنشگر باشد اما بهتدریج، در خواب زمستانی فرو رفت و به حاشیه رفت. این زمستان، همچنان ادامه یافته است. این نیز خود دلایلی دارد و از آن جمله، فقر هویّتی است. مبارزه و مقاومت و ایستادگی و مسئولیّت و کنشگری و خودآگاهی تاریخی، محتاج هویّت است و این هویّت است که آرمانها را پیش میبرد. غفلت از هویّت اسلامی و انقلابی و سرگرمشدن به فروعات و حواشی، جریانِ دانشجوییِ انقلابی را گرفتار توقف و ایستایی و رکود کرد. دیگر اینکه محافظهکاری و هراس و مصلحتاندیشی، به سکۀ رایج تبدیل شد و دهانها را بست و فریادها را خاموش کرد. همه دچار تعارف و احتیاط و مداهنه شدیم و از عمل و اقدام و فاعلیّت بازماندیم. هنجارشدگیِ محافظهکاری، میدان را از دست ما ستاند و به دیگران واگذار کرد.
[دوم]. این حکم و برداشت، خاص جریانِ دانشجوییِ انقلابی نیست، بلکه بهطور کلی همۀ بخشهای جریان دانشجویی، اینچنین هستند. جریان لیبرال در دانشگاهها نیز منفعل و بیقدرت و حاشیهنشین شده و صدای محکمی از آن شنیده نمیشود. اگر فصل انتخابات را کنار بنهیم، باید گفت شاخۀ لیبرالیِ جریان دانشجویی، در افسردگی و بیحالی به سر میبرد. البته این وضع، اقتضای نظریِ آنهاست که فردگرا و خویشبسنده هستند، اما گذشته از این، بهشدت دچار افول و انحطاط معرفتی شدهاند. اگر در دهۀ هفتاد، وجه نظری داشتند و به مباحثات دانشگاهی علاقه نشان میدادند، اینک حتی از مقدّمات و ابتدائیاتِ مباحث نظری نیز آگاهی ندارند و گفتگو و دغدغه و خواستۀشان، معطوف به خودشان و لذّتشان و بدنشان است. مشارکتشان در جریان کثیف و خبیثِ زن، زندگی، آزادی نشان داد که هیچ سخن فاخر و مستقل و پیشبرندهای ندارند و سقف مطالباتشان، کشف حجاب و غذاخوریِ مختلط است و زبانشان نیز بهجای مفاهیم علوم انسانیِ تجدّدی، آغشته دشنام و فحاشی و رکیکگویی شده است. اینان، اینچنین حقیر و بیمقدار شدهاند و به قعر درۀ انحطاط اخلاقی و فکری سقوط کردهاند. صد رحمت به آن دورهای که پادو و عملۀ احزاب اصلاحطلب بودند و به گروه فشارِ لیبرالهای حزبی تبدیل شده بودند.
[سوم]. اما جریان دانشجوییِ انقلابی، امکان تجدید حیات دارد و میتواند دوباره پرچم روشنگری و کنشگری را به دست بگیرد و آرمان فراموششدۀ گام دوم انقلاب را یاری برساند. این امر، مقدور و میسّر است، اما وابسته به شروطی است که این جریان، تاکنون روی خوش به آنها نشان نداده است. مرحلۀ نخست، «خودسازی انقلابی» است؛ به این معنی که از لحاظ فکری و نظری، خود را تجهیز کند و بتواند با استدلالهای قوی، وارد صحنۀ مواجهه شود. «بینش انقلابی»، وجه نظری دارد و اینگونه نیست که انقلابیگری، متضمّن شعارها و ادعاهای میانتهی باشد، بلکه باید با قدرت تفکّر و خلاقیّت نظری به میدان و معرکه پا نهاد و آزاداندیشی را در فضای فسرده و خاموش کنونی، احیا کرد. انقلاب بدون «تفکّر»، راه به جایی نخواهد برد و جریان دانشجوییِ انقلابی در این باره، مسئولیت تاریخی دارد. باید به مطهری و مصباح بازگشت و از آنها آموخت. این دو، هیچگاه کهنه و تکراری نخواهند شد و تاکنون، جایگزینی نیز نداشتهاند. هیچکس در قد و قامت آنها نیست و باید تأسف خورد که پس از مصباح، ما دچار فقدان پدر فکری شدهایم. از کسانی بهعنوان جایگزین مصباح سخن میگویند ولی حقیقت این که هیچیک، قابلمقایسه با او نیستند و بعضی نیز با اصالتهای تفکّر انقلابی، فاصله دارند. باید همچنان به آثار مصباح مراجعه کرد و از او کمک طلبید. در لایۀ دیگر، آوینی و مددپور را دریابید. از کاروان زندهگان، به رحیمپور متصل شوید و از نوشتههای کچویان، بهرهها ببرید. دربارۀ کچویان باید اضافه کنم که تفکّر او، نظیر و شبیه ندارد؛ از عمق دینی و اتقان فلسفی گرفته تا اصالت انقلابی. ما حق او را به جا نیاوردیم و از دریای نبوغ و خلوص و تعمّق او استفاده نکردیم. بههرحال، در این خلاء و نقصان، بیشتر محتاج خودسازی معرفتی هستیم.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ
🔹 فلسفۀ فرهنگ بهعنوان یکی از حوزههای فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما اینچنین نیست که عقل در فلسفههای مضاف، بیرنگ و صوری باشد و از اصولموضوعهای که خاستگاهش جهانبینی است، اثر نپذیرد.....
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/fahmdini
#یادداشت
#همایش #فلسفه_فرهنگ
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. ما به عنوان اصحاب تفکّری که در برابر تجدّد قرار دارد و میخواهد دوباره به شوکت و هیبت پیشین بازگردد و یکهتاز و پیشرو شود، ناچاریم که به «مبادی» بپردازیم و خویشتن فلسفیمان را به میدان مواجهه بیاوریم. ما در نقطۀ آغاز قرار داریم و اقتضای قرار داشتن در این نقطۀ معرفتی، پرداختن به مبادی فلسفی است. نزاع ما با تجدّد، در سطح نیست که بتوان از مبادی آن بهره گرفت و با تکیه بر این زیربناها، روبناهای دینی آفرید. ازاینرو، باید از نقطۀ صفرِ نظریهپردازی آغاز کرد و از اساس، «تفکّر دیگر»ی را ساختهوپرداخته کرد. آنان که تقابل اسلام با تجدّد را در پوسته و قشر میانگارند و در پی تلفیق سنّت با تجدّد هستند و ترقی و توسعه و جهانیشدن را پذیرفتهاند، بهحتم معتقد به ترمیمها و تعدیلهای موردی هستند و نمیخواهند زیرساختهای متفاوتی را تولید کنند. باورمندان به این رهیافت، علم و عقل و تمدّن غربی را دارای ماهیّت تاریخی و فرهنگی نمیانگارند و ریشههای فلسفی آن را آغشته به مادّیّت تصوّر نمیکنند. چنین پنداشتی دربارۀ تجدّد، ناصواب است و ما را بیش از پیش و به دست خودمان، ذیل تاریخ تجدّد مینشاند و اسیر و محصور اقتضاهای آن میکند. بدین سبب است که «علم دینیِ فرهنگ»، محتاج «فلسفۀ دینیِ فرهنگ» است و بدون این زمینه، بیش از تکهبندی و اقتباس ناموجّه نخواهد بود.
[دوم]. فلسفۀ فرهنگ بهعنوان یکی از حوزههای فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما اینچنین نیست که عقل در فلسفههای مضاف، بیرنگ و صوری باشد و از اصولموضوعهای که خاستگاهش جهانبینی است، اثر نپذیرد. در پشتصحنۀ فلسفۀ فرهنگ، «کلانروایتها»یی قرار دارند که ربط مستقیم به «عقل اینجهانی» یا «عقل دینی» دارند و در تناسب با آن، دلالتهای خود را به حوزههای معرفتیِ پسینی، تحمیل میکنند. این کلانروایتها، جنبۀ تمدّنی دارند و حاصل یک عالَم تاریخی و معرفتی هستند. هر تمدّنی، عالَم تاریخی و معرفتیِ خاص خود را دارد و در نسبت با وجودِ خویش، عقل میآفریند. عقل، در عین اینکه استقلال نسبی دارد و از پارهای جهات، عام و جهانشمول هست، اما هنگامی که در عینیّت تاریخی و فعلیّت اجتماعی قرار میگیرد، رنگپذیر و اقتضایی میشود. برایناساس، عقل ما با عقل تجدّدی، تفاوتهای بنیادین دارد. عقل تجدّدی، دنیازده و ابزاری و جزوی است و عقل ایمانی، افزون بر اینکه معطوف به معاش است، اما از معاد، غفلت نمیکند. این در حالی است که تجدّد از عقل کلّی، بیبهره است و خود را در عقل جزوی، منحصر کرده است. ازاینرو، تمدّن غربی را باید تکنیکی و مادّی و کمّی دانست. آنچنان عقلی، اینچنین اقتضایی دارد. حال باید در قلمرو فلسفۀ فرهنگ نیز، عقل ایمانی و کلّی و قدسی را به صحنه آورد و به توصیفها و توصیههای او دربارۀ فرهنگ، تن در داد. عقل فرهنگی یا عقل تاریخی - که البته مبتنی بر مبادیِ قطعی و عام نیز هست - میتواند روایتی از فلسفۀ فرهنگ ارائه کند که در عین توجیه منطقی، اینجایی و بومی نیز باشد.
[سوم]. شاید بتوان گفت در میان تمام حوزهها و عرصههای فلسفۀ مضاف به امر، در هیچجا همچون فلسفۀ فرهنگ، عینیّت و زیستن در متن و بافت آن، مؤثّر در نظریهپردازی فلسفی نیست. همچنانکه به تعبیر مرتضی مطهری، عقل فقهی، تاریخ و جغرافیا دارد و فقه شهری، بوی شهر میدهد و فقه روستایی، بوی روستا، فلسفۀ مضاف نیز تابع «تجربۀزیستۀ عقل» است که با قالب خاصی از هستی فردی و اجتماعی، قرین و مأنوس بوده است. به بیان دیگر، «نحوۀ بودن» در «نحوۀ فهمیدن»، مدخلیّت و حضور دارد و دریافتهای معرفتی از بافتهای غیرمعرفتی، استقلال مطلق ندارند. اینهمه به معنی میل به نسبیّت و تاریخیّت مطلق نیست که با بنیان فلسفۀ اسلامی، ناهمخوان است، بلکه سخن در این است باید به صورت بینابینی، چنین ربط و نسبتی را پذیرفت. همچنانکه اشاره شد، این خویشاوندی در فلسفۀ فرهنگ، بیشتر از فلسفههای مضافِ دیگر، احساس میشود؛ چراکه فرهنگ، درهمتنیدۀ با وجودِ خودِ انسان است و از آن گسستنی نیست. فرهنگ در وجودِ انسان، محقّق و متجلّی میشود و انسان میان خود و فرهنگ، فاصلهای نمیبیند. این منِ ثانوی، هویّتی است که در عمق وجودِ انسان آشیانه میکند و بدین سبب، ماهیّت خاصی را به عقل انسان القا میکند. در قلمرو نظریهپردازی دینی نیز، هرچه نظریهپرداز بتواند به تجربۀزیستۀ حیات معنوی و فرهنگ قدسیِ خویش رجوع کند و در وضع «اُنسی» و «آگاهانه» نسبت به آن قرار بگیرد و روایتگر حال «وجودی» و «انفسی»اش باشد، به فلسفۀ دینیِ فرهنگ، نزدیکتر میشود. در نقطۀ مقابل، اهتمام و اعتنای آنچنانی ما به فلسفۀ تجدّدیِ فرهنگ، امکانسوز و امتناعآفرین است.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/fahmdini
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️رهبر معظم انقلاب و فلسفۀ فرهنگ
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ
🔹 میتوان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانههای فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت و پذیرفت که ایشان، نسبتِ پوستهای و ابزاری با فرهنگ برقرار نکرده و حتی از چشمانداز سیاسی نیز به فرهنگ ننگریسته است...
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/rahbari-5
#یادداشت
#همایش #فلسفه_فرهنگ
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻رهبر معظم انقلاب و فلسفۀ فرهنگ
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. میتوان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانههای فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت. نظریۀ فرهنگیِ ایشان، بر یک بنیان فلسفی استوار است که ریشه در فلسفۀ اسلامی دارد و ایشان بر اساس امتدادبخشی به این فلسفه، سخن توصیفی و توصیهای میگوید. ازاینرو، میتوان در گزارههای فرهنگی ایشان، تأمّل کرد و رگهها و ریشههای فلسفی را شناسایی نمود. از جمله، در بخشهایی از حکم انتصاب اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در دورۀ جدید، ایشان چند گزارۀ جدی و تعیینکننده نگاشته است که بهراستی، درخور تدقیق و موشکافی است. ایشان چنین نوشته است: «فرهنگ، جهتدهندۀ همۀ اقدامهای اساسی و زیربنایی جوامع بشری و شتابدهنده یا کُندکنندۀ آن است. ... فرهنگسازی در هریک از اجزاء تمدّنیِ جامعه، برترین وسیلۀ پیشرفت و موفقیت آن و بینیازکننده از ابزارهای الزامآور و تحکّمی است. ... شاکله و آرایش عمومی فرهنگ در همۀ بخشهای گستردۀ آن، نیازمند نظم و محتوای انقلابی است؛ این، یگانه وسیلۀ مصونسازی فرهنگ عمومی کشور در برابر هجوم فرهنگی و رسانهایِ برنامهریزیشدۀ بیگانگانِ بدخواه است.»
[دوم]. در علوم انسانی، رویکردهای مختلف از طریق «تأکیدها» یا «اصالتها»یی که در جهان انسانی تعیین میکنند، مشخص میشوند؛ چنانکه کارل مارکس از اصالت اقتصاد سخن میگوید و ماکس وبر از اصالت فرهنگ. تحلیلهای علوم انسانی، چه متقدّمان و چه متأخّران، مبتنی بر همین «تمرکزها» و «تکیهها» است و این به آن معنی است که در چشماندازهای تحلیلی، یک تکه از واقعیّت در جهان انسانی، برجسته و عمده میشود و به این ترتیب، تمایز و تشخّص نظری پدید میآید. طبق آنچهکه نقل گردید، آیتالله خامنهای از زاویۀ فلسفی، معتقد به «اصالت فرهنگ» است و آن را در میان عناصر و اجرای جهان انسانی، مولّد و زیربنا میشمارد. درست است که در جهان انسانی، واقعیّتها نسبت به یکدیگر، تأثیر دوسویه و متقابل دارند، اما همۀ واقعیّتها، وزن و مدخلیّت یکسان ندارند، بلکه برخی بر برخی دیگر، تأثیر تعیینکنندهتری دارند و گویا اجزای دیگر را مشروط به خود میکنند. همین خصوصیّت «مشروطکنندگی» سبب میشود که نظریۀ اصالت شکل بگیرد. اصالت، حاصل مدخلیّتی از این دست است؛ وگرنه روشن است که در جهان انسانی، اجزا دارای مناسبات دوسویه هستند و همچنین بدیهی است که یک عامل، اثر مطلق و محض ندارد.
[سوم]. نکتۀ دیگری که در نوشتۀ آیتالله خامنهای، هویّت فلسفی دارد این است که فرهنگسازی، بینیازکننده از ابزارهای «الزامآور» و «تحکّمی» است. جهان انسانی، جهان «معانی» و «نمادها »و «انگیزهها» و «اندیشهها» است و بدین سبب، باید بر همین امور تأکید ورزید و از طریق آنها، تغییر اجتماعی را رقم زد. جهان انسانی، بر مدار زور و جبر و تحمیل نمیگردد؛ چنانکه فلاسفۀ ما گفتهاند القسر لایدوم. در این جهان، باید هویّت ایجاد کرد و معنا آفرید. منطق تدبیر در جهان انسانی، اینچنین است و غیر از آن، امر اضطراری و فرعی و عَرَضی است. تولید معنا و هویّت، همان فرهنگسازی است، بلکه باید افزود حتی تعبیر ساختن نیز دربارۀ فرهنگ، از سر تسامح است؛ چراکه فرهنگ، همانند اشیای طبیعی نیست که ساخته شود. در اینجا، فرهنگسازی به همان معنایی است که در تعبیر نظریهسازی اراده شده است. بههرحال، هرچه در زمینۀ تولید معنایی و هویّتی و اندیشهای، کوتاهی و اهمال صورت بگیرد، بهناچار باید به سراغ مقولات قهری و جبری و نامعنایی و غیراندیشهای رفت و این خود موجبات تنش و تلاطم در جهان انسانی را فراهم میکند.
[چهارم]. در بخش دیگر از این نوشته که رهبر معظم انقلاب به نظم و محتوای «انقلابیِ» بخشیدن فرهنگ اشاره میکند و آن را یگانه وسیلۀ مصونسازیِ فرهنگ عمومی میشمرد، پای قضاوت ارزشی ایشان به میان میآید؛ در تفکّر ایشان، فرهنگها در عرض یکدیگر نیستند و چنین نیست که اگر در علم، صدق و کذب راه دارد، در فرهنگ اینگونه نباشد. بسیاری از فرهنگها، نسبی و سلیقهای و بریده از واقعیّت هستند، اما برخی از فرهنگها، از واقعیّتها حکایت میکنند و اعتباریِ محض نیستند. از جمله، فرهنگ اسلامی و انقلابی، ازآنجاکه مبتنی بر فطرت الهیِ انسان است، نسبی و دلخواهانه و بیبنیاد نیست. در فلسفۀ غربی، دوگانۀ «واقعیّت/ ارزش» حضور دارد؛ زیرا ارزشها که درونمایۀ فرهنگ هستند، ریشه در حقایق ندارند و حاصل انتخابهای قراردادی و اجتماعی و قومی هستند. ازاینرو، باید در جایی که مسألۀ علم و شناخت واقعیّت در میان است، از ارزشها برید. در نگاه آیتالله خامنهای، «حق» و «باطل» در فرهنگ نیز معنا و موضوعیّت دارد و نباید حکم به تکثّر لیبرالی کرد و همۀ هویّتها را به رسمیّت شناخت.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/rahbari-5